eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
5.7هزار ویدیو
197 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
  🌷قرار عاشقی🌷 ✨شهیدان را نیازی به گفتن و نوشتن نیست ، آنان نانوشته دیدنی و خواندنی هستند.... ☁️ باز هم ساعت 🕖به وقت  قرار تپش قلبهاست ❤️ ...برای شنیدن عاشقانه هایی که شهیدان 🌷 خلق کردند... امروز میزبان یکی از پرستوهای سبکبال این مرزو بوم هستیم.... ✨1⃣✨ •♡ټاشَہـادَټ♡•
۳۰ تیر ۱۴۰۰
سلام علیکم دوستان😊 شهید مدافع وطن، مجید خدابنده لو هستم 🌹 سپاسگزارم از دعوتتون به کانال شهدایی تاشهادت 😍✋ 🌸✨✨🌸✨✨🌸 ✨2⃣✨ •♡ټاشَہـادَټ♡•
۳۰ تیر ۱۴۰۰
درتاریخ ۱۳۶۵/۱۱/۱ درخانواده ای متدین ومذهبی متولدشدم 😊 از کارکنان کلانتری ۲۱۰ پایانه شرق تهران بودم😍 🌸✨✨🌸✨✨🌸 متاهل بودم و یک دسته گل زیبا به نام سوگند به یادگار دارم 😍❤️❤️ 🌸✨✨🌸✨✨🌸 عاشق خانواده و مخصوصا مادر بودم😍چون پدرم فوت کرده بودند 😔 عصای دست مادرم شده بودم، در ریزترین مسائل کمک حال خانواده‌ام بودم و از هیچ کاری دریغ نمی‌کردم😍✋ 🌸✨✨🌸✨✨🌸 ✨3⃣✨ •♡ټاشَہـادَټ♡•
۳۰ تیر ۱۴۰۰
وقتی مادرم چشم‌هایش را عمل کرده بود، به خانه پدری می‌رفتم و کار‌های مادرم را انجام می‌دادم، حتی برایش پیاز سرخ می‌کردم ☺️ تا چشم‌های مادرم اذیت نشود😊✋ 🌸✨✨🌸✨✨🌸 معتقد بودم هر چه در زندگی دارم از ائمه است. این عقیده را از مجالسی که هر هفته شرکت می‌کردم به دست آورده بودم 😊 🌸✨✨🌸✨✨🌸 به حسینیه‌ها و مسجد و پایگاه‌های بسیج رفت‌وآمد زیادی داشتم. برآورده شدن آرزوی شهادتم را هم در همان روضه‌ها طلب کرده بودم☺️✋ 🌸✨✨🌸✨✨🌸 ✨4⃣✨ •♡ټاشَہـادَټ♡•
۳۰ تیر ۱۴۰۰
به روایت از همسر بزرگوارم : من و مجید بیشتر از آنکه همسر باشیم، رفیق بودیم. خیلی‌ها به رابطه عاطفی ما غبطه می‌خوردند. تمام مشکلات‌مان را به کمک هم حل می‌کردیم. راز مخفی بینمان وجود نداشت.👇👇👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 حس می‌کردم در دنیا مشکلی نیست که او نتواند زود حل کند. برایم مثل یک تکیه‌گاه محکم بود. با وجود مجید خوشبخت‌ترین آدم روی زمین بودم و او هم چنین احساسی داشت😭👇👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 اما برای همسرم داشتن یک زندگی آرام و بدون دغدغه چیزی نبود که همه خواسته‌هایش را تأمین کند. او دغدغه‌های دیگری هم داشت. نمی‌خواست تنها آرامش و امنیت برای خودش باشد،😭👇👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 ✨5⃣✨ •♡ټاشَہـادَټ♡•
۳۰ تیر ۱۴۰۰
می‌خواست از خودش، از جوانی‌اش، استعداد‌ها و توانایی‌هایش برای رفع مشکلات دیگران استفاده کند. برای همین خدمت در نیروی انتظامی را انتخاب کرده بود.😭👇👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 دنیا در نظر مجید بی‌ارزش‌تر از آن بود که از چیزی ناراحت شود. همسرم چندین ماه قبل از شهادتش فرمی پر کرده بود تا از طریق محل کارش به سوریه برود👇👇👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 آرزویش این بود که مدافع حرم حضرت زینب (س) باشد. به من نگفته بود فرم پر کرده است. یک روز به خانه آمد و پرسید: «راضی هستی من سوریه بروم؟»😭👇👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 ✨6⃣✨ •♡ټاشَہـادَټ♡•
۳۰ تیر ۱۴۰۰
نمی‌دانستم باید چه بگویم. قلبم لرزید. فکر کردم شاید بتوانم به بهانه دخترمان فکر سوریه رفتن را از سرش بیرون کنم. گفتم: «نمی‌دونی سوگند چقدر وابسته شماست؟ من نمی‌تونم اجازه بدم!»😭👇👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 رابطه بسیار عاطفی و عمیقی بین سوگند دخترمان و مجید وجود داشت طوری که سرشان را روی یک بالش می‌گذاشتند.😭😭👇👇👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 گاهی که مجید اداره می‌ماند و خانه نمی‌آمد، سوگند تلفن می‌زد و می‌گفت: «بابا پس دخترت چطور بخوابه؟ من بالش تورو بو می‌کنم تا برگردی خونه!»😭👇👇👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 ✨7⃣✨ •♡ټاشَہـادَټ♡•
۳۰ تیر ۱۴۰۰
این صحنه‌ها که از مقابل چشمم می‌گذشت، نمی‌توانستم به رفتنش راضی شوم. برای دختر کوچکمان بی‌پدری ضربه سنگینی بود.😭👇👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 دیگر طاقت نیاوردم. گفتم: «خدای نکرده اگر شهید بشی من چی کار کنم؟ اصلاً تو ما رو به کی می‌خوای بسپاری؟» سکوت کرد و لبخند زد. آرام گفت: «به خدا!»😭😭👇👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 به نظر من آن چیزی که مجید را به مقام شهادت رساند، عشق و ارادتش به اهل بیت و خصوصاً امام حسین (ع) بود. همسرم با برادرم خیلی صمیمی بودند. قرار گذاشتند اربعین ۹۶ با هم به کربلا بروند.😭😭👇👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 مجید در خیالش برای این سفر رؤیا‌ها بافته بود. به برادرم می‌گفت: «اربعین می‌ریم کربلا. دستمال برمی‌داریم و کفش‌های زائران امام حسین (ع) را پاک می‌کنیم. من توی بین‌الحرمین می‌خوام کفاش بشم!»😭👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 ✨8⃣✨ •♡ټاشَہـادَټ♡•
۳۰ تیر ۱۴۰۰
من به حرف‌هایش خندیدم. گفتم: «مجید حالا چرا کفاش؟» جدی شد و نگاهم کرد. با حالت عجیبی گفت: «گرد پای زائرای امام حسین تبرکه. دوست دارم خاک‌های اونا بخوره به دست و صورتم»😭👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 اما قسمت نشد بره 😭😭 بعد از چهلم همسرم به خانه خواهر شوهرم رفته بودم. خانم مسنی را آنجا دیدم. پرسید: «تو همسر مجیدی؟» گفتم: «بله.» گفت: «می‌دونستی همسر تو هر ماه یک مقدار پول به من کمک می‌کرد؟»👇👇👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 از تعجب ماتم برد. از این موضوع هیچ خبر نداشتم. وضع خانواده خودمان خوب نبود. مجید پدرش را از دست داده بود و وظیفه‌اش می‌دانست که به مادرش کمک مالی کند😭👇👇👇 🌸✨✨🌸✨✨🌸 برای آنکه توی زندگی کم نیاوریم مجبور می‌شد در کنار کار اصلی‌اش حتی مسافرکشی هم بکند. مدت‌ها بعد از شهادتش تازه فهمیده بودم که مجید در کار خیر هم دست دارد.😭😭🌹 🌸✨✨🌸✨✨🌸 ✨9⃣✨ •♡ټاشَہـادَټ♡•
۳۰ تیر ۱۴۰۰
خب دوستان بزرگوارم 😊 سرانجام من هم در شب ۱۱ فروردین ۹۶ در جریان عملیات تعقیب یک خودروی مشکوک، دچار سانحه شدم و به شهادت رسیدم😍✋ 🌸✨✨🌸✨✨🌸 ✨🔟✨ •♡ټاشَہـادَټ♡•
۳۰ تیر ۱۴۰۰
پیکرم پس از تشییع با شکوهی که درتهران و گلستان انجام شد ،در نوشهر، استان گلستان خاکسپاری شد 😊 نوشهر تشریف آوردید خوش حال میشم بهم سربزنید 😍✋ 🌸✨✨🌸✨✨🌸 ✨1⃣1⃣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
۳۰ تیر ۱۴۰۰
خب دوستان بزرگوار،خوشحالم دعوتم کردید✋😊❤️ نماز اول وقت یادتون نره🌷 تامیتونین راه شهدا🌷 رو ادامه بدین وتاآخرین قطره خونتون پشتیبان ولایت فقیه باشین✋🌺 🌸✨✨🌸✨✨🌸 ✨1⃣2⃣✨ •♡ټاشَہـادَټ♡•
۳۰ تیر ۱۴۰۰