🌷قرار عاشقی🌷
✨شهیدان را نیازی به گفتن و نوشتن نیست ، آنان نانوشته دیدنی و خواندنی هستند....
☁️ باز هم ساعت 🕖به وقت قرار تپش قلبهاست ❤️ ...برای شنیدن عاشقانه هایی که شهیدان 🌷 خلق کردند...
امروز میزبان یکی از پرستوهای سبکبال این مرزو بوم هستیم....
#شهید_محمدحسین_حدادیان
1⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
سلام دوستان شهدایی✋
#شهید_محمد حسین_حدادیان هستم...
متولددی ماه سال ۷۴...
دانشجوی علوم سیاسی...😍
🍃2⃣🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🍃شهید محمد حسین حدادیان
.
#متولدِ: ۱۳۷۴/۱۰/۲۴
#پروازکردهی: ۱۳۹۶/۱۲/۱
#محلآسمانیشدن: تهران-پاسداران
🍃3⃣🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
از بچگی عاشق بسیج بودم...
از ۷ سالگی عضو بسیج مسجد شدم و شروع کردم به فعالیت...
.
یه انقلابی ام...
پیرو خط ولایت فقیه...
به انجام واجبات و مستحباتم اهمیت میدادم...
یکیش زیارت عاشورای هرروز به نیابت یک نفر...
.💔
خدمت کردن به مردم و انقلابم واسم مهم بود...
در بسیج و در دامان بسیحیان رشد کردم...
در بسیج و در دامان بسیحیان رشد کردم...
مسائل جدیدی و یادگرفتم و دنیای جدیدی و تجربه کردم...
.
تفکرم رهبری و خطم خط رهبری بود...
به غیر از خط رهبری هیچ مسیر دیگه ای و قبول نداشتم...
تا آخرین لحظه ی زندگی ام با ولایت فقیه بودم...
.💔
🍃4⃣🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
وقتی از چند هفته قبل توحش گرانی موسوم به دراویش در خیابان پاسداران حضور داشتند و آرامش و آسایشِ مردم کشورم مورد حمله قرار داده بودند...
منم که همون محدوده زندگی میکردم...
اونروز آشوب گرا قصد تخریب کلانتری و داشتند...
نیروی انتظامی هشدارهایی و بهشون داد و اونا یکم کوتاه اومدن...
و بعد از اون هجومشون شروع شد و سه نفر از ماموران ناجا شهید شدن...
خوشا به سعادتشون...
.
شروع کردن به اموال مردم ضربه زدن و با چوب و سنگ و سلاح شکاری به سمت نیروانتظامی هجوم آوردند...
.💔
ناجا داشت بدون خشونت و درگیری به این قضیه پایان میداد...
.
اونشب ما توی مراسم بی بی دو عالم حضرت زهرا بودیم...
آخر مراسم بود که متوجه درگیری ها شدیم...
.💔
به صورت داوطلبانه برای مقابله با اشرار رفتم...
تا ساعت ۳ بامداد این ماجرا ادامه پیدا کرد...
.
همون لحظات بود که با اسلحه شکاری یکی از اغتشاش گران زخمی شدم...
فقط یه سمند سفید میدیدم...
💔
آرزوم شهادت بود...
شهادت...
بعد از اون زمان...
دیگه زمین نبودم...
بال داشتم و به سوی آسمون ها پرواز میکردم...
💔
🍃5⃣🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌸🌸🌸 🌸
❤️مصاحبه با مادر شهید حدادیان...❤️.
اکنون که روبه رویتان نشسته ام فقط چند روز از شهادت پسرتان گذشته است. قبل از هر صحبتی از شما برای قبول مصاحبه سپاسگزارم، خانم تاجیک چند فرزند دارید؟
🌹دو پسر و یک دختر دارم. محمدحسین فرزند وسط بود. ظاهراً خیرالامور اوسطها شد!
🌸🌸🌸🌸
🍃6⃣🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🍃🍃🍃🍃
سبک و منش فکری و رفتاری محمدحسین چقدر به شهدا و شهادت نزدیک بود؟
🌹محمدحسین خیلی حسرت دوران دفاع مقدس را می خورد. با غبطه می گفت: ای کاش من هم در آن زمان بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید. یکی از برنامه های همیشگی اش زیارت کهف الشهدا و قطعه شهدای گمنام بهشت زهرا(س)بود.وقتی پیکر دوستان شهید مدافع حرمش شهیدان کریمیان و امیر سیاوشی را آوردند و در چیذر به خاک سپردند، حال و هوای عجیبی داشت. ارتباط خاصی با شهدا داشت و همیشه کلام شهدا را نصب العین خودش قرار می داد. محمد عاشق شهادت بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد که به سوریه برود.
🍃🍃🍃🍃
🍃7⃣🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
✨✨✨✨
پس مدافع حرم هم بودند؟
🌹بله، محمدحسین خیلی دغدغه رفتن داشت. یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: مامان اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت می کنید؟ نظرتان چیست؟ گفتم: یک عمر است که به اباعبدالله (ع) می گویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی واسرتی، آقا جون همه زندگی من به فدایت، حالا که وقتش شده، بگویم نه نرو؟ همان خدایی که در اینجا حافظ توست در سوریه هم است. همه عالم محضر خداست.گفت: وقتی تو راضی هستی یعنی همه راضی اند. عاشقانه تلاش کرد برای رفتن، اعزام ها خیلی راحت نبود. یک روز جمعه صبح برای خواندن نماز صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: مادر محمدحسین ساکش را بسته و می خواهد برود. رفتم و گفتم: می روی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس با هم بیندازیم. عکس ها را که انداختیم، بوسیدمش و راهی اش کردم. وقتی رفت گفتم با شهادت برمی گردد اما مصلحت خدا بر این بود که سالم برگردد.
✨✨✨✨
🍃8⃣🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•