۲۳ مهر ۱۳۹۸
۲۳ مهر ۱۳۹۸
@khstiker۶۱.attheme
177.6K
#شهید_مصطفی_احمدیروشن
#تم_شهدایی
#تم 📲♥️
🏴 @taShadat 🏴
۲۳ مهر ۱۳۹۸
۲۳ مهر ۱۳۹۸
۲۳ مهر ۱۳۹۸
#شهادت یک واژه و راهِ ...
#تمام_نشدنی است ...
و آنقدر دست یافتنی است که هرکس می تواند،
آرزویش را داشته باشد و امیدش را هم به دل، که حتما به آن دست خواهد یافت ...
و اما...هر آرزویی ... #بهایی دارد ...
بعضی ها با پول به آرزوهایشان می رسند
و ما با #جان ...
و #جان_دادن، #آدم_شدن میخواهد
#خالص و #مخلص شدن میخواهد ...
#سختی و #درد کشیدن می خواهد!
و همه ی اینها ...
خلاصه می شود در #شهیدانه_زندگی_کردن...
شهیدانه زندگی کنیم تا #شهید شویم...
و #شهدا این گونه زیستند...
#یادشهداباذکرصلوات 🌺
🏴 @taShadat 🏴
۲۳ مهر ۱۳۹۸
۲۳ مهر ۱۳۹۸
#یک_فنجان_کتاب ☕️
کتاب «عمار حلب» بهقلم محمدعلی جعفری، قرار است ما را با شخصیت ناب یک "شهید مدافع حرم بهنام محمدحسین محمدخانی" آشنا کند.
کتاب «عمار حلب» 8 فصل دارد که عنوان آن را مصراعی از یک بیت شعر تشکیل داده است؛ هر فصل هم به بخشهای کوچکتری تقسیم شده که با شماره از هم تمیز داده میشوند.
"شهید محمدحسین محمدخانی" در 9 تیرماه 1364 به دنیا آمد و 8 تیر 1389 ازدواج کرد و 16 آبان 1394 در حلب به شهادت رسید.
📚منبع: نوید شاهد
🏴 @taShadat 🏴
۲۳ مهر ۱۳۹۸
۲۳ مهر ۱۳۹۸
۲۳ مهر ۱۳۹۸
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#شجاعت_شهامت
🌸ابراهیم قدرت بدنی بالایی داشت، به دل دشمن می زد و با چندین اسیر بر می گشت. در آن اوضاعی که اول جنگ داشتیم و سلاح و مهمات به مقدار کافی نبود ابراهیم با اسرایی که می گرفت برای یاران خود سلاح جمع می کرد.
🌸در بیشتر عملیات ها بدون سلاح بود. می گفت وقتی عملیات آغاز شود به اندازه کافی سلاح روی زمین میریزد که بتوانم از آن استفاده کنم .
🏴 @taShadat 🏴
۲۳ مهر ۱۳۹۸
#معرفی_کتاب
عارفانه» زندگینامه و خاطرات شهید عارف احمدعلی نیّری است که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
مدارا با بچهها در سنین نوجوانی، همراهی با آنها و عدم تنبیه، از اصول اولیه تربیت است. احمد آقا که از شانزدهسالگی قدم به وادی تربیت نهاد. او بدون استاد تمام این اصول را به خوبی رعایت میکرد.
شاید بتوان گفت: هیچ کدام از نوجوانان و جوانان آنجا مثل احمد آقا اهل سکوت و معنویت نبودند. نوع شیطنتهای آنها هم عجیب بود. در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته و سادهای بود. او بینایی چشمش ضعیف بود. برای همین بارها دیده بودم که احمد آقا در نظافت مسجد کمکش میکرد. اما بچهها تا میتوانستند او را اذیت میکردند!
یک بار بچهها رفته بودند به سراغ انباری مسجد. دیدند در آنجا یک تابوت وجود دارد. یکی از همان بچههای مسجد گفت: من میخوابم توی تابوت و یک پارچه میاندازم روی بدنم. شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید انباری مسجد «جن و روح» داره!
بچهها رفتند سراغ خادم مسجد و او را ...
#معرفی_کتاب_عارفانه
#پیشنهادخواندن_ازطرف_کاربر
▪️ @taShadat ▪️
۲۳ مهر ۱۳۹۸