ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸 💗#مدافع_حرم 💗 #قسمت_سیزدهم با لحن خاص اباسعید گفتن حاج محمد، همه می خندیم. حاجی، همان طور که
🌸🌸🌸🌸🌸
💗#مدافع_حرم 💗
#قسمت_چهاردهم
چهره خندان پدر را که تصور کردم، خنده ام گرفت: بابا خیلی داغه ها. راهنمایی بده. بوی گوشت سوخته، دماغم را پر کرد. همان بویی که روی پشت بام منزل بابابزرگ، با پدر به هوا می فرستادیم و مسئولیت باد زدن کباب ها، به عهده من بود. طوری باد می زدم که بوی کباب، صاف بخوره به دماغم. بوی خوش مزه ای داشت. به خودم گفتم: باید بگم به به عجب کبابی بخوری حالا. هیچ حرکتی نکردم. سطل آبی رویم خالی شد. تمام بدنم به یکباره سوزشی صد چندان گرفت. این بار بوی تند ادرار هم به کلکسیون بوهای دریافتی ام اضافه شده بود. یکی از پره های بینی ام کاملا بسته شده بود و استخوانش خرد شده بود. با همان یک ذره بینی دیگر، چقدر خوب بوها را تشخیص می دادم. چشمانم را باز نکردم. بدنم را رها کرده بودم که درد را کمتر حس کنم. این را هم از پدر شنیده بودم که می گفت: وقتی درد خیلی شدید باشه اگه بدن رو رها و شُل کنی، درد رو کمتر حس می کنی و در نهایت، بیهوش می شی و داستان عصب کشی دندانش را برایم تعریف می کرد. رها کرده بودم که بیهوش شوم. صدای دل نشین پدر را بیشتر دوست داشتم تا قهقهه های شیطانی این ها را. دو نفرشان، پاهایم را گرفتند و کشیدند. داخل کانال مانندی انداختند و چند متری باز هم کشیدند و رهایم کردند. بوی خاک، بینی ام را پر کرد. به سرفه افتادم. نعره و لگدهایی نثارم کردند و رفتند.
حالا، همان جا هستم. همان کانالی که دیروز یا پریروز، شکم به نفت سوخته شده ام را روی خاکش گذاشتم تا کمی آرام شود.
چشمانم را باز کردم. همه جا تاریک تاریک است. از آفتاب خبری نیست. سنگینی روی سینه ام، نفس کشیدن را برایم سخت کرده است. دستانم باز است و رها، کنارم افتاده است. سعی کردم بنشینم. نتوانستم. صدای تیک تاک ساعت ، ضرب یکسانی را می نوازد. زنگِ آلارم ساعتم، بلند می شود. گوش هایم را تیز می کنم. بیرون خبری است. صدای انفجار. پشت سر هم. دستم را روی موهای نرمش می گذارم. در آغوش می گیرمش. نوازشش می کنم: عزیزم. زینبم. آرام باش. چیزی نیست. صدای تیراندازی شدید می شود. ضعف و بیحالی مفرطی که دارم مانع از هر حرکتی میشود. به یاد پدر می افتم که تعریف کرده بود بعد از هر بار پذیرایی ساواک و رها کردنش، زیارت عاشورا میخوانده. من هم شروع می کنم: بسم الله الرحمن الرحیم. السلام علیک یا اباعبدالله.. السلام علیک یابن رسول الله... اشک می ریختم و تمامی نداشت این اشک ها. مادرم تازه به رحمت خدا رفته بود و دل و دماغ زندگی نداشتم. به مادر خیلی وابسته بودم. مادری که تمام لحظات کودکی و نوجوانی ام را با راهنمایی ها و حمایت هایش سپری کردم و لحظه لحظه مادری اش را دیدم. همه لحظات جلوی چشمانم بود و خواب و خوراک را از من گرفته بود.
مسجد، کاروان زیارتی راه انداخته بود. خیلی اصرار کرده بودند من هم بروم اما دل و دماغ رفتن نداشتم. تنها و بدون مادر سوار اتوبوس های مسجد شدن برایم دردآورد بود. اتوبوس هایی که قبلا با مادرم سوارش می شدم و به به زیارت حضرت معصومه علیها السلام و مسجد جمکران می رفتیم. این بار بدون مادر، نه نمی توانستم. ثبت نام نکردم. دوستانم قرار بود بروند. همه در مسجد منتظر حرکت اتوبوس ها بودند و من در خانه زانوی غم بغل گرفته بودم. حوصلهی بیرون رفتن از خانه را نداشتم. خانه ای که دیگر مادری در آن نبود که در اتاقم را بزند و بگوید: امیرعلی جان، بیا مادر سفره رو انداختم .. امیر علی جان، ی توکه پا می ری نون بخری؟ امیر علی جان، به کمک دستان قدرتمندت نیاز دارم، ی لحظه می یای؟ ... امیر علی جان، بیا این چایی رو ببر طبقه بالا برای پدرت خستگی اش در بره. قربون دستات برم .. هر شب نیم ساعتی قبل از اذان به اتاقم می آمد. از اتفاقات روزم می پرسید و گوش می داد و تشویقم می کرد. نزدیک اذان که می شد می گفت: حال داری با هم بریم مسجد؟ چقدر مسجد رفتن با مادر می چسبید. چطور بعد از او به آن مسجد بروم؟ همه وجودم پر از غم بود. غم بی مادری. غم بی کسی. غم تنهایی. در اتاق باز شد و پدر ساک به دست، داخل شد: کشتی هات غرق شده؟ برو مسجد پیش حاج آقا کریمی.
همه منتظرتن.
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#مدافع_حرم 💗
#قسمت_پانزدهم
ساک کوچکی که دو دست لباس و حوصله و کمی بیسکویت و مقداری پول در آن گذاشته بود را به دستم داد. همان ساکی که مادر به دستم می داد تا وسایلم را برای اردو، در آن بگذارم. بوی یاد مادر، وجودم را پُر کرد. پدر، تغییر حالتم را فهمید. دست های پر مهرش را روی شانه هایم گذاشت و انگشتانش را در کتفم آرام فرو کرد و گفت: برای منم دعا کن. سلام ما رو به آقا برسون. به فشار دستان پر مهر پدر، شوق و نشاطی عجیب در وجودم سربرآورد. پدرم بدون اینکه به من بگوید، اسم مرا نوشته بود. فرصت برای هیچ کاری نبود. لباس و کاپشنم را پوشیدم. از زیر قرآن رد شدم و به مسجد رفتم.
اتوبوس منتظر من و چند نفری که هنوز نیامده بودند بود. سوار اتوبوس شدم. هوا سرد بود. روی صندلی، کنار دوستم مصطفی، ساک به بغل، در خود مچاله شدم. دوستی من و مصطفی از همان سفر، ناگسستنی شده بود. اتوبوس حرکت کرد. نیت کردم به جای مادرم به زیارت بروم. اولین زیارتی که نمی دانستم باب خیلی چیزهای دیگر را به رویم باز می کند.
گنبد طلایی شان چه تلألوی زیبایی داشت. دست بر سینه گذاشتم: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا.. می گویم و راه می روم وگریه میکنم. گریهای که به هق هق تبدیل میشود. هر چه نفسهایم سخت بالا میآید، اشکها راحت پایین میلغزد. حال و هوای اولین زیارت در وجودم چنگ انداخته و یاد مادر، رهایم نمی کند. به نیابت از پدر و مادرم سلامی دوباره می دهم:
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا.. خود را در آغوش زائران مولا میاندازم. با موج جمعیت به ضریح نزدیک تر می شوم. سرم را بالا می برم تا بهتر نفس بکشم. دستانم را به التماس و طلب، دراز کرده ام. سینه ام میسوزد. پانسمان سینه ام بالا و پایین میرود. چسب رویش کشیده می شود اما مرا چه خیالی است با این سوزش. دستانم را به ضریح قفل می کنم. عمیق و پُر، هوای حرم را داخل ریه هایم می دهم. ریه هایی که جز ذره ای چیزی از آن نمانده و دیگر، مفرّح ذات نیست. هر چه پرهای خادم، موهای تازه روییده شدهام را نوازش میکند، به روی خودم نمی آورم. چیزی جز آغوش مولا نمیخواهم حس کنم. موج جمعیت، مرا به زاویه بیرونی ضریح میبرد. دستانم را باز باز میکنم. همان قدر باز که هر بار، امین با دیدنش، عقب عقب می رفت و به شتاب، می دوید و خودش را در بغلم می انداخت. می بوییدم و می بوسیدمش. دستانم باز باز است و ضریح را به آغوش کشیده ام. قلبم را روی شبکه های ضریح می گذارم تا تپش هایش، به تبرک مولا، پر قوت شود. الحمدلله رب العالمین.. آرام آرام می شوم. به محض اینکه دستانم شُل می شود با موج جمعیت، به عقب، رانده می شوم.
همان عقب، می ایستم. به ادب. به سکوت. همه چشم می شوم. محو نورانیت پشتِ شبکههای ضریح هستم. در خماری. در خسله ای پر سکوت. در سکون بیوزنی. پر خادم های حرم، حرکت را به وجودم برمیگرداند. قفل قدمهایم باز میشود و به گوشهای پناه میبرم. دستانم را به احترام نظامی بالا می برم. پاهایم را جفت می کنم و می گویم:
کلنا فداک یا مولای.. یا صاحب الزمان.
🔴🔹پایان🔹🔴
🌸🌸🌸🌸🌸
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۱۰ آبان ۱۴۰۱
میلادی: Wednesday - 01 November 2022
قمری: ، الثلاثاء6 ربيع ثاني 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹هلاکت هشام بن عبدالملک لعنة الله علیه، 125ه-ق
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️4 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️28 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️36 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️56 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
#حدیث
✍امام على علیهالسلام: هنگامى كه نزد دانشمندى مىنشينى، براى شنيدن حريصتر از گفتن باش و خوب گوش دادن را مانند خوب گفتن، ياد بگير و سخن كسى را قطع مكن
📚المحاسن ج ۱، ص ۳۶۴
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
<🖤🐾>
دشمنان علے
به جرم عشق علے
او را همچون حسینبن علے
به شهادت رساندند...
آری، "اخلاص" حدفاصل خیلی از ماها با این شهدا است 🌹
#شهید_آرمان_علے_وردے
#حرف_حساب
از اون دسته آدمای مذهبی نمایی که حتی
نمیدونن با خودشون چند چندن متنفرم!!!
دختره یه روز تو مراسمات مذهبی و مجموعه های فرهنگی اونم با چادر فعالیت میکنه؛
فرداش روسریش رو کنار میزاره و وسط خیابون شعار زن زندگی آزادی رو سر میده و زیر لب آهنگ شروین رو میخونه!!
تو هروقت دلت بخواد از شهدا و ائمه استوری میزاری هروقتم که دلتو زد با آهنگ شروین دابسمش درست میکنی و استوری میزاری؟؟!
خجالت بکش دخترجان خجااااالت بکش!!
یادت باشه تو لیاقت یادگار حضرتزهرا رو نداری!
حالا هرچقدرم تظاهر کنی که خیلی خوبی!!
یکمثباتشخصیتداشتهباشید❗️
#حجاب
#شهید_آرمان_علی_وردی
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما از برندازم حتی شانس نیاوردیم😂..
مثلا اینا میخواستن انقلاب کنن؟؟
🍃یوسف فاطمه
این روزها کسی که میتواند تصویرش را بیشتر در برابر نگاه مردم، بیاورد و بلد باشد ادا و اطوارهای دلبرانه دربیاورد، میرود در دل مردم خانه میکند و پایههای خانهاش را هم محکم میکند. آن وقت میشود ملاک حق. دیگر کسانی که دلدادهاش شدهاند، قضاوتش نمیکنند؛ او را میکنند ملاک قضاوت برای خوبیها و بدیها.
نمیدانم الآن چه بنویسم. حرف دلم را بزنم یا ... ؟ بگذار حرف دلم را بزنم، حرف دل یک دیوانه را بشنو و او را سرزنش نکن.
قربانت بروم! تو چرا رویی نشان نمیدهی و در مقابل دیدگان مردم نمیآیی، تا یوسف کنعان ما، کساد کند بازار هر چه یوسف قلابی را. کیست که روی چون خورشید تو را ببیند و باز هم به این ستارههای کاغذی دل خوش کند؟ کاش یک بار هم که شده، رخ مینمودی تا جمع شود بازار حقهبازهای نامرد.
شبت بخیر🌙 یوسف فاطمه!
‹بِسْـمِاللّٰھِالرَحمٰـنِالرَحِیـم...!🌿💚!
اَلسَـلامُعَلَیڪَیـٰابقیَةاللّٰھِفِۍارضِہ🖐🏻🌱›
•؛•ᚔᚔᚓ⊰✾⊱ᚔᚔᚔ•؛•
#ذڪرروز
#چھـٰارشنبہ...⇣••
‹یـٰاحَۍُیـٰاقَیـُوم🦋📘'›
‹اےزندھوپـٰایندھ✨💙'›
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۱۱ آبان ۱۴۰۱
میلادی: Wednesday - 02 November 2022
قمری: الأربعاء، 7 ربيع ثاني 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️3 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️27 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️35 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️55 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
#حدیث
🌹 #امام_باقر علیه السلام:
کسی به ولایت [و شفاعت] ما نمیرسد، مگر با عمل شایسته و ترک گناه.
(وسائلالشّيعه،ج۱۱،ص۱۹۶)
• |یــــا صــــاحـــب الــزمــــــان| •
💠 در محضـــر شهیـــد....
✍یک بار از من پرسید: چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات میمانی؟
گفتم: از همان ابتدای زمانی ڪه حقوقم را میگیرم؛ منتظرم ڪه موعد بعدی پرداخت حقوق ڪی میرسه!
🍁آهی از سر حسرت کشید و گفت: اگر مردم این انتظاری را ڪه به خاطر مال دنیا و دنیا می کشند، ڪمی از آن را #برای امام زمان(عج) می کشیدند ایشان تا حالا #ظهور کرده بودند،
📷ما نسل اندر نسل مجروح جنایت های شیطانیم.
🔴دو جانباز از دو نسل در آغوش هم...
📓این حکایت ها در تاریخ ثبت می شود.
#شاهچراغ
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حرف_حساب
برای اینکه مگس توی خونه بیاد فقط کافیه یک سانت لای پنجره باز باشه؛
اما برای بیرون کردن همون مگس باید همه پنجرهها رو باز کنی و بیفتی دنبال مگس
تازه آخرش هم به احتمال زیاد بیرون نمیره!
شایعه ی فضای مجازی مثل همون مگسه .
به راحتی وارد ذهن مردم میشه و بیرون کردنش کار حضرت فیله.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا