eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🔊مسئولین اگر میخواهند در جامعه دو قطبی ایجاد نشود و مردم در مقابل مردم نایستند ‌، باید به قضیه‌ی ورود کنند! 👈مسئولین باید بدانند با گرم‌تر شدن هوا و میل به برهنگی ِ برخی خانم‌ها ، اگر حرکت ملموس و تاثیرگذاری در جهت مقابله با بی‌حجابی ها در جامعه صورت نگیرد و این اوضاع ناهنجار به بهترین شکل توسط مسئولین ساماندهی نشود ، برخی افراد متدیّن به صورت خود جوش دست به برخوردهای هیجانی با بی‌حجاب ها خواهند زد! ✌️و دو نکته در مورد این برخوردها: 1⃣برخورد مردم با بی‌حجاب ها غالباً از روی هیجان است و برخورد های هیجانی معمولا تبعات و عواقب خوبی در پی ندارد. 2⃣دشمن همین را میخواهد و قصد دارد از قِبَل برخوردهای هیجانی با بی‌حجاب ها و تبدیل آن به درگیری‌های فیزیکی با آنها ، کاسبی کند و بر آتش جنگ ترکیبی خود بر علیه جمهوری اسلامی بیفزاید. 🔴پس منطقی و عقلانی این است که مسئولین سریعا به مسئله ورود کنند و با پیشگیری های هوشمندانه ، از برخوردهای هیجانی مردم با بی‌حجاب ها جلوگیری نمایند. ✍ میلاد خورسندی
💢 این خواب خیلی مرا خوشحال ڪرد خواب دیدم که امـام سجـاد (؏) نوید و خبر شهــادت من را به مـادرم می‌گوید و من چهره‌ی آن حضرت را دیده و فرمود : « تو به مقام شهـادت می‌رسی » و من در تمام طول عمرم به این خــواب دل بسته‌ام و به امید شهـادت در این دنیا مانده‌ام و هم‌اکنون که این خواب را می‌نویسم یقین دارم که شهـادت نصیبم می‌شود و منتظـر آن هم خواهـم ماند ... تا کی خداوند صلاح بداند که من هم همچون شهیدان به مقام شهادت برسم و به جمـع آن‌هـا بپیوندم ... هم اڪنون و همیشه دعای قنوت نمازم " اللهم الرزقنی توفیـق الشهادت فی سبیل‌الله " است که خداوند شهادت را نصیبم ڪند و از خدا هیچ مرگـی جز شهــادت نمی‌خواهم » 📚 منبع : دفتر خاطرات شهید وصیت ڪرده بود تا زنده است کسی دفتر خاطراتش را نخواند !! راستی چه رمزی است بین بشارت شهادت توسط امام ‌سجاد (؏) و اعزام به سوریه از طریق تیپ امام سجاد (؏) ... 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌸 ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۲۵ اسفند ۱۴۰۱ میلادی: Thursday - 16 March 2023 قمری: الخميس، 23 شعبان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️8 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️17 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️22 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️25 روز تا اولین شب قدر ▪️26 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
❇️ امام على عليه‌السلام: *بسا سرمستى و نشاطى كه به از دست رفتن مال بينجامد.* 📚 غررالحكم، حدیث ۲۸۱
✍یک ساعتی مانده بود به اذام صبح جلسه تمام شد،آمدیم گردان قبل از جلسه همه رفته بودیم شناسایی عبدالحسین طرف شیر آب رفت و وضو گرفت بیشتر فشار کار روی او بود و احتمالا از همه ما خسته تر اما بعد از اینکه وضو گرفت شروع به خواندن نماز کرد ما همه به سنگر رفتیم تا بخوابیم فکر نمی کردیم او حالی برای نماز شب داشته باشد اما او نماز شب را خواند اذان صبح همه را بیدار کرد «بلند شین نمازه» بلند شدیم پلک هایمان را به هم می مالیدیم چند لحظه طول کشید صورتش را نگاه کردم مثل همیشه می خندید انگار دیشب هم نماز باحالی خوانده بود! ...🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه کار شهید شدن…؟! حضرت آقا به خوابی که شهید علی چیت سازیان(فرمانده اطلاعات و عملیات لشگر۳۲انصارالحسین"ع" ) در آن معاون شهیدش را(مصیب مجیدی) می بیند و راهکار شهادت را از ایشان می پرسد؟! و جوابش را میگیرد!!! افتخار دست پرورده و سرباز سردار دل ها، شهید علی چیت سازیان(البته قبل از توفیق خدمت در اطلاعات و عملیات لشگر ۱۷علی ابن ابی طالب"ع") جامانده محمدرصا زنجانی! 😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت هشتاد دست امیرحسین رو فشار میدم و میگم _ دلم برای یاسمین و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان از جهنم تا بهشت💗 قسمت هشتاد ویکم دستم رو عقب ميكشم، ساكش رو از روي زمين برميدارم و دستش ميدم. _ برو و به سلامت برگرد . ساك رو از دستم ميگيره و به سمت در راه ميوفته. مامان عاطفه از زير قرآن ردمون ميكنه. پرنيان كاسه آب رو به من ميده. و...... يه آغوش مادرانه كه خدا ميدونه شايد مامان عاطفه اون لحظه آرزوش اين بود كه زمان كامل بايسته. آغوش خواهرانه ، كاش خودم حالم خوب بود و به پرنيان دلداري ميدادم. و آغوش پدرانه كه آخرين جملش رو به قدري آروم گفت كه فقط من و اميرحسين شنيديم _ بهت افتخار ميكنم پسرم. برق خوشحالي تو چشماي اميرحسين موج ميزد. از پدر جدا و به سمت من مياد. بوسه اي روي پيشونيم ميشينه كه عشق رو به وجودم تزريق ميكنه. بعد از خداحافظي با همه افرادي كه اونجا بودن ، همه حالمون رو درك ميكنن و ميرن داخل خونه. تسبيح فيروزه اي رو از جيبش در مياره و دور دستم ميبنده ؛ ماشيني كه بايد باهاش ميرفت ، كمي جلو تر از خونه بود ، اين بار بوسه روي دستم ميزنه و عقب عقب همونطور كه به چشماي هم زل زده بودیم به سمت ماشین میره ، سوار میشه و ماشین حرکت میکنه. کاسه آبی رو که توش رزای پر پر بود رو پشت ماشین میریزم و.... .................................... وقت رفتن کاش درچشمم نمی غلطید اشک آخرین تصویر او درچشمهایم تار بود… .................................... 🍃به روایت راوی🍃 آب رو که پشت ماشین میریزه ، بی هوش میشه و روی زمین میوفته..... یک ماه بعد..... فاطمه خانوم ، همسایشون دختر 2 سالش زینب سادات رو پیش حانیه میزاره و میره به دنبال خبری از همسرش. تو این دو هفته ای که همسایه شده بودن حسابی دوستای خوبی بودن ، شاید به خاطر اینکه همدرد بودن. بابای زینب سادات هم به سوریه اعزام شده بود. با این تفاوت که امیرحسین فقط یک ماه پیش رفته بود و پدر اون پنج ماه پیش و تو دوماه گذشته هیچ خبری ازش نداشتن و حسابی هم نگران بودن. حانیه که عاشق بچه ها بود ، حسابی با زینب صمیمی شده بود. شاید اینجوری دلتنگی کمتر اذیتش میکرد. هرچند بازهم شب تا صبح برای سلامتی همسرش دعا میکرد و دیگه غذا خوردن و تفریح و خندیدن براش معنی نداشت.... با صدای زنگ تلفن زینب رو بغل میکنه و کنار میز تلفن میشینه. _ بله ؟ + سلام. عذر میخوام خانوم موسوی. _ بله بفرمایید. صدا مدام خش خش میکرد و قطع و وصل میشد. مطمئن بود از سوریس. گوشش رو تیز میکنه که خبری از امیرحسینش بگیره. زینب سیم تلفن رو میکشه و صدا قطع میشه. سریع سیم رو وصل میکنه و تنها جمله ای که میشنوه _ شهید شدن....... ............................. من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم ميرود.... ............................. 🍁نویسنده :ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت💗 هشتاد و دوم تلفن از دستش روي زمين ميوفته و صداي گريه زينب بلند ميشه. حانيه روي زمين ميوفته. گريه نميكنه. حرفي نميزنه ً فقط به گوشه اي خيره ميشه. تمام خاطرات براش مرور ميشه. ازاولين روز تو دربند. از برخوردشون به هم تو مسجد. از اون شب و اون كوچه. جداييشون . عقدشون. سفر كربلا. مشهد و عهدي كه بسته بود. نه اشك ميريزه نه بغض ميكنه نه جيغ و داد. همون لحظه اميرعلي و فاطمه ميان تا سري بهش بزنن. در ورودي اصلي ساختمون باز بوده و وارد ميشن پشت در واحد حانيه كه ميرسن فقط و فقط صداي گريه زينب سادات به گوش ميرسه. اين سمت در اميرعلي و فاطمه هرچقدر در ميزنن جوابي نميگيرن و طرف ديگه حانيه نه چيزي ميشنوه نه چيزي ميبينه. تنها خاطرات اميرحسينش جلوش جولون ميدن. اميرعلي كه نگران خواهرش ميشه با هر بدبختي كه هست در رو باز ميكنه و وقتي با حانيه اي كه وسط پذيرايي روي زمين نشسته و به گوشه اي خيره شده ، تلفني كه روي زمين افتاده و زينبي كه فقط گريه ميكنه نگرانيشون بيشتر ميشه. فاطمه سريع زينب رو بغل ميكنه و سعي در آروم كردنش داره و اميرعلي هم سراغ خواهرش ميره. اولين فكري كه به ذهن هردو رسيده شهادت اميرحسينه . با اينكه از دوستي اميرعلي و اميرحسين چند ماه بيشتر نميگذشت و هنوز حتي به سال نرسيده بود ، حسابي رفقاي خوبي براي هم بودن و دل كندن سخت بود. از طرفي شوهر خواهرش بود. همه از عشق اميرحسين و حانيه به هم خبر داشتن عشقي كه نمونش كم پيدا ميشد ، عشقي كه چندماه شكل گرفته بود ولي فوق العاده تو قلبشون ريشه كرده بود. اميرعلي ميدونست الان بهترين چيز براي خواهرش گريس. پس تند تند سيلي به صورتش ميزنه تا گريه كنه . اما جواب نميده. فاطمه گوشي رو سر جاش ميزاره تا شايد دوباره خبري بشه. به محض گذاشتن تلفن صداي زنگش بلند ميشه. فاطمه سريع جواب ميده _ بله؟ + سلام مجدد خانوم موسوي. عذر ميخوام ظاهرا قطع شد متوجه حرفم شديد؟ فاطمه با بهت بريده بريده زمزمه ميكنه_ شهيد شدن ؟ +بله. تلفن ازدست فاطمه هم ميوفته و اشكي رو ي صورتش جاري ميشه. اميرعلي سرش رو تكون ميده و نفس نفس ميزنه. با صداي باز شدن در هردو به سمت در برميگردن و با ديدن اميرحسين هردو تعجب ميكنن. فاطمه زينب و اميرعلي بدون هيچ حرفي از خونه بيرون ميرن و بيشترباعث تعجب اميرحسين ميشن ، اميرحسين وارد ميشه و با ديدن حانيه تو اون اوضاع فوق العاده متعجب و نگران ميشه. اميرحسين _ حا.....ن....يه حانيه با شنيدن صداي اميرحسين به اين دنيا برميگرده و تازه متوجه حضور اميرحسين ميشه ، فكر ميكنه رويا و خوابه. دستش رو ميز تلفن ميگيره و به زور از جاش بلند ميشه ، اما اميرحسين به قدري متعجب شده كه فرصت نميكنه به كمك حانيه بره. حانيه بلند ميشه و دستش رو به طرف اميرحسين دراز ميكنه ، دو قدم برميداره و دوباره روي زمين ميوفته. اميرحسين بلاخره مغزش كار ميكنه و سريع به طرف حانيه مياد. دستش تير خورده و حسابي درد ميكنه اما توجهي بهش نميكنه. فقط به حانيش نگاه ميكنه تا دليل بي قراري هاش رو پيدا كنه. هردو به هم خيره ميشن و در سكوت محض به چشماي همديگه زل ميزنن. . بلاخره حال حانيه كمي رو به راه ميشه و جريان رو تعريف ميكنه ، اميرحسين سرش رو پايين ميندازه و ميگه_علي آقا ، باباي زينب سادات شهيد شده. اين حرف اميرحسين آوار ميشه رو سر حانيه . زينب تازه يك سال و نيم و فاطمه خانوم هم بچه دومش رو باردار بود. اشكاش جاري ميشن و خودش رو تو بغل اميرحسين ميندازه. فاطمه همون لحظه از راه ميرسه. زنگ واحد حانيه اينا رو ميزنه تا زينب رو از حانيه بگيره. باز هم مثل بقيه روزها خبري از همسرش بهش نميرسه. حانيه با ديدن زينب هق هق گريش بلند ميشه و زينب بويي از قضيه ميبره و نگران ميشه. بريده بريده زمزمه ميكنه _ ع..ل..ي؟ . بلاخره بعد از دو هفته كه در گير مراسم تشييع و .....بودن ،فرصت ميكنن كمي باهم خلوت كنن. روي نيمكت فلزي سرد پارك ميشينن، اواخر پاييز بود و هوا سرد. نم نم بارون هوارو خواستني تر و دونفره ميكنه. اميرحسين كمي خم ميشه آرنجش رو روي زانوش ميزاره سرش رو با دستاش ميگيره. _ ديدي لياقت شهادت نداشتم؟ حانيه_ نه. لياقتت شهادت در ركاب امام زمان بوده ، ماموريتت ياري امام زمانته. اميرحسين سرش رو بالا مياره و با عشق به چشماي حانيه خيره ميشه و بوسه اي روي پيشونيش ميزنه . . . حانيه_ زينب سادات. ندو مامان ميوفتي خب. دختر سه ساله اي كه حاصل عشق اميرحسين و حانيه بود ، با لباس عروس سفيدي كه براي عروسي پوشيده بود خواستني تر شده بود. با مزه بدو بدو خودش رو به محمد جواد كه تو لباس دومادي خودنمايي ميكرد ميرسونه و خودش رو تو بغلش ميندازه. اميرحسين شاد و خندون از قسمت مردونه خارج ميشه و به باغ كوچيكي كه جلوي تالار بود ميرسه با ديدن حانيه لبخندش عميق تر ميشه . گوشيش رو به امير ميده تا ازشو
ن عكس بگيره و خودش هم زينب رو از محمد جواد كه منتظر بيرون اومدن عروس بود ميگيره و كنار حانيه وايميسته . دستش رو پشت كمر حانيه ميزاره و براي چند ثانيه نگاهشون تو نگاه هم قفل ميشه. امير هم از همين فرصت استفاده ميكنه و اين لحظه رو ثبت ميكنه...... لحظه اي كه توش عشق موج ميزنه و شايد همون لحظه كه درحال تشكر از خدا بابت اين زندگي بودن..... 🍁نویسنده :ح سادات کاظمی 🍁 🏮پایان🏮 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام علیکم ان شاءالله که حالتون خوب باشه و ایام به کامتون خب این رمان هم به پایان رسید امیدوارم مورد پسندتون بوده باشه ❤️ ان شاءالله رمان بعدی رو هفته‌ی دیگه تقدیم نگاه های پرمهرتون میکنیم🌸
شهدا چراغ راه🕯🌷   💞ملاک‌ همسر شهید بختیاری برای ازدواج چه بود؟  مهم‌ترین معیارم اخلاق و ایمان شخص بود و برخلاف جوان‌های امروزی که شغل خواستگار برایشان مهم است، برایم مهم نبود و به نظرم اخلاق و ایمان در هر شغل و جایگاهی می‌تواند برای انسان خوشبختی را فراهم کند. دختران و پسران باید معیار و ملاک خود را پیش از ازدواج مشخص کنند و در این امر سردرگم نباشد. شرح شهادت‌شان🕊🌷💫 آقا مهدی در سوریه فرمانده محور بود و مسئولیت چندین نقاط را بر عهده داشت و ممکن بود طی روز چندین مرتبه به آن مناطق برود و از آن‌جا بازدید کند. 25 اسفند 1399 همسرم به همراه همرزمش، مجتبی برسنجی، برای سرکشی راهی یکی از آن مناطق شدند. نیروهای داعش که از قبل مسیر عبور آقامهدی را می‌دانستند، لحظاتی پیش از حضور همسرم آن‌جا را بمب‌گذاری کردند. به محض عبور، ماشین روی تلۀ انفجاری می‌رود و همسرم و همرزمش به شهادت می‌رسند.
41.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ ایجاد یک ارتباط عالی و سودمند با امام زمان ارواحنا فداه نبینی خیلی ضرر کردی
4_5911477206781004497.mp3
3.96M
🍃تو شبای جمعه عاشقی چه زیباست 🍃شبایی که میگن زائر تو زهراست امیرعباسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرود بسیار زیبا همراه با تصاویر دلنشین . تا می توانید در گروه ها به اشتراک گذارید .....
🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیمـ🌸 ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۲۶ اسفند ۱۴۰۱ میلادی: Friday - 17 March 2023 قمری: الجمعة، 24 شعبان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️7 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️16 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️21 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️24 روز تا اولین شب قدر ▪️25 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
💠‏رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم‏)‏ : ▫️إِذَا صَلَّيْتَ صَلاةً فَصَلِّ صَلَاةَ مُوَدِّعٍ ▪️هرگاه نماز می‌گزاری آن‌گونه باش که گویی آخرین نماز توست. ▪️بحار الانوار، ج ۶۶، ص: ۴۰۸ ▪️
🕊 میگفت: به‌جاۍاینکه‌عکس‌‌خودتونو‌بذارید پروفایل‌تا‌بقیہ‌بادیدنش‌‌بھ‌گناه‌‌بیفتن💔؛ یھ‌تلنگر‌قشنگ‌‌بذارید‌ڪھ‌بادیدنش به‌خودشون‌‌بیان . . .☝️🏻!(: 🌷!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبل از رفاه و آسایش و عافیت طلبی، نیست، به شدت فشرده می شوید و امتحان می‌شويد! ✨شرط تحقق ظهور، برپائی امر به معروف و نهی از منکر هست✨ (تفسیر آیہ۴۰ و ۴۱ سوره حج)
بی‌حجابی‌یعنی‌رایگان‌در‌اختیار‌دیگران قرار‌دادن‌خود...‼️ اونی‌که‌حجاب‌داره‌و‌آرایش‌نمیکنه ضعیف،زشت‌ویا‌عقب‌افتاده‌نیست🚫 اتفاقا‌اونی‌که‌بی‌حجابه‌خودشه‌ضعیف فرض‌کرده‌و‌به‌راحتی‌زینت‌های‌خودشو جلو‌دید‌چشمای‌مردای‌هوسران‌قرار میده...🍂 خانوم‌های‌محترم‌قدر‌جایگاه‌درجه‌خودتون رو‌بدونید🌸 اسلام‌زن‌رو‌محدود‌نکرده!! بلکه‌بهش‌گفته‌تو‌ارزشت‌بالاتر‌از‌این‌‌هاست که‌هرکی‌از‌راه‌برسه‌ببینتت✔️ زیبایی‌تو‌برای‌همسره‌تو‌هست‌که‌برای‌ به‌دست‌آوردنت‌تلاش‌میکنه🎈 اسلام‌اتفاقا‌دنبال‌آزادی‌شما‌هست⛓ اونم‌آزادی‌از‌نگاه‌هرزه‌ی‌مرد‌هایی‌که به‌شما‌به‌عنوان‌وسیله‌رفع‌نیازشون نگاه‌میکنن🚶🏻‍♂️🍂 پس‌همین‌الان‌خودتو‌از‌این‌وضعیت بکش‌بیرون‌بذار‌بهت‌بگن‌ضعیف‌...🤷🏻‍♂️ توکه‌میدونی‌حق‌باکیه!📿
🌸روایتی از مادر شهید مهدی خندان: از فردای پیروزی انقلاب تمام زندگی مهدی خلاصه شده بود در کتاب و کتاب و کتاب. خیلی به کتابهای شهید مطهری علاقه داشت.☺️ مخصوصاً وقتی بعد از شهادت ایشان امام گفت که من تمام آثار او را تأیید می کنم. البته بیشتر از تمام کتابها به قرآن علاقه داشت. دائم می دیدیم به هر دوست و آشنایی که می رسد کتابی به او هدیه می دهد، کتابهای مذهبی. یادم هست آن روزها دختر عمه اش در آمریکا درس می خواند. یک روز دیدم مهدی نشست و خیلی با حوصله نامه ای برای او نوشت و بعد یک جلد قرآن و یک جلد مفاتیح الجنان را با تعداد دیگری از کتب مذهبی همراه آن نامه بسته بندی کرد و برایش به آمریکا فرستاد. می دیدم که چقدر خوشحال است. به من می گفت: اگر یک چنین کتابهایی در آمریکا رواج پیدا کند، برای اسلام و انقلاب ما خیلی مفید است.👌 پرسیدم: چطور مادرجان؟ گفت: اسلام دین فطرت و منطق است، دینی که خدای آن به قلم سوگند یادکرده خب مردم آمریکا هم فطرت دارند و انسان اند و اهل منطق. ما با قرآن و کتابهای مکتبی مان خیلی راحت می توانیم آنها را با اهداف انقلاب آشنا کنیم .😊