🌺 «حجابش هم قشنگ است»
🌸 همسر شهید رضایینژاد: در یکی از دیدارها (فکر میکنم مراسم اربعین بود)، خدمت حضرت آقا رسیدیم. آن موقع آرمیتا شش یا هفت سال داشت. چادر پوشیده بود، البته حجابش سفت و سخت نبود. اولین بار بود آرمیتا با #چادر به بیت میآمد. قبلاً روسری سرش میکردم. آقا آنجا تشویق کردند و گفتند «حجابش هم قشنگ است».
@tashadat
🔴 توصیه #شهید_حججی به خواهرانِ وطنمان #ایران 😊🌹
✅ از همه خواهران و از همه زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز #حجاب خود را #تقویت کنید مبادا تار مویی یا هر خودنمایی دیگر ، حالا به هر طریقی از طرف شما ، نظر #نامحرمی را به خود جلب کند، که باعث گناه و فتنه ، و آسیب در زندگی اون فرد شود ، مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باشد که باعث جلب توجه مردان و به گناه افتادنشون بیفتید ، مبادا #چادر را کنار بگذارید.
👈 همیشه الگوی خود را #حضرت_زهرا (س) و زنان اهل بیت پیامبر قرار دهید، همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید آن زمانی که حضرت رقیه (س) خطاب به پدرش گفت👇
غصه حجاب من را نخوری بابا جان
چادرم #سوخته اما به سرم هست هنوز😔
از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنه ای (مدظله عالی ) نائب برحق امام زمان (عج) است.👌
▪️ @taShadat ▪️
#شهید_امیر_سیاوشی
🌷صفات بارز اخلاقی :
مهربان، شوخ طبع، #صبور، خنده رو😊، ماخوذ به حیا، فداکار، مسولیت پذیر، مشتاق در انجام کار خیر، #صادق و بی ریا👌
🌷علایق :
فعالیت ورزشی، مسافرت، حضور در #هییت های مذهبی، علمداری حضرت ابولفضل العباس «ع»، دایر کردن چای خانه اباعبدالله الحسین «ع» در دهه ی اول #محرم🏴
🌷قسمتی از وصیت نامه شهید :
برای تشیع جنازه ام⚰ خواهش می کنم همه با #چادر باشند. اگر جا برای من بود جسدم را در جوار امام زاده علی اکبر خاک کنید چون خانواده ام و #همسر_عزیزم هر روز به دیدارم بیایند.
🌷خاطره به یاد ماندنی برای شهید :
دیدار مقام معظم #رهبری
🌷تکیه کلام :
#یا_علی_مدد
🌷دو بیتی مورد علاقه :
شکر خدا که در پناه #حسین_ایم
عالم از این خوب تر پناه ندارد
🕊 @taShadat 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📹 #کلیپ
‼️ زن بی حجاب که در زمان شاه
با یک جمله ی بانوی شهیده متحول شد 😱😱
📝موضوع: #حفظ_حجاب
#چادر
#بانوےشهیده
#معرفی_شهیده
#معرفےکتاب
#پیشنهاددانلود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌷 @taShadat 🌷
🥀🌱
او دختر مهربان ،
دلسوز و دانش آموزی نمونه و موفق و درس خوان بود🌷
هرگز در ادای تکالیف واجب دینی #کوتاهی نمی کرد
و مستحبات را
تا جایی که می توانست انجام میداد🌻
به #حجابش خیلی مقید بود.
قبل از انقلاب هم با چادر به مدرسه می رفت.
حتی سرکلاس هم چادر را از سرش برنمی داشت.
مسئولان مدرسه به او گفته بودنداینجا روسری هم حق نداری سرکنی ،چه برسد به #چادر!
اما زیر بار نرفته بود.
سیده طاهره لحظه ی #شهادت هم چادرش را برروسری اش سنجاق کرده بود.
کارش را هرگز گردن کسی نمی انداخت.
همیشه خودش کارهایش را انجام می داد، دقیق و سر وقت.🌸
عبادت و نمازهایش هم همین طور بود، نماز #سروقتش ترک نمی شد•••
5⃣
@tashadat
#چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد...☝
نه فقط شبه عبایی مشکیست
که سرت بندازی
و خیالت راحت
که شدی چادری و محجوبه!
.
چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد
قاعده، رسم، شرایط دارد
شرط اول همه اش نیت توست...
محض اجبار پدر یا مادر
یا که قانون ورودیه دانشگاه است
یا قرار است گزینش شوی از ارگانی
یا فقط محض ریا
شایدم زیبایی، باکمی آرایش!💄
نمی ارزد به ریالی خواهر...
چادر مادر من فاطمه،شرطش عشق است♥
عشق به حجب و حیا👑
به نجابت به وفا♥
عشق به چادر فاطمه😍
که برای تو و امنیت تو خاکی شد😔
تا تو امروز شوی راحت و آسوده😌
کسی سیلی خورد
خون این سیل شهیدان🌹
همه اش با هدف چادر تو ریخته شد.
.
خواهرم
حرمت این پارچه ی مشکی تو
مثل آن پارچه مشکی کعبه والاست🖤
یادگار فاطمه ست...
نکند چادر او سرکنی اما روشت
منشت
بشود عین زنان غربی💃
خنده های مستی🙆♀
چشمک و ناز و ادا😉
عشوه های ناجور👠💅
.
به خدا قلب خدا می گیرد💔☝
به خدا مادر من فاطمه شاکی بشود
به همان لحظه سیلی خوردن
لحظه پشت در او سوگند
خواهرم
چادر مادر من ، فاطمه ، حرمت دارد
خواهرم!
من،پدرم ایل و تبارم
همه ی دار و ندارم
به فدایش
حرمتش را نشکن..😔
#حجاب_فاطمی
🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️#چادر...
#حجاب🙃
❌بی حیایی در چادر‼️
ماجرایی که اخیرا در بین برخی دختران مذهبی باب شده است و #خطرناک_تر از بی حجابی است!!!
📽صحبت های تکان دهنده استاد پورآقایی در مورد دخترانی که به اصطلاح دارن #تبلیغ_حجاب می کنن...
🌷 @tashadat 🌷
#شهید مدافع حرم، محمد ظهیری
🍃⚘🍃
در تاریخ ۱۳۶۸/۱۱/۱۰ درشهر اهواز، در محله منبع آب ، در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
دوران ابتدایی مدرسه رو پشت سر گذاشت و....و دوران دبیرستان رو در هنرستان شوراب در رشته ی کامپیوتر تحصیل کرد و دیپلم فنی گرفت.
۵ برادر بودند.
#فرزند سوم خانواده شان بود.
پدربزرگوارش ، از #رزمندگان و #جانباز ۸ سال دفاع مقدس می باشند.
🍃⚘🍃
#سادگی و#بیآلایشی از خصوصیات اخلاقیاش بود. در انجام #واجبات هیچگاه کوتاهی نمیکرد،#نمازش را اول وقت میخواند.
🍃⚘🍃
وقتے فهمید فرزندش دختره اولین چیزے کہ براش خرید پارچہ چادر بود. رو حجاب دخترش حساس بود بخصوص روی #چادر، حتے چند شب قبل سشهادتش رو این مسئله خیلے تاکید ڪرد.
🍃⚘🍃
در بحث #کمک به فقرا و #رفع نیاز مستمندان همیشه پیشقدم بود. همچنین چندین بار به منظور #محرومیت زدایی در قالب اردوهای جهادی به نقاط مختلف کشور سفر کرده بود.
🍃⚘🍃
در سال 90 با دختری که هم نام بنت رسول الله (ص)⚘، حضرت فاطمه زهرا(س)⚘بود ازدواج کرد و ثمره ازدواج شان دختری به نام نازنین زهرا بود.
🍃⚘🍃
2⃣
🌷 @tashadat 🌷
#تلنگر
بانو!
🍃چادرے ڪہ شدے
🔹مرامت هم چادرے باشد
🍃چادر ڪہ گذاشتے
#وظایفت بیشتر مے شود
گرچہ من مے گویم #عشق است
و خبرے از #وظیفہ نیست
چشم هایت بانو!!
حواست باشد..
صدایت بانو!!
حواست باشد
قدم هایت...
مبادا رفتارت چادرے نباشد
آخر همیشہ مے گویم چادر ڪہ سر ڪردے
یڪ چادرظاهرے بر سرت هست
و یڪ #چادر باطنے بر دلت..
حواست باشد #بانو
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْ
•♡ټاشَہـادَټ♡•
#تلنگر💡
#حجاب درڪنار رژ لب
#روسری در کنار خط چشم
#چادر در کنار شلوار تنگ
#پوشیه در کنار لنز
#ساق دست در کنار ناخن بلند با لاک
🌱ڪسی سایهحضرت زهرا(س)رو هم حتی نمیدید🌱
تحریفنشدیم ؟ 🤔
حجابی ڪه ما داریم
حجاب تعریف شده نیس
حجاب دلخواهه خودمونه...
خودمونیشاینه که مذهبی هستیم ولی همه
اِلمان هاۍ بی حجاب ها رو هم داریم...
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ڪــلامشهـــید♥️
شهـــید حسین محرابی:
🌸هر #خانومی که #چادر به سر کند و #عفت ورزد
🍃🌺و هر #جوانی که #نماز را #اول_وقت بخواند، به مولایم #امام_حسین علیه السلام #سفارشش میکنم.
#نمازاولوقت
#التماسدعایفرج
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌺💐🌸🌹🌸💐🌺
#شهدا
#حجاب
#شهید_مدافع_حرم
#محسن_حججی
از همه ی #خواهران عزیزم و از همه ی #زنان امت رسول الله (ص) می خواهم روز به روز #حجاب خود را تقویت کنند ، مبادا #تار مویی از شما ، نظر #نامحرمی را به خود جلب کند ، مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود ، مبادا #چادر را کنار بگذارید...
همیشه الگوی خود را ، حضرت زهرا سلام الله علیها و زنان #اهل_بیت قرار دهید .
•♡ټاشَہـادَټ♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه مسخرت کردن صبر کن
اگه صبرت تموم شد اینجوری جواب بده👌😊😁
#حجاب
#چادر
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
کانال محسن دلها ❤️
🆔@Mohsendelha1370
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🖇 #چادر 🌱
دخترا میگن ما به پسرا حسودیمون میشه!
چون میتونن برن جنگ و مدافع حرم باشن
🖤ولی حقیقت چیز دیگه ایه...
پسرا که به ما حسـودیشون میشه
چون اوناباید برن جنگ ولی ما پامونو که
از خونه میزاریـم بیـرون جهـادمون شـروع
میشه!!!:)
#حجاب
#یامنصورُاَمِت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#از_روزی_که_رفتی
قسمت ۷۱ و ۷۲
رویا با عصبانیت رو برگرداند سمت در:
_من میرم، اما منتظر تماس پدرم باشید!
صدرا: _هستم!
رویا رفت و آیه دست به پهلویش گذاشت. آرام آرام قدم به سمت در برمیداشت که صدایی مانعش شد:
+من شرمندهی شما و حاج آقا شدم، روم سیاه!
صدرا ادامهی حرف مادرش را گرفت:
_به خدا شرمندهام حاجی!
حاج علی: _شرمندهی ما نباش! دختر من برای حق خودش نیومده بود، برای #مظلومیت رها خانم بود که اومد!
حاج علی که با آیهاش رفت، صدرا نگاهش به رها افتاد:
_تو هم وکیل خوبی هستیا! به درد خودت نمیخوری اما اسم آیه خانم که میاد وسط مثل یه ماده شیر میجنگی!
محبوبه خانم: _حتما دکتر خوبی هم هست! برای خودش حرف نمیزنه اما پای دلش که وسط بیاد میتونه قیامت کنه، مثل خاله همدمته!
رها: _شرمنده که صدام بالا رفت، ببخشید!
رها رفت و جوابی به حرفهای زده شده نداد، تایید و تکذیب نکرد، فقط رفت...
" کجا رفتی خاتون؟ دل به صدایی دادم که در پی حقش این و آنسو میرفت! دل به طلبکاریت خوش کرده بودم! دل به طالب من بودنت خوش داشتم! دلم خوش شده بود که پای دلم وسط نیامده از آنم میشوی!
کجا رفتی خاتونم؟چه کرده با دلت این آیه؟ چه کرده که بغضش میشود فریادت؟ چه کرده که اشکش میشود غوغایت؟ چه کرده که مادر میشوی برایش؟ چه کرده این آیهی روزهایت خاتون؟
به من هم بیاموز که سخت درگیر این روزمرگیهایت گشتهام! من درگیر توئم رها..."
رها رفت و نگاه صدرا مات جایی که دقایقی قبل ایستاده بود، ماند!
رها که سر بر بالین نهاد،
بغضش شد اشک و اشکش شد هق هق برای آیهای که تا آمد، شد پشت... شد پناه! برای حرفهای تلخ رویای همسرش اشک ریخت.
رو به آسمان کرد:
" خدا... آیه میگه هرچی شد بگو " #شکر" باشه، منم میگم شکر! "
رها به روزهایی که میتوانست بدتر از امروز باشند اندیشید. به مادرش ....
که شد زن دوم مردی که یک پسر داشت. به کتکهایی که مادرش از خواهرهای شوهرش میخورد!
به رنجهایی که از بد دهنی مادر شوهرش
میکشید.
"مادرم! چه روزهای سختی را گذراندهای! این روزهایت به نگرانی سرنوشت شوم من میگذرد؟ منی که این روزها، آرامتر از تمام روزهای آن خانهی پدریام؟ مردی که سی و پنج سال تو را آزرد. و اشک
مهمان چشمانت شد!"
با صدای اذان چشم گشود.
صدا زدنهای خدا را دوست داشت؛ "حی علی الصلاة" دلش را میبرد. وضو که ساخت و چادر سپیده یادگار آیهاش را که سر کرد،
مردی آرام در اتاقش را باز کرد...
و به نظاره نشست نمازش را.. مردی که نمازهایش به زور، به تعداد انگشتان دستش میرسید. چند روزی بود که صبحهایش را اینگونه آغاز میکرد.
به قنوت که رسید، صدرا دل از کف داده بود برای این عاشقانههای خاموش!
قبل از رها کسی در این خانه نماز خوانده بود؟ به یاد نمیآورد! به یاد نداشت کسی اینگونه عاشق باشد... اینگونه دلبسته باشد!
"رها! تو که برایم نقشی از ریا نیستی؟! تو کارهایت از عشق است! مگرنه؟ تو خوب بودن را خوب بلدی، مگر نه؟ تو رهایم نکن رها... تنهایم! تنهاترم نکن رها!"
رهای این روزهایش دیگر نقش و نقاب دین داری نبود؛ حقیقت آن #چادر بود؛ حقیقت آن #نماز بود! رها، از نقش و رنگهای دروغین رها بود!
قبل از اتمام سلام نمازش رفت...
رفت و رها ندانست، مردی، روزهایش
با نگاه به او، آغاز میکند!
ساعت هفت و نیم صبح که شد،
رها لباس پوشیده، آمادهی رفتن بود. قرار بود که با آیه بروند. قصد خروج که کردند، صدرا صدایش زد:
_صبر کن رها، میرسونمت!
+ممنون، با آیه میرم!
_مگه امروز میان سرکار؟
+آره از امروز میاد. با هم میریم و میایم!
_همون ساعت 2 دیگه؟
رها سری به تایید تکان داد.
_کلا مرکز بعدازظهرا کار نمیکنه؟
+نه بعدازظهرا گروه دیگه کار میکنن! دکتر صدر معتقده زنها باید برای ناهار خونه باشن و کانون #خانواده رو حفظ کنن؛ میگه #فشار_کاری زیاد باعث میشه نتونن خانواده رو کنار هم نگه دارن برای همینه که ما صبحا تا ساعت دو هستیم و شعار ناهار با خانواده رو داریم تحقیقات نشون داده غذا خوردن با خانواده سر یک سفره، باعث میشه بچهها کمتر از خونه فراری بشن و رو به جنس مخالف بیارن. ما هم که ساعتی حق ویزیت میگیریم؛ پنج یا شش تا مراجع در روز داریم؛ البته بیشتر بشه هم روی روحیهی خودمون تاثیر منفی داره... کلا دکتر صدر اعتقادات خاص خودش رو داره، پول درآوردن بعد از حفظ سلامت.
+پس مرد خوبیه
_بیشتر برای ما پدره
دلش حسرتزدهی پدر بود! آنقدر حرفش حسرت داشت که دل صدرا برایش سوخت
"چه در دل داری خاتون؟ تو که پدر داری! من حسرتزدهی دیدار پدرم باید بمانم!"
آیه: _بشین پشت فرمون خانم، من که نمیتونم با این وضع رانندگی کنم!
رها: _آخه با این وضع....
نویسنده؛ سَنیه منصوری
ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷🌷
🌷🌷
🌷
📌فرازی از وصیت نامه شهید #علیرضا_قلی_پور( که توسط خانواده شهید منتشر شده)
🍂بنده ی گهنکار به عنوان سرباز کوچک و خدمتگزار به نظام مقدس جمهوری اسلامی به همه برادران ودوستانم توصیه می نمایم که #راه_شهدا را سر لوحه خود قرار دهند چرا که راه آنان راه خداست راه ائمه است,راه امام است.
💛 #همسرم
سعی کن #فاطمه و #ریحانه را طوری تربیت کنی که با فهمیدن و درک واقعی معنی #حجاب
حجاب را رعایت کنند,همچون خودت و به شما افتخار میکنم.
.
🍂حلالم کن خیلی اذیتت کردم,خیلی ناراحتت کردم,خیلی زحمت کشیدی,نتوانستم جبران کنم
دست و بالم خالی از هرگونه عمل صالح است .برایم دعا کن,طلب مغفرت کن.
🍂 #فاطمه_جان
بابا جان!خیلی دوستت دارم,درسهایت را مرتب بخوان و به حرف مادرت گوش کن.
#نماز و #حجاب یادت نره,یادت نره که,وقتی #چادر به سر میکردی
خوشکل و #ناز میشدی,همیشه به یادت هستم,تو هم به یاد من باش باباجونی.
🍂 #ریحانه_خانم
همیشه بهت میگفتم,قربونت بشم بابایی,حالا وقتی بزرگ شدی و تونستی بخونی و بنویسی بدون که
تو رو هم خیلی دوس دارم,سفارشهایی که به آبجی بزرگت کردم رو فراموش نکنید.
#شهیدعلیرضا_قلی_پور
۶اردیبهشت
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ارمیا: _میریم خونه.
آیه: _دلم چند روز فرار میخواد.
ارمیا: _با فرار تموم نمیشه... #بساز آیه. دیدی مامان فخرالسادات چطور #ایستاده؟ دیدی #دوتا شهید داده و هنوز داره #لبخند میزنه؟ اسطوره نباش آیه! #اسطوره_ساز باش؛ گاهی خم شو، اما نشکن! گاهی بشین اما پاشو! گاهی برو، اما برگرد؛ گاهی بشکن اما جوونه بزن و از نو متولد شو!
آیه: _بیا بریم یک جای دیگه. دور از این آدمها!
ارمیا: _میریم. جایی که یادت بیاد تو کی هستی... تو کی بودی!
آیه: _همهی آیه مهدی بود... من بدون مهدی هیچی نیستم.
ارمیا: _اشتباه نکن آیه! تو بودی. همه چیز تو بودی! چرا فکر میکنی یعد از سیدمهدی چیزی نداری؟ #ایمان مال تو بود! #چادر مال خودت بود! #نماز مال خودت بود! #کمک_به_مردم مال خودت بود. سیدمهدی #راه رو بهت نشون داد و تو رفتی. تو من و ما رو تو راه آوردی. آیه ایمانه... آیه اعتقاده! تو #راِه_سیدمهدی رو برای خدمت به مردم ادامه بده.
آیه: _نمیدونم.
ارمیا: _ #باهم ادامه بدیم؟ همقدم بشیم؟
آیه: _یا علی...
***
پایان ۱۳۹۸/۲/۵
✓خانهام ویران شده است و این فدای #کشورم
✓همسرم بیهمسر است، این هم فدای #ملتم
✓دخترم بابا ندیده این فدای #غیرتم
✓کشورم آزاد و آباد است، این هدیه برای #رهبرم
💚🤍❤️پایان💚🤍❤️
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
#حجابحریمزن
🌺#شهیدابراهیمهادےمیگفت:
💠 حریم زن با #چادر حفظ میشه. همچنین اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم رو حفظ ڪنند، خواهید دید ڪه چقدر آرامش در خانواده ها بیشتر میشود.
🔰 بله ! طبق آیه هاے قرآن و فرمایشات ائمه ے معصومین و حضرت زهرا علیه السلام ⬇️
💠 بهترین زنان ڪسانے هستند ڪه خود را از نامحرم مستور نگه مے دارند و تقوا پیشه میڪنند و نزدیک به #نامحرم نمے شوند و هیچ مراوده اے با هم ندارند و #قلب خود را بیمار و گرفتار هوس نمے ڪنند و تنها درحد ضرورت و اختصار آن هم خیلے ڪم ڪه اصلا به چشم نمے آید ارتباط مے گیرند.
💠 و آن حد و حدودے ڪه #خداوند و ائمه ے معصومین فرمودند را به خوبے چه در فضاے مجازے چه در فضاے واقعے ڪاملا و به جد رعایت مے ڪنند و باعث ایجاد فتنه و آسیب در خانواده ها نمے شوند
💠 تا به آن #سعادت جاودانه ڪه در دنیا و آخرت از آن نام بردند ، دست پیدا ڪنند.
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗هرچی تو بخوای 💗 قسمت69 بعد از صحبت های معمول گفتن ما بریم تو حیاط صحبت کنیم.... تابس
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#هر_چی_تو_بخوای 💗
قسمت70
احساس کردم راحت شدم..
سه هفته بعد تولد من بود.همه بودن. وقتی خواستیم کیک رو بیاریم،بابا گفت:
_صبر کنید.
همه تعجب کردیم محمد به بابا گفت:
_منتظر کسی هستین؟!!
بابا چیزی نگفت.صدای زنگ در اومد.بابا بلند شد.قبل از اینکه درو باز کنه به من و مامان گفت:
_چادر بپوشید.
چون من و مامان #نامحرم نداشتیم راحت بودیم.سریع بلند شدم،#روسری و #جوراب و #چادر پوشیدم.محمد با تعجب گفت:
_مگه کیه؟!!
آقای موحد با یه دسته گل تو چارچوب در ظاهر شد.با بابا روبوسی کرد.همه تعجب کردن.ظاهرا فقط بابا میدونست.وقتی با همه احوالپرسی کرد، بدون اینکه به من #نگاه_کنه،گفت:
_سلام.
همه به من نگاه کردن.
بدون اینکه #نگاهش_کنم با لحن سردی گفتم:
_سلام.
دسته گل رو جلوی من رو میز گذاشت.بابا تعارفش کرد که بشینه.همه نشستن ولی من هنوز ایستاده بودم.بابا گفت:
_زهرا بشین.
دوست داشتم برم تو اتاقم. ولی نشستم.بعد از بازکردن کادو ها،آقای موحد از بابا اجازه گرفت که هدیه شو به من بده.بابا هم اجازه داد.از رفتار بابا تعجب کردم و ناراحت شدم. آقای موحد هدیه ای از کیفی که همراهش بود درآورد.بلند شد و سمت من گرفت.ولی من دوست نداشتم هدیه شو قبول کنم.وقتی دید نمیگیرم،روی میز گذاشت و رفت سر جای خودش نشست. هیچکس حتی بچه ها هم نگفتن که بازش کنم.
بعد از شام آقای موحد رفت...
تمام مدت فقط بابا و محمد باهاش صحبت میکردن.
وقتی همه رفتن،منم رفتم تو اتاقم. ناراحت بودم. میخواستم نماز بخونم. بعد نماز روی سجاده نشسته بودم.بابا اومد تو اتاق.به #احترام بابا #ایستادم. هدیه ی آقای موحد رو روی میز تحریرم گذاشت.بابغض گفتم:
_چرا بابا؟!
بابا چیزی نگفت و رفت.
فردای اون شب بیرون بودم...
بابا با من تماس گرفت و گفت برم مزار امین.وقتی رسیدم،بابا کنار مزار امین نشسته بود.ناراحت بودم. سلام کردم و رو به روش نشستم.بعد از اینکه برای امین فاتحه خوندم،
بابا گفت:
_تا حالا هیچ وقت بهت نگفتم با کی ازدواج کن،با کی ازدواج نکن.فقط بهت میگفتم بذار بیان خاستگاری،بشناس شون،اگه خوشت نیومد بگو نه،درسته؟
گفتم:
_درسته.
-ولی بهت گفتم وحید پسر خوبیه.میتونه خوشبختت کنه.بهت توصیه کردم باهاش ازدواج کنی.کمکت کردم بشناسیش، درسته؟
-درسته.
-ولی تو گفتی جز امین نمیخوای به کس دیگه ای فکر کنی،درسته؟
-درسته.
به مزار امین نگاه کرد.گفت:
_دیدی امین.من هر کاری از دستم بر میومد کردم که به خواسته تو عمل کرده باشم. خودش نمیخواد.نمیتونم مجبورش کنم.خودت میدونی و زهرا.
لحن بابا ناراحت بود.
همیشه برام #مهم بود باباومامان رو ناراحت نکنم.اشکم جاری شد.گفتم:
_بابا!!
نگاهم کرد.چند دقیقه نگاهم کرد.بعد به مزار امین نگاه کرد و گفت:
_بار سنگینی رو دوشم گذاشتی.
گفتم:
_من بار سنگینی هستم برای شما؟!!
گفت:
_امین دو روز قبل از شهادتش با من تماس گرفت،گفت هر وقت خاستگار خوبی برای زهرا اومد که میدونستید خوشبختش میکنه،به زهرا کمک کنید تا باهاش ازدواج کنه.... کار وحید #سخته، #خطرناکه،ولی خودش مرده.میتونه #خوشبختت کنه.ولی تو #نمیخوای حتی بهش فکر کنی... زهرا.. دخترم..من #درکت میکنم.میفهمم چه حالی داری.من میشناسمت.تو وقتی به یکی دل ببندی دیگه ازش دل نمیکنی مگه اینکه عمدا گناهی مرتکب بشه.منم نمیگم از امین دل بکن.تو قلبت اونقدر بزرگ هست که بتونی کس دیگه ای رو هم دوست داشته باشی.
-بابا..شما که میدونید....
-آره..من میدونم..تو برگشتی بخاطر امین..ولی زندگی کن بخاطر خودت،نه من،نه مادرت،نه امین..بخاطر خودت... بذار کسی که بهت آرامش میده کنارت باشه،نه تو خیال و خاطراتت.
بابا رفت.من موندم و امین...
امینی که تو خیالم بود،امینی که تو خاطراتم بود.ولی من به این خیال و خاطرات دل خوش بودم.خیلی گریه کردم.
به امین گفتم دلم برات تنگ شده..زندگی بدون تو خیلی خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکر میکردم....من نمیخوام باباومامان ازم ناراحت باشن.. نمیخوام بخاطر من ناراحت باشن.. امین..خودت یه کاری کن بدون دلخوری تمومش کنن... من فقط تو رو میخوام.. این حرفها ناراحتم میکنه...قبلا که ناراحت نبودن من برات مهم بود...یه کاریش بکن امین.
دو هفته بعد مادر آقای موحد اومد خونه مون....
قبلا چندبار با دخترهاش تو مجالس مذهبی که خونه مون بود،دیده بودمشون ولی فقط میدونستم مادر دوست محمده. چون پسر مجرد داشت خیلی رسمی باهاشون برخورد میکردم.
اون روز خیلی ناراحت بود.
میگفت:...
🍁مهدییار منتظر قائم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸