#خاطـرات_شـهدا🌱
#مـادر_شهـید :
بچـه ڪه بـود فلـج شـد
نـذر حضـرت زینـب(س) ڪردمـش
نـذرم قبـول شـد
فرزندم خـوب شـد...
خـوبِ خـوب
آنقـدر خـوب ڪه مـهر نوڪری عمـه ۍ سـادات روۍ قلبـش حـڪ شـد
عاقبـت هـم فدائے بـے بـے شـد..
#شهـید_رضـا_ڪارگـربـرزی
#یـادش_باصلـوات🌹✨
#سلام ✋🏻
#صبحتون 💐
#شهدایی 🌷😇
🌷 @taShadat 🌷
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_عزیزی 🕊🌺
❤️ #خاطره_ای_زیبا_شهیـــــد ❤️
خيلي برايم عجيب بود. بزرگ تر كه شد، مي گفت مامان، اين دنيا با همه قشنگي هايش تـــــمام مي شود. بستگي به ما دارد كه چطور انتخاب كنيم.☝️ مامان شهدا زنده اند. 😍
سر نمازهايش به مدت طولاني دستش بالا بود و گردنش كج! من هم به خدا مي گفتم: خدايا! من كه نمي دانم چه مي خواهد هر چي مي خواهد به او بده.🤲
مي دانستم دنبال شهادت بود. هيچ گاه هم زير بار ازدواج نرفت. مهدي همه زندگي ام بود. شب هاي جمعه مي رفت بهشت زهرا. صبح هاي جمعه دعاي ندبه اش در بهشت زهرا ترك نمي شد. 👌مي گفتم خسته ميشي بخواب. مي گفت مامان آدم با شهدا صفا مي كند. به ما هم مي گفت هر چه مي خواهيد از شهدا بگيريد. 😊
من مريض بودم، دستانش را بالا مي گرفت و مي گفت: خدايا شفاي مامان را بده! من جبران مي كنم. آخر هم جبران كرد. هميشه كه از در خانه داخل مي آمد صدا مي زد سلام سردار.... سلام مولا!❤️
بار آخر به من گفت مامان يك سؤال دارم از ته دلت جوابم را بده. اگر زمان امام حسين بود و من مي خواستم بروم به سپاه امام حسين ! تو چه مي گفتي؟! من هم گفتم: صد تا چون تو فداي امام حسين( ع) گفت من خودم راهم را انتخاب كردم، فردا نكند ناراضي شوي كه اين كار شيطان است... بعد شهادتم دلخوري نكن كار شيطان است... و رفت... . من هم به او افتخار مي كنم.💔
#نقل_از_مادرشهید
#شهادت۹۲/۵/۱۱
مصادف با ۲۴رمضان
@taShadat
👆خاکریز خاطرات
🌸 ایدهی جالب شهید ردانی پور که انجام آن برکات زیادی دارد
#شهیدردانیپور #مناجات #توسل #شهدای_روحانیت #محاسبه_نفس #خودسازی #تقوا
🌷 @tashadat 🌷
#پوستر | غدیر در کلام امام(ره)
مساله این است که به ما یاد بدهند؛
چطـــور بـایـــد تبــعیــت کـنیـــم ...
✅ | #فقط_با_علی
🌷 @tashadat 🌷
💠خداروشکر!
یادگارانی از #حسین_آقا دارم که خیلی شبیه خودش هستند.
🔸اوایل شهادت حسین آقا، وقتی امیرمهدی و نازنین زهرا در اتاقشان بازی می کردند ناگهان مرا صدامی زدند ومی گفتند:
"مامان! مامان! بیا #باباحسین در اتاق است!"
دستشان را می گرفتم و پا به پایشان می دویدم با زبان بچه ها می گفتم:
"بابایی جون! سلام، کجایی؟"💔
🔸امیرمهدی کنج اتاق را نشانم می داد و میگفت مامان ببین اون بالاست...
مطمئنم که اورا می دیدند.
خودم خیلی اوقات #عطرش را، صدای قدم هایش را، نگاه هایش را در خانه احساس میکنم.
⭕️همین حضورش به من قوت قلب می دهد تا برای دوقلوهایم هم مادری کنم و هم پدری!❣️
🌷همسر #شهید_حسین_مشتاقی
@taShadat