🍃زودتر از سنش بالغ شد، نماز خواندن و #روزه گرفتن را از ۷ سالگی شروع کرد، آنچنان زیبا #نماز میخواند که قنوت هایش در آسمان هفتم می پیچید و در میان این قنوت ها گاهی چهره اش به وسعت دریاها نمناک و دیده اش تار میشد.✨
🍃رضا آنقدر در برابر #مصیبت صبوری میکرد که دیگر #صبر هم به ستوه آمده بود.
🍃صوت دلنشینی داشت، هنگامی که #قرآن را میخواند، میتوانستی حضور فرشتگان را در کنارش حس کنی.💫
🍃با هر #جمعه که از راه می رسید، #زیارت_آل_یاسین را با شور و حال عجیبی میخواند، گویا دلتنگی امانش را میبرید و تنها راه آرامش روحش این زیارت بود.
🍃هنگامی که فهمید #حرم عمه جان زینب«س»در معرض خطر است لحظه ای آرام و قرار نگرفت و داوطلب شد و اذن سربازی بانو را گرفت.🌸
🍃 در ماموریت دوم بود که پا بر بال #ملائک گذاشت و رفت.
🍃او رفت و چند خط وصیت به یادگار گذاشت.💌
❣«ای همسرم! از اینکه رفیق نیمه راه بودهام، #شرمندهام. تو را به همان خدایی میسپارم که به طفل صغیر هم #روزی میدهد.
به پسرم بگو: که چرا به این راه رفتهام؟ #هدفم، زندگی عزتمندانه ایران، ایرانی و مردم #مسلمان بوده است.»✌️
🌷روحش شاد و یادش گرامی
✍نویسنده: گمنام
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_سید_رضا_طاهر
📅تاریخ تولد: ۱۰ دی ۱۳۶۴
📅تاریخ شهادت: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
🥀مزار: روستای هریکنده
🎨طراح: #گرافیست_الشهدا
🌷 @taShadat 🌷
ڪسی کہ
از دنیا با وضو بمیرد
#شهیــــد است ...
#نماز_اول_وقت
عاشقان وقت نماز است
📢 اذان میگویند
🍃 🍃 🍃 🍃
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
⚘﷽⚘
#یک_قرار_معنوی
#ساعت_۸_به_وقت_امام_هشتم🕗
تاخراسان راهی نیست...✋
دست بر سینه و عرض ادب
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى
🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً
🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک...
تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام...
به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام...
خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری....
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا
🌷 @taShadat 🌷
#سلام_بر_شهدا
#رفیق_شهیدم
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر تمامی شهدامخصوصا
#شهید_زکریا_بدر
🌷 @taShadat 🌷
🔺کودک شیعی که در مدینه سر بریده شد
🌹شهادت سه نیروی سپاه کردستان در درگیری با گروهک تروریستی
🔹قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع):
در پی درگیری نیروهای جان بر کف سپاه بیت المقدس کردستان با گروهک ضد انقلاب در منطقه دیواندره، سرهنگ پاسدار شکیبا سلیمی از فرماندهان سپاه بیت المقدس به همراه دو نفر دیگر از نیروهایش به درجه رفیع شهادت نایل آمدند.🕊
شادی روحشان صلوات🌹
🌷 @taShadat 🌷 و
﷽✨
💠امروز چهارشنبه
🌤۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌛۱۲ رمضان ۱۴۴۱ قمری
📿 ذکرروز: ۱۰۰ مرتبه یاحی و یا قیوم
🍽طبخ غذابه نیت:امام محمدتقی(علیه السلام)
🌷 @taShadat 🌷
﷽
#نهج_البلاغه
#حکمت30
══🍃🌷🍃═
🔅
قَالَ (علیه السلام): الْحَذَرَ الْحَذَرَ، فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ، حَتَّى كَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ.
فرمود (ع): بترسيد، بترسيد، به خدا سوگند، كه گاه چنان گناه را مى پوشاند كه پندارى آن را بخشيده است.
🌷 @tashadat 🌷
🔹خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری کرونا🤲
🔹روز.چهلم وهشتم 1399/2/17
🍃🌷 @taShadat 🌷🍃
قرائت دعای هفتم صحیفه سجّادیه.mp3
11.47M
#صوت
قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🎶#حاج_محمودکریمی
🌷 تاشهادت🌷
http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
شهید شاخص سال 99
💠شهیده صدیقه رودباری
🥀نام: صدیقه
🥀نام خانوادگی: رودباری
🥀تاریخ تولد: 1340/12/18
🥀محل تولد: تهران
🥀تاریخ شهادت: 1359/5/28
🥀سن: 19
🥀محل شهادت: بانه
🥀نحوه شهادت: اصابت گلوله
🦋اولین شهـ❊ــیدھ جهاد سازندگی🦋
#سلام✋🏻
#صبحتون💐
#شـهـدایـی😇🌷
🌷 @taShadat 🌷
#دلدارا❤
شب به دل گفتم چه باشد آبروی زندگی؟
گفت: چون پروانه در آغوشِ دلبر سوختن
#بیدل_دهلوی
#صبح_شهدایی
برای شادی روح شهدا #صلوات
🌷@tashadat🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 دعای روز دوازهم ماه مبارک رمضان
🌷@tashadat🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه با شهید هادی ذوالفقاری:
توصیه شما به افرادی که فیلم شما رو می بینند چی است؟
پشتیبان ولایت فقیه باشید
علم دین دست ولی فقیه است
وآقا تنهاست
آرزوی شما چیه؟
انتقام سیلی حضرت زهرا (س)😔😔
#شهید_هادی_ذوالفقاری
🌷 @tashadat 🌷
در میان شهدای مازندرانی خان طومان محمد بلباسی از همه نامآشناتر شد.🌹 رزمندگانی که از معرکه خان طومان برگشتند، تعریف میکردند که شهید بلباسی موهای سر هرکسی را که اصلاح کرد، او شهید میشد❤️. یکی از رزمندگانی که در لحظه نبرد، در منطقه حضور داشت، توضیح میدهد که این شهدا تا آخرین لحظه هوای همدیگر را داشتند: «شهید کابلی با اصابت خمپاره به شهادت رسید. 😢شهید بلباسی که در مناطق عملیاتی راهیان نور همیشه با او بود، رفت که شهید کابلی را بیاورد، شهید بریری هم برای کمک به بلباسی رفت تا در میان تیر و ترکش تنها نباشد.☝️ وقتی پیکر کابلی را روی ماشین گذاشتند، با قناسه هر دو را از پشت زدند😭. عکسهای شهید بلباسی را اگر ببینید صاف دراز کشیده و پشت سرش خون جاری شده است. اینها به راستی مردانه ایستادند. من خط به خط عقب میآمدم و شاهد این قضایا بودم.»💔
شهید مدافع حرم محمد بلباسی🌹
🌷 @taShadat🌷
نماز های واجب خود را
دقیق و اول وقت بخوانید. ☝️
خواهید دید که چگونه درهای رحمت الهی رو به روی شما باز خواهند شد✨
#شهید_مدافع_حرم
سجاد زبرجدی🌷
#نماز_اول_وقت📿
🌷 @taShadat 🌷
#دعای_مجیر
در بين دعاها از جايگاه بلندى برخوردار است و از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله روايت شده و دعايى است كه جبرئيل براى آن حضرت هنگامى كه در مقام ابراهيم مشغول نماز بودند آورد و كفعمى در"بلد الامين" و "مصباح" اين دعا را ذكر نموده و در حاشيه آن به فضيلت آن اشاره كرده،
از جمله اينكه هر كه اين دعا را در
" #ايام_البيض" (روزهاى سيزدهم و چهارهم و پانزدهم) ماه رمضان بخواند گناهش آمرزيده میشود، هرچند به عدد دانههاى باران و برگهاى درختان و ريگهاى بيابان باشد،
خواندن آن براى شفاى بيمار و اداى دين و بینيازى و توانگرى و رفع غم و اندوه سودمند است.
#التماس_دعای_فرج
#اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج
🔻پای قولم موندم و هفت روز بعد برگشتم!
#شهید_محمدتقی_سالخورده
یاد شهید با صلوات🌹
🌷 @taShadat 🌷
بهش گفتم دایی جون چیه هی میگی می خوام شهید شم؟!
بابا تو هم مثل بقیه جوونا بیا و تشکیل خانواده بده، حتما پدر خوبی می شی و بچه های خوبی تربیت می کنی، مثل خودت.
بهم گفت:
می دونی چیه دایی؟!
شهدا چراغ اند. چراغ راه تو تاریکی امروز.
دایی من می خوام چراغ باشم.
#شهید_حسین_ولایتی
#ارسالی_دوست_شهید
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #براساس_داستان_واقعیق #رمان_نسل_سوخته ══🍃🌷🍃══════ #قسمت_چهل_نهم 🔹با صدای تو حال مادربزرگ ..
﷽
#براساس_داستان_واقعیق
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_پنجاه
🔹 دعایم کن
با شنیدن این جمله حسابی جا خوردم ... همین طور مات و مبهوت چند لحظه بهش نگاه کردم ... با تکرار جمله اش به خودم اومدم ....
تلویزیون رو خاموش کردم و نشستم پایین تخت ... هنوز بسم الله رو نگفته بودم که ...
- پسرم ... این شب ها ... شب استجابت دعاست ... اما یه وقتی دعات رو واسه من حروم نکنی مادر ... من عمرم رو کردم ... ثمره اش رو هم دیدم ... عمرم بی برکت نبود ... ثمره عمرم ... میوه دلم اینجا نشسته ...
گریه ام گرفت ...
- توی این شب ها ... از خدا چیزهای بزرگ بخواه ... من امشب از خدا فقط یه چیز می خوام ... من ازت راضیم ... از خدا می خوام ... خدا هم ازت راضی باشه ...
پسرم یه طوری زندگی کن ... خدا همیشه ازت راضی باشه... من نباشم ... اون دنیا هم واست دعا می کنم ... دعات می کنم ... همون طور که پدربزرگت سرباز اسلام بود ... تو هم سرباز امام زمان بشی ... حتی اگر مرده بودی ... خدا برت گردونه ...
دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم ... همون طور روی زمین ... با دست ... چشم هام رو گرفته بودم ... و گریه می کردم ... نیمه جوشن ... ضعف به بی بی غلبه کرد و خوابش برد ... اما اون شب ... خواب به چشم های من حروم شده بود ... و فکر می کردم ...
در برابر چه بها و و تلاش اندکی ... در چنین شب عظیمی ... از دهان یه پیرزن سید ... با اون همه درد ... توی شرایطی که نزدیک ترین حال به خداست ... توی آخرین شب قدر زندگیش... چنین دعای عظیمی نصیبم شده بود ...
- خدایا ... من لایق چنین دعایی نبودم ... ولی مادربزرگ سیدم ... با دهانی در حقم دعا کرد ... که دائم الصلواته ... اونقدر که توی خواب هم ... لب هاش به صلوات، حرکت می کنه ... خدایا ... من رو لایق این دعا قرار بده ...
نویسنده: #شهید سیدطاها حسینی📝
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #براساس_داستان_واقعیق #رمان_نسل_سوخته ══🍃🌷🍃══════ #قسمت_پنجاه 🔹 دعایم کن با شنیدن این جمله ح
﷽
#براساس_داستان_واقعیق
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_پنجاه_ویک
🔹 برکت
با وجود فشار زیاد نگهداری و مراقبت از بی بی ... معدلم بالای هجده شده بود ... پسر خاله ام باورش نمی شد ... خودش رو می کشت که ...
- جان ما چطوری تقلب کردی که همه نمراتت بالاست؟ ...
اونقدر اصرار می کرد که ... منی که اهل قسم خوردن نبودم... کم کم داشتم مجبور به قسم خوردن می شدم ... دیگه اسم تقلب رو می آورد یا سوال می کرد ... رگ های صورتم که هیچ ... رگ های چشم هام هم بیرون می زد ...
ولی از حق نگذریم ... خودمم نمی دونستم چطور معدلم بالای هجده شده بود ... سوالی رو بی جواب نگذاشته بودم... اما با درس خوندن توی اون شرایط ... بین خواب و بیداری خودم ... و درد کشیدن ها و خواب های کوتاه مادربزرگ ... چرت زدن های سر کلاس ... جز لطف و عنایت خدا ... هیچ دلیل دیگه ای برای اون معدل نمی دیدم ... خدا به ذهن و حافظه ام برکت داده بود ...
دو ماه آخر ... دیگه مراقبت های شیفتی و پاره وقت ... و کمک بقیه فایده نداشت ...
اون روز صبح ... روزی بود که همسایه مون برای نگهداری مادربزرگ اومد ... تا من برم مدرسه ... اما دیگه اینطوری نمی شد ادامه داد ... نمی تونستم از بقیه بخوام لباس ها و ملحفه ها رو بشورن ... آب بکشن و بلافاصله خشک کنن ...
تصمیمم رو قاطع گرفته بودم ... زنگ کلاس رو زدن ... اما من به جای رفتن سر کلاس ... بعد از خالی شدن دفتر ... رفتم اونجا ... رفتم داخل و حرفم رو زدم ...
- آقای مدیر ... من دیگه نمی تونم بیام مدرسه ... حال مادربزرگم اصلا خوب نیست ... با وجود اینکه داییم، نیروی کمکی استخدام کرده ... دیگه اینطوری نمیشه ازش پرستاری کرد ... اگه راهی داره ... این مدت رو نیام ... و الا امسال ترک تحصیل می کنم ...
اصرارها و حرف های مدیر ... هیچ کدوم فایده نداشت ... من محکم تر از این حرف ها بودم ... و هیچ تصمیمی رو هم بدون فکر و محاسبه نمی گرفتم ... در نهایت قرار شد ... من، این چند ماه آخر رو خودم توی خونه درس بخونم ...
نویسنده: #شهید سیدطاها حسینی📝
🌷 @taShadat 🌷