🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۳۶۷ و ۳۶۸
میکند،برمیگردم.
:_شما نه،عمو
+:شوخی میکنی؟ من نیام؟؟ این ماشین،ماشین مسیحه
به اتومبیلی که جلوتر پارك شده اشاره میکند.
:_عمو همه چیز رو براتون توضیح میدم... فقط باید بذارین اول خودم
باهاش صحبت کنم...
عمو،مستأصل مانده،لبخند گرمی میزنم و از ماشین پیاده میشوم.
بازهم چند دقیقه اي تا قرارمان مانده...
میبینمش،به نظر آدم خوش قولی است.
پشت همان میز صبح نشسته،لباس هایش همان، لباس هاي صبح...
فقط،چهره اش کمی خسته به نظر میرسد.
چشمانش را بسته،دستش را جلوي دهانش گذاشته و خمیازه
میکشد.
چقدر در این حالت شبیه بچه هاست..
پشت میز مینشینم،چشمانش را باز میکند.
با دیدنم متعجب میشود،اما اصلا خودش را نمیبازد.
سلام میدهم
همانطور خشک و جدي،جواب سلامم را میدهد.
+:سلام،مثل اینکه کارم داشتین؟؟
:_صبح گفتین حرف هاتون ناقص موند...
پوزخند میزند
+:بله نذاشتین که کاملش کنم...
سعی میکنم مثل او،آرام باشم،یا حداقل آرام به نظر برسم.
:_ببینین،قبول دارم صحبت هاي صبح،اصلا دوستانه نبود،ولیحالا
اومدم واضح در موردش حرف بزنیم.
چیزي نمیگوید،فقط نگاهم میکند..
نگاهش نه گرماي خاصی دارد و نه احساسی...
سرد و بیروح است...
از نگاهش فرار میکنم و حرفم را ادامه میدهم
:_من امروز،تو موقعیتی قرار گرفتم،که اصلا دوست ندارم راجع بهش
حرف بزنم... ولی به پیشنهادتون فکر کردم...
سرش را بالا و پایین میکند و با دست،به گارسون اشاره میکند
+:صبح چیزي نخوردین...الآن چی؟
:_اگه میشه یه فنجون چاي
خیري از قهوه هاي امروز ندیدم!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۳۶۹ و ۳۷۰
رو به گارسون میکند
+:دو تا چایی لطفا
گارسون میرود.
دوباره نگاهم میکند،سرم را پایین میاندازم.
+:صبح،نشد ولی الآن از اول براتون میگم...ببینید من رفتم پیش
عمومسعود... تاکید می کنم که من اینطور نگفتم ولی عمومسعود
جوري برداشت کرد که انگار من و شما از قبل با هم آشناییم...
یعنیچطور بگم؟
نگاهم میکند،کلافه سرش را تکان میدهد
+:شد دیگه
:_چی شد دیگه؟
+:صحبتامون جوري پیش رفت که عمو فکر کرد من و شما خیلی
وقته با هم.... دوستیم...
:_یعنی چی؟؟
+:من نمیخواستم اینطور بشه،ولی به نفعمون شد...
پوزخند میزنم، چرا مامان و باباي من باور ندارند که من،مثل خودشان
نیستم...
:_مطمئنم بابام خوشحال شده وقتی فکر کرده من دوست پسر دارم...
این بار،پوزخند نمیزند،اما لبخند کم رنگی روي لبش مینشیند...
خیلی کم رنگ...
:+آره... واقعا خوشحال شد
سرم را چپ و راست میکنم...
ادامه می دهد
+:نمیدونم چه اصرار مسخره ایه،در این مورد هم دردیم... مامان و
باباي منم خیلی اذیت میکنن...
اما من کلا اهل این جور مسخره بازیا و وقت گذرونیا نیستم...نه اینکه
شبیه شما فکر کنم.. ولی از این کارم بدم میاد...
تحقیري در کلامش،به چشم نمیآید...
حرفش را ادامه میدهد
+:براي همین وقتی اومدم خونه تون،اونجوري رفتار کردم که شک
نکنن...
:_فهمیدم
+:و اما اصل پیشنهاد من...
ببینید من و شما با هم ازدواج میکنیم،صوري .. با هم یه مدت تو یه
خونه زندگی میکنیم،مثل دو تا همسایه... ولی هیچکس حقیقت رو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۳۷۱ و ۳۷۲
نمیدونه.. بعد باباي شما،مجبور میشه با باباي من آشتی کنه ، یعنی
شما مجبورش میکنین و پدربزرگ از شکایتش صرف نظر میکنه...
_:این همه اصرار شما براي این آشتی کنون،فقط از روي احساسات
بشردوستانه است؟
:+معلومه که نه...مطمئنا منم به منافع خودم میرسم...
:_چه منافعی؟؟
تیز نگاهم میکند،نکند حرف اشتباهی زده ام؟
:_ببخشید.... فکر کردم باید بدونم
+:مشکلی نیست،من از وابستگی متنفرم... از همون بچگی هم
مستقل بودم.وقتی که دبیرستانی بودم، تو کارخونه بابام حسابداري
میکردم.یعنی از همون بچگی دستم تو جیب خودم بود،تو دوران
دانشجویی هم کار کردم،هم تو کارخونه بابا ،هم تو دوتا شرکت
دیگه... اونقدر پس انداز کردم تا تونستم یه شرکت واس خودم دست
و پا کنم.. کوچیک و جمع و جوره،ولی خب مال خودمه... به خاطرش
دستم پیش کسی دراز نشده..حتی بابام...
:_این چه غرور عجیبیه تو خون آریاها!
+:شاید الآن نیایش باشین.. ولی شمام در اصل آریایی...به
هرحال...من به بابام قول دادم مال و اموالش رو حفظ کنم،اونم در عوض بهم یه پولی میده.. یه پولی که میتونم باهاش شرکتم رو
گسترش بدم
:_شما که گفتین نمیخواین دستتون پیش کسی دراز بشه؟!
+:من با این ازدواج در واقع دارم واسه بابام کار میکنم،مثل یه
کارمند... این ازدواج صوري....
از کوره درمیروم،از این اصطلاح متنفرم...
چشمانم را میبندم و محکم میان کلامش میدوم
:_میشه اینقدر نگین ازدواج صوري؟
پوزخند میزند و به پشتی صندلی اش تکیه میدهد
+:خب صوریه دیگه...
:_نه... ما واقعا با هم ازدواج میکنیم ولی با شرایط خاص...
چطور بگم؟
ازدواج میکنیم ولی مثل خانم و آقاهاي واقعی نیستیم...در واقع....
مکث میکنم؛نمیدانم چطور باید منظورم را منتقل کنم...
:_حق با شماست...ولی فقط من به این کلمه حساس شدم...
+:باشه...منم خیلی ازش خوشم نمیاد... ظاهر کلمه مزخرفه...ولی
کلی آدم رو نجات میده... منو از دست اصراراي مدام مامانم واسه
ازدواج.همینطور از شر دختراي آویزون که تحت هر شرایطی سعی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۳۷۳ و ۳۷۴ و ۳۷۵
دارن خودشونو به من وصل کنن...
بازهم نمیتوانم تحمل کنم...
:_خواهش میکنم؟؟ این چه طرز صحبت کردنه؟؟
خودش را جمع و جور میکند
+:از کلمات خوبی استفاده نکردم ولی واقعیته... من از روابط معمول
بین دختر و پسر خوشم نمیاد... نه اینکه مثل شما،مقید باشما..
به چادرم اشاره میکند،این بار لحن تحقیر و استهزا به خوبی از
کلامش هویداست.
+:ولی کلا علاقه اي به این مدل روابط ندارم... احتیاجی هم بهشون
ندارم...
حرفش را نشنیده میگیرم،از بعضی کارهاي معدودي از هم جنسانم
خبر دارم... که سعی دارند به هر طریق با پسرهاي پولدار ازدواج
کنند،اما نه مسیح و نه هیچکس دیگر حق ندارد به آن ها توهین
کند.
:_من... یه شرایطی دارم... میدونم تو موقعیتی نیستم که شرط بذارم
ولی خب... به هرحال...
خجالت میکشم،واقعا من میتوانم شرط بگذارم؟؟
وقتی قبول کرده ام...
خیلی خونسرد میگوید
:+بگو شرایطت رو...به توافق میرسیم...
:_مهم ترینش چادرمه... من،به خاطرش حاضر شدم حقیقت رو از
پدر و مادرم پنهون کنم... کم محبتی شون رو به جون خریدم،و
حفظش کردم... اینا رو گفتم که بدونین هیچ چیزي نمیتونه چادرم رو
از من بگیره...
بی تفاوت میگوید
+:پوشش شما به من ربطی نداره... خواستین چادر سر
کنین،نخواستین سر نکنین...
انگار درباره ي پوشش شریک کاري اش حرف میزند!
این ها،خوب است.. حداقل نشانه ي این است که علاقه اي به ازدواج
با من ندارد...
نگاهم میکند
+:و شرط بعدي
سرم را پایین میاندازم
:_میشه تا وقتی همسایه ي هم محسوب میشیم، تو خونه... از مشروب استفاده نکنین؟؟
شقیقه اش را میخاراند
+:چرا؟؟ آهان....حرومه و اینا؟فقط محض خاطرجمعی تون میگم،من
لب به مشروب نزدم و نمی زنم...من به قدرت تفکرم نیاز دارم و
چیزي که زایلش کنه رو مصرف نمی کنم.. دیگه چی؟
:_من مثل شما نمیتونم نقش بازي کنم... یعنی از پسش برنمیام..
همین یکی دو ساعت پیش، نزدیک بود بزنم زیر گریه...
+:نگران اون نباشین...حلش میکنم... دیگه؟
:_من اهل مراسم و این حرفا نیستم.. دل و دماغشم ندارم....
+:باشه واسه اونم یه کاري میکنیم..بازم اگه چیزي هست..؟؟
:_نه.. هیچی
+:پس توافق کردیم...همسایه میشیم و آب ها که از آسیاب افتاد
جدا میشیم... فقط یه چیزي؟؟
:_چی؟
+:من پسرم.. یعنی ده بارم شناسنامه ام سیاه بشه مشکلی نیست...
ولی واسه ازدواج واقعی شما مشکلی پیش نیاد؟؟
:_نه...من هیچ وقت نمیتونم ازدواج کنم..
میخندد،خنده ي واقعی..خودم را کنترل میکنم ....
ادامه دارد ....
نویسنده✍ : فاطمه نظری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌷@tashahadat313 🌷
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
🍃🌸﷽🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🔆اولین سلام روز🔆
🌸السلام علیک یا قائم آل محمد🌸
🔆السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🔆
-------------------------------------------------------------------
🩸السلام و علیک یا ثارالله🩸
🥀السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🥀
-------------------------------------------------------------------
☘السلام علیک یا ضامن آهو☘
🌼ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌼
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۰۶ خرداد ۱۴۰۲
میلادی: Saturday - 27 May 2023
قمری: السبت، 7 ذو القعدة 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️23 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️30 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️32 روز تا روز عرفه
▪️33 روز تا عید سعید قربان
💠 #حدیث 💠
💎 چگونه انسان بینیازی شوم؟
🔻امام هادى عليهالسلام:
الغِنى قِلَّةُ ما تَمَنّيكَ وَالرِّضا بما يَكْفيكَ
❇️ بینيـازى، در كمـى آرزو و رضايت به چيزى است كه تو را كفايت میكند.
📚 اعيان الشيعة، ج ۲، ص ۳۹
•┈┈••✾••┈┈•
23.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدی که به [#شهید_زهرایی] معروف است.
__وقتی نام مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها را بر زبان می آورند، قدرت تکلم را از دست می دهند...
#شهید_محمد_اسلامی_نسب...🌷🕊
✨امام خامنه ای(حفظه الله تعالی):
بگو که با او در ارتباط بودی..
چرا حرف نمیزنی...؟😭
9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ جدید خواهر برادری😍
#محمد_حسین_پویانفر و
#عبدالرضا_هلالی