🌸بسماللهالرحمنالرحیمـ🌸
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۱۸ فروردین ۱۴۰۲
میلادی: Friday - 07 April 2023
قمری: الجمعة، 16 رمضان 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹رسیدن محمد بن ابی بکر رحمة الله علیه به مصر، 37ه-ق
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا اولین شب قدر
▪️3 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
▪️4 روز تا دومین شب قدر
▪️5 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
▪️6 روز تا سومین شب قدر
#حدیث
🔆 حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود:
پدرم قبل از رحلتش به من فرمود: هر كس سه روز بر او و بر من درود فرستد خدا بهشت را بر او واجب گرداند. راوى مىگويد: گفتم: در زندگى او و شما؟ حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: بلى هم در حال حيات، و هم پس از مرگ.
📚 تهذيب الاحكام ج ۶:۹.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷#مـعـرفـی_شـهـــدا
شهید قاسم میر حسینی
قائم مقام لشکر ۴۱ ثار الله...
فرزند:حاج مراد علی
تولد :۱۳۴۲/۵/۲ زابل روستای صفدر میربیگ
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۰عملیات کربلای پنج شلمچه
مزار: گلزار شهدای بخش جزینک شهر زهک
🌷 #وصـــیــت_نـامــه
دنیای فانی به هیچکس وفایی نداشته است و نهایت کمال و غایت بلندی آن فناستد
فنا در خدا و رسیدن به لقای پروردگار.
مرگ همه را در کام خود می بلعد و چون مرگ حتمی است،
معقول است مرگ ، #مرگ_حسینی باشد و در زندگی در جهان هستند زمینه (ساز) سازندگی و حیاط اخروی باشد و بهتر است با #مرگ_شرافت_مندانه در پیشگاه انبیاء و اولیا و شهدا سر افکنده و خجل نباشیم
🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و شهید قاسم میر حسینی صـلوات🌼
جز16.mp3
3.95M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی)
🌺 #جزء_16 #قرآن_کریم
📥توسط استاد معتز آقایی
⏲ «در 32 دقیقه یک جزء تلاوت کنید»
📩 به دوستان خود هدیه دهید.
ٺـٰاشھـادت!'
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 #جزء_16 #قرآن_کریم 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 32 دقیقه یک جزء تلاوت
🌺 نکات کلیدی جزء شانزدهم قرآن کریم 🌺
1- اگر خدا چیزی را از مؤمن گرفت، بهتر از آن را به او میدهد. (کهف: 81)
2- در هیچ شرایطی از درخواست کردن از خدا، ناامید نشوید. (مریم: 4)
3- خدا مهر و محبت مسلمانانی را که کارهای خوب میکنند، در دلها میاندازد. (مریم: 96)
4- قرآن برای به زحمت افتادن نیست بلکه برای پند گرفتن است. (طه: 203)
5- با دشمن اول با نرمی سخن بگویید شاید پند گیرد و تکانی بخورد. (طه: 44)
6- هرکس از یاد و نام خدا روگردان شود، در سختی و فشار زندگی میکند. (طه: 124)
7- از خوراکیهای پاک خدا بخورید ولی در آن زیادهروی نکنید که سزاوار غضب الهی میشود. (طه: 81)
8- کسانی که در دنیا آیات خدا را به فراموشی میسپارند، در قیامت فراموش میشوند. (طه: 126)
9- خانوادهات را به نمازخواندن سفارش کن و خودت هم به آن مداومت داشته باش. (طه: 132)
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت49 به اصرار من آخرین شب زندگیمونو تو اتاق حسین خوابیدیم تا صبح
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁عشق در یک نگاه🍁
قسمت50
مامان و بابا خیلی اصرار کردن که برم خونشون .ولی نمیتونستم ،
فقط تو خونه خودم بود که میتونستم حسام و پیدا کنم
زهرا شبها میاومد تا تنها نباشم
ولی اگه تمام دنیا هم میاومدن کنارم
نمیتونستن جای خالی حسام و پر کنن
دو روز از رفتن حسام گذشته بود و من بی تاب دیدنش
نزدیک ظهر بود که تلفن خونه زنگ خورد
با هر بار صدای زنگ ،تمام تنم میلرزید
گوشی رو برداشتم
- بله
* سلام نرگسم
( باورم نمیشد ،حسام بود ،از شوق دوباره شنیدن صداش گریه ام گرفت)
حسام: الو نرگس ،الو
- جانه دلم
حسام : جانت سلامت خانم ،خوبی نرگسی
- کدوم عاشق و دیدی که در فراق عشقش خوب باشه
حسام: ععع نرگسم ،قرارمون یادت رفت؟
- شما به بزرگیه خودتون عفو کنین !
حسام : (خندید) هر چند درجایگاهی نیستم که ببخشم ولی قبول میکنم
- چقدر دلم برای صدات تنگ شده بود
حسام: نرگسم ،پسرمون چه طوره ؟
- خوبه ،پسرت هم منتظر دیدنته
حسام: الهی فدای جفتتون بشم
- خدا نکنه
حسام: خانومم ،زیاد نمیتونم حرف بزنم ،الانم با کلی پارتی بازی تونستم تماس بگیرم ،مواظب خودت و گل پسرمون باش
- چشم ،تو هم زود به زود زنگ بزن
حسام: باشه چشم ،خیلی دوستت دارم
- ما بیشتر آقا
حسام: یا علی
- یا علی
با صحبت کردن با حسام ،یه چند روزی حالم خوب بود
در نبود حسام،فیلما و عکساش میشدن همدم تنهایی ام
زهرا هر چند وقت یه بار می اومد دنبالم و باهم میرفتیم بیرون
چند باری هم باهم رفتیم دانشگاه پیش خانم موسوی
نزدیکای عید بود
اولین عیده زندگی مشترکمون بود
و حسام کنارم نبود
بابا اومد دنبالم و منو با خودش برد خونه
وقتی وارد خونه شدم
زهرا داشت سفره هفت سین و یه گوشه خونه تزیین میکرد
زهرا: به خانم خانما ،لباست و عوض کن بیا بقیه کاراش باتوعه هاا
لباسمو عوض کردم و برگشتم کنارش نشستم
زهرا: بیا عزیزم رنگ کردن تخم مرغا دستای تو رو میبوسه
یه لبخندی زدمو شروع کردم به نقاشی تخم مرغا ساعت ۸ شب سال تحویل بود
دلم شور میزد
شوره حسام،که اینکه شاید زنگ بزنه خونه و من نباشم
صدای زنگ در اومد
زهرا چادرشو سرش گذاشت و رفت درو باز کرد از پنجره نگاه کردم ،اقا جواد بود
در باز شد و اومدن داخل
آقا جواد: سلام
مامان: سلام پسرم خوبی؟
- سلام آقا جواد
اقا جواد : خیلی ممنون
چند دقیقه بعد بابا هم به جمع ما اضافه شد
همه دور هفت سین نشسته بودن
منم یه گوشه ای نشستم
همه چشماشون بسته بود و دعا میخوندن
ای کاش میشد
التماس کنم برای عزیز منم دعا کنن...
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸