eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
یارب‌العالمین-'🌿'-l
🏴🏴🏴🏴🏴 🥀سلام‌برعاشقان‌ولایت🥀 ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۷ آذر ۱۴۰۰ میلادی: Saturday - 18 December 2021 قمری: السبت، 13 جماد أول 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)، 11ه-ق 📆 روزشمار: ▪️20 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️30 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️37 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️46 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️47 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام •♡ټاشَہـادَټ♡•
دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ.. چند دقیقہ بیشتر وقت نمیگیرہ...🍂 ولے بہ جاش حرف رهبرمون زمین نمی مونہ...🌹🍃
🌸 اکرم صلّی الله علیه و آله: فرزندان خود را با سه خصلت تربيت كنيد: دوست داشتن پيامبرتان دوست داشتن اهل بيت او خواندن قرآن. 📗كنز العمّال ، ح۴۵‌۴۰۹ •♡ټاشَہـادَټ♡•
🥀 🥀 🍁ای یادگار فاطمه که داغ دیده ای در بستری ز غصّه و غم آرمیده ای... 🍁آقا سرت سلامت از اینکه به دوشِ خود.. بارِ بزرگ ماتم مادر کشیده ای... 🏴سلام بر تو ای مولایی که خدا و خلق خدا در انتظار قیام تو اند. سلام بر تو و بر آن روزی‌که انتقام حرمت شکسته مادر را خواهی ستاند.🥀 •♡ټاشَہـادَټ♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید سلیمانی : من قدرت او را ، محبت مادری اورا ،در هور دیدم در غرب کانال ماهی دیدم در وسط میدان مین دیدم. •♡ټاشَہـادَټ♡•
فاطمہ؟! جانم؟! جان علے نرو ... 💔🥀
:) 🖤 دیگرآن‌خنده‌زیبا‌به‌لب‌مولانیست:) همه‌هستند‌ولی‌هیچ‌کسی‌زهرا‌نیست¡ قطره‌‌اشک‌علی‌‌تابه‌ته‌چاه‌رسید🖤 چاه‌فهمید‌کسی‌همچو‌علی‌تنهانیست:) 💔🥀
یه وقت ☕️😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #هفتم _برا من فرقی نداره! بالاخره یه جایی باید ریشه این #
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ میدیدم از شهر میبرد... در انتهای کوچه ای خاکی و خلوت مقابل خانه ای رسیدیدم و به خانه پدرش آمده ایم... که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد.. و با خونسردی توضیح داد _امروز رو اینجا میمونیم تا ببینم چی میشه! در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را میلرزاند.. و میخواستم همچنان باشم که آهسته پرسیدم _خب چرا نمیریم خونه خودتون؟ بیتوجه به حرفم در زد و من نمیخواستم وارد این خانه شوم.. که دستش را کشیدم و اعتراض کردم _اینجا کجاس منو اوردی؟ به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم.. و من نمیتوانستم اینهمه خودسری اش را کنم که از کوره در رفتم.. _اگه نمیخوای بری خونه بابات، برو یه بگیر! من اینجا نمیام! نمیخواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید _تو نمیفهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو میزنن و آدم ! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمیبینی؟ بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی محبت میداد که رام احساسش ساکت شدم.. و فهمیده بود در این شهر غریبی میکنم که با هر دو دستش شانه هایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد _نازنین! بذار کاری که صالح میدونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمیخوام صدمه ببینی! و هنوز عاشقانه اش به آخر نرسیده، در خانه باز شد... مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد •♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #هشتم میدیدم از #آشوب شهر #لذت میبرد... در انتهای کوچه ا
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بی قواره تر میکرد. شال و پیراهنی عربی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید _با ولید هماهنگ شده! پس از یک سال 🔥زندگی با سعد،🔥 زبان عربی را تقریباً میفهمیدم... و نمی فهمیدم چرا هنوز محرمش نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم... سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش میداد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید _ایرانی هستی؟ از خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خنده ای ظاهرسازی کرد _من که همه چی رو برا ولید گفتم! و برای این مرد بود که دوباره بازخواستم کرد _حتماً رافضی هستی، نه؟ و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی شمشیر پرده گوشم را پاره کرد.. و اصلاً نفهمیدم چه میگوید.. که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد _اگه رافضی بود که من عقدش نمیکردم! و انگار گناه 🌺ایرانی و رافضی بودن🌺 با هیچ آبی از دامنم پاک نمیشد.. که خودش را عقب کشید و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد _من قبلاً با ولید حرف زدم! و او با لحنی چندش آور پرخاش کرد _هر وقت این رو طلاق دادی، برگرد! در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر میشد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین میکوبید. نگاهم به در بسته ماند و در همین قدم، از مبارزه شده بودم.. که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد •♡ټاشَہـادَټ♡•
محفل‌داریم‌امشب براے بانو حضرت فاطمهـ (س)💔🥀 ساعـت ۲۱:۰۰ منتظرتونیم..!
اول یه سلام بدیم خدمت مادرمون! الهی فدات شم مادر...(:🖤 🖐🏽
آخ مـٰادر... توروجـٰان‌علیت... نگیرازسرم‌سایہ‌تو(:💔
روضہ‌ۍدخترنبۍروشنیدۍ؟
اینھـٰایۍڪہ‌ازدنیـٰامیخوـٰان‌برن، معمولاًاون‌روز‌آخر حالشون‌جـٰامیـٰاد،تجربہ‌شدھ، یہ‌دوسہ‌سـٰاعتۍ، حالشون‌خوبہ،بـٰابستگانشون‌صحبت‌میڪنن،حرف میزنن،یھودوبـٰارھ‌حـٰالشون‌ بھم‌میخورھ‌ازدنیـٰا میرن..
مـٰادر... پـٰاشُـدند‌شرو؏ڪردن‌ڪارڪردن، لبـٰاس‌بچہ‌هاشونو‌شستن..(:
مولاعلۍیھوواردخونہ‌شد..
اینو شیخ‌قزوینۍمیگہ‌ها... من‌نمیگم!
امیرالمومنین‌وقتۍسرزده‌واردشد،دیدڪہ‌مادر جارودستشہ،اماوقتۍداره‌حیـٰاط‌وجارومیڪنہ،یہ دستشم‌بہ‌ڪمرشہ...(:🖐🏿
از درد پھلو...
آخ آخ آخ این‌صحنہ‌چہ‌ڪردبـٰادل‌مولا(:💔
جـان‌علۍ تودردبڪشۍمن‌نگات‌ڪنم(:
جان علۍ... شرمندتمـ(:💔
این‌همہ‌جنگ... این‌همہ‌سختۍ هیچ‌ڪدوم‌آقاروبہ‌زانودرنیاورد...(:💔