eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
دین را فقط از راه مولا می‌شود فهمید از استقامت‌های آقا می‌شود فهمید در فاطمیه کربلا را می‌شود فهمید از نامه آقا به دنیا می‌شود فهمید یک روز این دنیا سراسر می‌شود عباس 🌷@taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁‌ پدرش می‌گفت: آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت. نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش.... سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه می‌کرد. 🍁 می‌گفت: خدایا! اگر شهادت را نصیبم کردی، می‌خواهم مثل مولایم امام حسین (علیه السلام) سر نداشته باشم .مثل حضرت عباس (علیه السلام) بی دست شهید شوم ... دعایش مستجاب شد و یک‌جا سر و دستش را داد... 🔆راوی: پدر سردار بی سر 🌺 ــــــــــــــــــــــ🌷ـــــــــــــــــــــــ 🌷 @tashadat 🌷
شام لاکچری 💔 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_ای_برای_تو ══🍃🌷🍃══════ #قسمت_نهم 🔹حلقه💍 نزدیک زمان نهار بود ...
══🍃🌷🍃══════ 🔹معنای تعهد گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ، بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ... زیاد دور و ورم نمیومد ... اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ... . رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ... من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ... پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... . اون روز کلاس نداشتیم ... بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... . همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود .. برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ... کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ...! هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ... . چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم ... رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ... عین همیشه، فقط مارکدار ... یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... . همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی؟ .... امتحانات تموم شده بود ... قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم . حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ... . دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ... اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم ... اصلا شبیه معیارهای من نبود ... . وسایلم رو جمع کردم ... بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد ... بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم ؟!.... آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد ... اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود ... . مسخره کردن ها ... تیکه انداختن ها ... کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ... هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ..... ادامه دارد.... 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طنز جبهه😁 بالاخره دادش در آمد:« من اسم همه ی کسانی را که در اینجا هستند گفتم، پس کیست که دارد مرا می زند؟؟ عطر خنده فشا را پر کرده بود.کسی که زیر پتو بود،با دمپایی کتک می خورد و رسم بازی این بود که تا نام کتک زننده معلوم نمی شد، یارو باید تحمل می کرد... بازی به این صورت بود که دو نفر زیر پتو می رفتند و یک نفر اب دمپایی یکی از آن دو نفر را کتک می زد ، نفری که کتک دمپایی خورده باید اسم کتک زننده را می گفت، اگر درست می گفت، خلاص می شد و گروه دوم زیر پتو می رفت زیر پتو کتک می خورد و می گفت: -داود -نه -جواد -نه بالاخره گفت:« من اسم همه ی کسانی را که در اینجا هستند گفتم، پس کیست که دارد مرا می زند؟؟ و غافل وبد که نفر دومی که با او زیر پتو رفته است یعنی علی آقا دارد کتکش میزند!😁😂😁 شهید علی تجلایی 🌷 @taShadat‌ 🌷
🍃 ازش پرسیــدن چرا همیشہ دست به سینہ ای؟ گفت : نوڪر امام حسین (ع) باید همیشه دست بہ سینه باشہ... برادرش میگفت: از یڪ ماه 20 روز، روزه شهید عباس آسیمه 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
روز پاسدار مبارک🥳🥳🥳 جات خالیه سردار خالی تر از همیشه💔💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا