بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفـی_شــهــدا
شهید ابراهیم شمسایی
فرزند: عباس
شهادت: ۱۳۶۱/۳/۲
درسن ۱۸سالگی در منطقه عملیاتی بیت المقدس
و آزادسازی خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد
شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و #شهید_ابراهیم_شمسایی صـلوات🌼
AUD-20220429-WA0015.mp3
3.99M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی)
🌺 #جزء_28 #قرآن_کریم
📥توسط استاد معتز آقایی
⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت کنید»
📩 به دوستان خود هدیه دهید.
ٺـٰاشھـادت!'
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 #جزء_28 #قرآن_کریم 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلا
🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹
🌹نکات کلیدی از جزء بیست و هشتم قرآن کریم:
1- خدا را فراموش نکرده و از یاد نبرید و گرنه خدا نیز شما را فراموش می کند و در این صورت از منحرفان می باشید. (حشر: 19)
2- در قیامت این که اقوام و فرزندانتان چه کسانی هستند اهمیتی ندارد و به دردتان نمی خورد و فقط اعمالتان برای خدا مهم است. (ممتحنه: 3)
3- دشمنان می خواهند با شبهه، دین خدا را تیره و تاریک کنند. ولی خدا دینش را نورانی و تابنده می کند. (صف: 8)
4- آنهایی که بار سنگین کتاب را بر دوش می کشند ولی به آن عمل نمی کنند مانند چارپایی هستند که کتابها را حمل می کنند. (جمعه: 8)
5- ای مردم هنگام نماز جمعه خرید و فروش را تعطیل کرده و به سمت برگزاری نماز بروید که برایتان برکت دارد. (جمعه: 9)
6- کارهای خوبتان را نزد خداوند پس انداز کنید چون خدا با چند برابر کردن آن سود خوبی می پردازد. (تغابن: 17)
7- وقتی همسر خود را طلاق دادید، تا پایان عدّه نه از محل زندگی بیرونش کنید و نه خودِ زن برود. شاید گشایشی شد و آشتی کردید. (طلاق: 1)
8- ای مردم؛ خودتان و خانواده تان را از آتشی که سوختش مردم است حفظ کنید. (تحریم: 6)
9- اگر مراقب اعمالتان باشید و گناه نکنید، خدا راه خلاصی از مشکلات را باز کرده و از جایی که فکرش را نمی کنید روزی می دهد. (طلاق: 2-3)
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت۱۴ نباید گفت که همه چادریا بدن.. اونا بد،تو خوب باش... آرام میشوم با یا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۵
:_ممنون خانم، چشم
سرفه ي کوتاهی میکنم. مامان متوجــه حضورم می شود.
:_من میرم کـلاس،کاري با من ندارین؟
مامان پشتش را به من میکند و به طرف یخچال میرود:میگفتی
اشرفی میاومد دنبالت.
:_نه،خودم میرم. زنگ زدم آژانس،ممنون،خداحافظ
مامان جــواب نمیدهد،امــا منیر خانم به گرمی بدرقـه ام میکند:به
سلامت خانم جان، خدانگه دارتون
لبخند میزنم،تلخ.
هواي خفه ي خانه را با صدا از دهانم بیرون میدهم و پا در حیاطــ
میگذارم.
از فکر رو به رو شدن دوباره با فاطــمه،چندباري به سرم زد،دور
کلاس عربی را خــط بکشم. اما بعد عزمم را جزم کردم،شاید فردا
روزي ده ها تن چون او را در جامعـــه دیدم،باید سلامت ایمانم را
درمیان گرگ هاي در کمیــن حفـــظ کنم.
ســــر خیابان که میرسم،نگاهی به دور و بر میاندازم،هیچکس....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۶
نیســت، چادرم را با آرامش از کیف درمیآورم و کش محکمش را با
افتخار دور سرم میاندازم.
حتم دارم قشنگ ترین لبخنـــد دنــیا،روي لبم نقش بسته. مقنعه
ام را صـــاف میکنم و دوباره کیفم را روي شانه ام می اندازم. آرام و
با طمانینه بــه سمت کلاس میروم،براي اینکه بتوانم چادرم را ســر
کنم،به آژانس،آدرس سوپرمارکت سر خیابان را دادم.
پژوي زرد،جلوي سوپرمارکت ایستاده،پاتند میکنم و به طرفش
میروم.
❤
کتاب عربی ام را روي میز میگذارم،اضطراب دارم.. همان پسر،دوباره
دو صندلی آن طرف تر از من نشسته،به در کلاس نگاه
میکنم،فاطــمه و پس از او،استاد،وارد کلاس می شوند. آب دهانم را
قورت میدهم.
فاطمه با همان لبخند،به طرفم میآید:سلام نیکی جون
سرم را پایین میاندازم و جویده جویده جواب سلامش را می ده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸