eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
روز مام على عليه السلام: قُلوبُ العِبادِ الطّاهِرَةُ مَواضِعُ نَظَرِ اللّهِ سبحانَهُ، فمَن طَهَّرَ قَلبَهُ نَظَرَ إلَيهِ دل هاى پاكِ بندگان، نظرگاه خداى سبحان است. پس هر كه دل خويش را پاك گرداند خداوند به آن نظر افكند غررالحكم حدیث6777 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فیلم کامل بیانات صبح امروز حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پس از انداختن رای به صندوق/ رهبر انقلاب: ملت عزیزمان بدانند امروز چشم بسیاری از مردم دنیا به ایران است 👏 ، ،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 مجموعه‌ی توحیدی ... ۱۱ ✦ لحظه‌ی رستاخیز تو، لحظه‌ی آشکار شدن هرآن‌چیزیست که سال‌های عمرت را، صرف انباشتنش در درون خودت کرده‌ای؛ شبیه درختان، که سال‌ها، حرارت خورشید را در آغوش می‌کشند و سرانجام، آتش می‌افروزند! ☜ سرانجام تو، چگونه خواهد بود؟! ✨ جعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً (یس، آیۀ ۸۰) اوست که برای شما از درخت سبز، آتش آفرید... @tashahadat313
_الحمدالله شرکت کردیم به فرمایش رهبرم به نیابت از همه شهدا الخصوص ..🌷🕊 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بی_سیم_چی_عشق پارت_بیست_و_هفتم :مات نگاهم میکند ...نمیدونم... نمیدونم - *** :عمو و مهدی نگ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت_بیست_و_هشتم نفس راحتی میکشم و تلفن را سرِ جایش میگذارم. مهدی با لبخند آرامشبخشی که روی لبهایش :نقش بسته میگوید الان آروم شدی؟ - .آره، صدای همهشون رو که شنیدم خیالم راحت شد - کنارش روی مبل مینشینم. حرفهای مادرم میان افکار به هم ریختهام پررنگ میشود "همه دارن ."میرن... حتی پسرهای دبستانی و راهنمایی و دبیرستانی... همه مثل مَرد وایسادن مهدی؟ - جانم؟ - توی این سه ماه... این سه ماهی که مثل برق و باد گذشت، تازه فهمیدم... تازه فهمیدم که چهقدر - ...دوستت دارم... تازه فهمیدم که خیلی وابستهام بهت... اگه اگه یه روزی نباشی من میمیر :نمیگذارد جملهام را کامل کنم. انگشت اشارهاش را به نشانهی سکوت روی لبهایم میگذارد .نگو... این حرف رو نزن هانیه - .برو - :گنگ نگاهم میکند .برو مهدی... نمیخوام شرمندهی خدا و امام حسین«علیه السلام» بشیم - بغضم میشکند...گفتنش آسان نیست... گفتن این "برو" آسان نیست... آسان نیست برای یک تازهعروس... آسان نیست تحمل کردن نبودنش... بغضم میشکند... اشکهایم روانهی گونهام میشود... !گفتن این "برو" سخت بود... سخت! مثل ذره ذره جان دادن... جان دادم، ذره ذره * کولهی ارتشیاش را زمین میگذارد. کلاهش را برمیدارد و بین موهایش دست میکشد. کلاه را روی کوله میگذارد، خم میشود و پوتینهایش را میپوشد. میخواهد بند پوتینهایش را ببندد که دستم را روی .دستش میگذارم نگاهم میکند، نگاهش نمیکنم! نمیخواهم برق اشک را در چشمانم ببیند. بند پوتینهایش را میبندم، آرام و آهسته. آنقدر آرام که بیشتر وقت داشته باشم، بیشتر وقت داشته باشم که صدای نفسهایش را بشنوم؛ اما بالاخره تمام میشود. بندپوتینهایش را میبندم، میخواهم بلند شوم که دستهایم را میگیرد. کف هر دو دستم را طولانی میبوسد. بغضم میشکند و اشکهایم جاری میشوند. سرش را که بلند میکند و نگاهم میکند چشمهایش انگار که خیسند. دستهایم را دور گردنش میاندازم و هق هقم بلند میشود. :با صدای خشداری میگوید هانیه... گریه تو قرارهامون نبودها... بدقول نشو دیگه... اشکهات جونم رو میگیرن...جونِ مهدی گریه - .نکن .با سختی صدای هقهقم را خفه میکنم. جانش را قسم داده .آرام مرا از خودش جدا میکند... بلند میشود... روبرویش میایستم...کولهاش را روی شانهاش میاندازد :انگشت کوچک دست راستم را سمتش میگیرم و میگویم .قول بده... قول بده که برمیگردی مهدی - :خیره در چشمهایم میگوید .نمیخوام بد قول بشم هانیه - ...قلبم مچاله میشود. این رفتن بازگشت ندارد. میدانم :دستم را میاندازم. لبخند دلخوشکنکی میزند. پاهایش را جفت میکند و احترام نظامی میگذارد .دوستت دارم فرمانده... خداحافظ - :در را باز میکند و هنوز خارج نشده که میگویم .من هم... من هم دوستت دارم همبازی بچگیهام... دوستت دارم آقامهدی - .از در خارح میشود. در را پشت سرش میبندم، پشت در زانوهایم خم میشوند .هق هق گریههایم سکوت خانه را میشکند !رفت * باز هم میاید خاله؟ - :رو به شیرین، فرشتهی شش سالهی مرکز بهزیستی میگویم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بی_سیم_چی_عشق پارت_سی_ام با تعجب میپرسد این چیه؟ - :با صدای آرامی میگویم .دیروز با زهرا رفتیم آزمایشگاه - خب؟ - .حس میکنم دختره - خیرهخیره نگاهم میکند، چشمهایش غمگین میشوند و نمیدانم چرا! سرش را پایین میاندازد و آرامتر :از من میگوید .مبارکه - ممنونم. راستی عمو تو نمیری جبهه؟ - !چرا میرم. آخر این ماه - میگم مهدی اونجا چهکار میکنه؟ یعنی پستش چیه؟ - :حس میکنم صدایش خش برمیدارد !بیسیمچی بود - !"دنیا روی سرم خراب میشود. "بود :مات نگاهش میکنم که تند و با چشمهای بسته میگوید .مهدی رفت، از پیشمون رفت هانیه. مهدی شهید شد - شانههایش میلرزند، گریه که نمیکند، نه؟ :ناباور سرم را تکان میدهم شوخی میکنی عمو؟ آره؟ - .سرش را که بلند میکند اشکهایش را میبینم. دلم میریزد .مهدی دیگه نیست - :ناباور و بلند بلند میگویم شوخیه، همهش یه شوخیه. اصلا اگه راست میگی بیا بریم نشونم بده، بیا بریم پیکرش رو نشونم بده - .عمو :با دستهایش دو طرف سرش را میگیرد و مینالد .مفقودالاثر شده - :کاش این بغض از چشمهایم ببارد. گلویم را با دست میگیرم، نفس کم آوردهام. عمو به سمتم میآید .گریه کن هانیه، گریه کن! گریه کن خالی بشی، هانیه نریز تو خودت دردت به جونم - :با صدایی که از بغض میلرزد میگویم .مهدی گفته گریه نکنم، گفت گریهام اذیتش میکنه - .چشمهایم سیاهی میرود و دیگر چیزی نمیفهمم *** .چشمهایم را باز میکنم که نور اتاق باعث میشود سریع ببندمشان آرام آرام چشمهایم را باز میکنم. رنگ آبی دیوارها، بوی الکل بیمارستان و سوزش جای سِرُم حالم را .بدتر میکند .هیچکس در اتاق نیست. حتما زهرا و عمو بیرون اتاق منتظرند .خیره میشوم به سقف سفید !فرصت نشد .فرصت نشد که بگویم چهقدر آبیِ چشمهایت را دوست دارم !فرصت نشد .فرصت نشد که بگویم چهقدر خوبی .فرصت نشد بیشتر با هم باشیم .میدانی مهدی، حتی فرصت نشد با هم به تماشای برف بنشینیم ادامه دارد.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖بی_سیم_چی_عشق 💖 پارت_بیست_و_نهم آره عزیزم، باز هم با خاله زهرا میایم - .از در مرکز بهزیستی خارج میشویم .این دو هفته آنقدر حالم بد بود که از خانه بیرون نمیآمدم عمو و زهرا برایم غذا میآوردند و به زور به خوردم میدادند. تا امروز که زهرا به زور مرا از خانه بیرون .کشاند و به مرکز بهزیستی آورد .کادوها را که دادیم چهقدر بچهها خوشحال شدند .کلی هم از من و زهرا خوششان آمد و از ما قول گرفتند تا دوباره پیششان برویم صبح قبل از رفتن پیش بچهها، زهرا به زور مرا به آزمایشگاه برد. چند روز است که مدام حالت تهوع .دارم، سرگیجه هم که امانم را بریده. زهرا میگوید حتما از فشار و استرس است .تاکسی میگیرم و به سمت آزمایشگاه میرویم تا جواب را بگیریم .تاکسی که میایستد، پیاده میشویم و داخل میرویم * .مبارکه عزیزم، جواب مثبته - :گیج و گنگ پرستار را نگاه میکنم چی مبارکه خانم پرستار؟ - !جواب آزمایشت مثبت بود، داری مادر میشی - :شوکه شده زهرا را نگاه میکنم. لبخند شادی میزند !دارم خاله میشم - .کم کم لبخندی روی لبهایم نقش میبندد .دارم مادر میشوم، مهدی پدر میشود :از آزمایشگاه بیرون میرویم و زهرا میخواهد تاکسی بگیرد که مخالفت میکنم .بیا قدم بزنیم تا خونه - بد نباشه واسهت؟ - :دستی روی شکمم میکشم !نه بابا - .صدای خشخش برگهای پاییزی که با قدمهایمان بلند میشود بغض را میهمان گلویم میکند مهدی گفته بود دوست دارد زودتر پاییز شود. پاییز شود تا با هم قدم بزنیم! میخواست صدای خشخش .برگها را بشنود !اونجا رو نگاه کن هانیه - !به جایی که زهرا اشاره کرد نگاه میکنم؛ یک مغازهی سیسمونی فروشی .دستم را میگیرد و به سمت مغازه میرویم :با ذوق لباسهای مختلف را از پشت شیشهی مغازه نشانم میدهد. خندهام میگیرد !زهرا هنوز زوده واسه خرید لباس - .خب ما هم داریم نگاه میکنیم - !نگاهم کشیده میشود سمت یک جفت جوراب صورتی رنگ که رویش دایرههای سفید دارد * :به عموسبحان که از وقتی آمده روی مبل نشسته و به استکان چای روی میز زل زده نگاه میکنم چرا زهرا نیومد؟ - .سرش درد میکرد - چرا؟ - .جواب سوالم را نمیدهد .به جایی روی مبل یک نفرهی کنارش خیره میشود .رد نگاهش را میگیرم و میرسم به یک جفت جوراب صورتی که رویش دایرههای سفید دارد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
10.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت آقا امروز بدون عصا آمد،رای داد ،ایستاده با ملت سخن گفت. همین یک پیام برای دنیا امروز بس بود تا بفهمد ما هنوز ایستاده ایم... 🇮🇷 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۱۲ اسفند ۱۴۰۲ میلادی: Saturday - 02 March 2024 قمری: السبت، 21 شعبان 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️18 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیه السلام ▪️23 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️26 روز تا اولین شب قدر ▪️27 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام @tashahadat313