ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸 🔥نقاب ابلیس 🔥 قسمت8 (مصطفی) نمیدانم، شاید هم من توهم توطئه داشته باشم و الکی نگرانم؛ اما فقط
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#نقاب_ابلیس🔥
قسمت9
(مصطفی)
قلبم از ضربان میایستد. ناخودآگاه چشمانم میجوشد، اما نمیگذارم ببارند. صدایم از پشت بغض نفس گیرم به سختی شنیده میشود:
-راست میگی؟ پیاده؟
چشمان او هم میدرخشد؛ اما او هم نمیبارد:
-آره... راست میگم... پیاده...
پیاده را که میگوید، یک خط نازک روی صورتش کشیده میشود. از چشمش تا پایین. حس میکنم قلبم دارد میسوزد. به زمین خیره میشوم و یک کلمه از آن همه حرف را به زبان نمیآورم؛ خودش میفهمد:
- آره میدونم، الان نمیـ...
جملهاش تمام نشده، باران میگیرد. حتما قلب او هم میسوزد. هیچ حرفی لازم نیست برای فهمیدن اینکه اگر ما برویم، سنگر خالی چه میشود؟
الهام خیلی تلاش کرد جلوی من خودش را نگه دارد و اشکهایش را سر به راه کند، اما نتوانست. من هم قبول ندارم که مرد گریه نمیکند. مرد اگر گریه نکند، قلب ندارد. مرد، بی قلب هم مرد نیست. برای اثبات مردانگیام هم که شده، مثل بچهها میزنم زیر گریه. هردو، مثل بچهها شدهایم. مثل بچههایی که زمین خوردهاند و بابا میخواهند که بلندشان کنند. مثل بچههایی که کتک خوردهاند، بابا میخواهیم!
حسن و مریم هم دلشان نیامد این وضع را رها کنند. اگر قرار به یاری اباعبدالله باشد، اینجا صدای هل من ناصر را بهتر میشنویم. خودمان با خنده و اشک پدر و مادرها را بدرقه میکنیم و اشک پشت سرشان میریزیم. نگاهمان پر از التماس دعاست؛ آنقدر هوایی شدهایم که دلمان زودتر از آنها به کربلا میرسد.
پدر و مادر که میروند، حس میکنم تمام روح و تنم درد میکند. الهام و مریم با صورت خیس به دیوار تکیه دادهاند؛ مثل دختربچهها. حسن هم سرش پایین است و بغضش را میخورد. فکر کنم حسن معتقد است مرد نباید گریه کند. دستی به صورتم میکشم و به حسن میگویم:
-تو هم روحت درد میکنه؟
حسن هم بچه میشود. خودش را در آغوشم میاندازد و مثل بچهها میشکند. دلمان بابا میخواهد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥نقاب ابلیس🔥
قسمت10
(مصطفی)
ذولجناحم را میبرم داخل حیاط مسجد و روی جک میزنم. هنوز قفل نزدهام که صدایی شبیه صدای تصادف، باعث میشود سرم را بلند کنم. از داخل کوچه سر و صدا میآید. سراسیمه به کوچه میروم. هنوز ازدحام طوری نیست که نبینم حاج آقا محمدی، خونآلود روی زمین افتاده. با دیدن این صحنه دو دستی میزنم توی سرم و خودم را میرسانم به حاج آقا که الان نشسته است و دست و پایش را میمالد. نمیدانم باید چکار کنم. حاج آقا که درد و خندهاش باهم درآمیخته میگوید:
- زد و رفت پدر صلواتی!
-چی شد حاج آقا؟ کی زد؟ الان خوبین؟ وایسین... تکون نخورین تا زنگ بزنم اورژانس...
-چرا انقدر شلوغش میکنی؟ در حد یه زمین خوردن بود!
حاج کاظم (خادم مسجد) درحالی که لیوان آب را دست حاج آقا میدهد و با دستمالی خون روی صورتش را پاک میکند، میگوید:
-یه موتوری دوترک بود... اومد زد، یه چیزی گفت و رفت!
رو به حاج کاظم میکنم:
- پلاکش رو کسی برنداشت؟
حاج کاظم کمی فکر میکند و میگوید:
-نه! آخه پلاک رو با یه چیزی پوشونده بود، لامروت!
-نشنیدین چی گفت؟
حاج آقا جواب میدهد:
-چرا... بعدا بیا به خودت بگم.
علی و حسن که تازه رسیدهاند، نفس نفس زنان جمعیت را میشکافند و از اوضاع میپرسند. به علی میگویم به اورژانس زنگ بزند و به حسن میسپارم مردم را متفرق کند. حاج آقا همانطور که دستش را از درد گرفته، میگوید:
-نماز جماعت تعطیل نشه ها، آقاسید! خودت یا حاج کاظم وایسین جلو، مردم نمازشون رو بخونن...
نگاهی به حاج کاظم میکنم:
- من که میخوام با حاج آقا برم بیمارستان... دست خودتون رو می بوسه!
حاج کاظم چارهای جز پذیرش ندارد. آمبولانس میرسد و حاج آقا را به زور و اصرار من داخلش میگذاریم. خودم مینشینم کنار حاج آقا و علی و حسن میروند دنبال کارهای کلانتری. میپرسم:
-چی گفت حاج آقا؟
-منم دقیق نشنیدم؛ ولی انگار گفت تو طرفدار دشمن اهل بیتی و با مرجعیت در نیفت و اینا...
باورم نمیشود. یعنی آنقدر حواس جمعند و...
توضیح دیگری لازم نیست تا بفهمم کار کیست. معلوم است عدهای از حرفهای اخیر حاج آقا درباره شیعه انگلیسی دردشان آمده که...
فکر کردهاند خانهی خاله است که بیایند و بزنند و دربروند. نشانشان میدهم، اینجا بسیج دارد!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروزشنبه:
شمسی: شنبه - ۰۱ دی ۱۴۰۳
میلادی: Saturday - 21 December 2024
قمری: السبت، 19 جماد ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹ازدواج حضرت عبدالله با حضرت آمنه سلام الله علیهما
📆 روزشمار:
🌺1 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️10 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
🌺11 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️13 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
🌺20 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام
@tashahadat313
🌱 امیرالمؤمنین عـلــے عليهالسلامـ
أجدَرُ الأشياءِ بصِدْقِ الإيمانِ: الرِّضا و التَّسليمُ.
سزاوارترين چيزها به ايمانِ راستين، رضا و تسليم (در برابر قضاى الهى) است.
📚 غرر الحكم، حدیث ۳۲۴۷
#حدیث
@tashahadat313
🕊🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
راوی؛ همسرشهید:
وقت رفتن به او گفتم اگر دلیل رفتنت را مردم از من پرسیدم چه بگویم؟ گفت: بگو خودش رفت، با عشق هم رفت، بگو خودش را فدای اهل بیت(ع) و دینش کرد. من هم این روزها خودم را با همین موضوع دلداری میدهم.
هر زمان غم به قلبم فشار میآورد به این فکر میکنم که محمد نعمت و امانتی از طرف خدا بود و من امانتی را به صاحبش پس دادم و خدا را شکر میکنم که در این امتحان سربلند بودم و این قلبم را آرام میکند.
🌹 #شهید #محمد_صاحب_کرم
@tashahadat313
یاد خدا ۸.mp3
11.08M
مجموعه #یاد_خدا ۸
#استاد_شجاعی | #استاد_میرباقری
✘ حد پایین، و حد بالای «ذکر» چقدر هست؟
من چقدر باید «اهل یاد» باشم؟
اصلا «یاد» به چه معناست؟
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا