eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.6هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
199 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗هرچی تو بخوای 💗 قسمت45 گفتم:کی میری؟ -هفته ی دیگه. لبخند زدم و گفتم: _خیلی خوش قولی با لبخند جوابمو داد. گفتم: _به کسی هم گفتی؟ -تو اولین نفری. -ایول بابا،تو خوش قولی معرکه ای. دوباره لبخند زد. -به خانواده ت چطوری میگی؟ -روز قبل از رفتنم بهشون میگم.فعلا به روی خودت نیار. -امین -جان امین -کی برمیگردی؟ -چهل و پنج روزه ست. شام رو آوردن.ساکت بودیم و فقط شام میخوردیم.بعد شام گفتم: _محمد هم میاد؟ -نه.بخاطر خانواده ش. دختر دوم محمد هنوز یک ماهش نشده بود.اسمش رو رضوان گذاشته بودن. بعد از شام هم شوخی کردیم و خندیدیم.منو رسوند خونه و رفت. در خونه رو که بستم،پشت در نشستم... وقتی صدای رفتن ماشینش اومد اشکهام بی اختیار میریخت. دلم میخواست بلند گریه کنم ولی نمیخواستم رو ناراحت کنم. نمیدونم چقدر طول کشید.دیگه از گریه بی حال شده بودم.... مامان اومد تو حیاط.چشمهاش قرمز بود.حالش مثل وقتی بود که محمد میخواست بره سوریه.مطمئن شدم محمد بهشون گفته.اومد پیشم و بغلم کرد.تو بغلش حسابی گریه کردم.بعد مدتی منو به سختی برد تو خونه.. نگاهی به ساعت انداختم... چهل دقیقه به اذان صبح بود. نماز شب خوندم و اذان صبح گفتن. بعد از نماز اونقدر سر سجاده گریه کردم که خوابم برد. چشمهامو که باز کردم دوباره یاد امین افتادم و رفتنش.دوباره اشکهام سرازیر شد. ساعت نه صبح بود. کلاس داشتم. سریع آماده شدم تا به کلاس بعدی م برسم.هیچی از کلاس نمیفهمیدم ولی برای اینکه همه فکر کنن حالم خوبه مجبوربودم برم. عصر امین اومد دنبالم... از دیدنش خوشحال شدم.بازهم طبق قرار وقتی باهم بودیم فقط به حال فکر میکردیم. امین گفت: _قراره شام بیام خونه تون. -إ.. جدا؟با کی قرار گذاشتی؟ -مامان -یعنی مامان دعوتت کرده؟ -نه.خودم،خودمو دعوت کردم. -چه زود پسر خاله شدی. دوست نداشتم بیاد خونه مون.مامان و بابا ناراحت بودن و حال ما هم عوض میشد. دوست داشتم تا وقتی با امین هستم حالمون خوب باشه. وقتی رسیدیم برخلاف انتظار من، باباومامان بالبخند و خوشرویی با امین برخورد کردن.بیشتر از همیشه شوخی میکردم.حتی بابا هم بلندمیخندید. قبل از شام امین گفت بریم اتاق من.روی صندلی نشست و رو به من گفت: _تو و خانواده ت خیلی خوبین.وقتی به محمد گفتم میخوام برم سوریه گفت.... 🍁مهدی‌یار منتظرقائم🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
سلام این پارت ها رو تا نیستم بخونید برگشتم ان شاءالله ادامه اش رو میزارم
16.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مجموعه‌ی توحیدی ... ۴۶ و خدای دانایی که به تمام خطا رفتن‌های ریز و درشت ما از نهان‌ترین مرتبه‌ی نیّات تا آشکارترین مرتبه‌ی اعمال آگاه است. 🌐 آپارات | یوتیوب ※ استدیو @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امام على علیه السلام: استغفار گناهان را پاک مى کند. 📚غررالحکم حدیث ۳۴۲ 🔹أسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أتُوبُ إِلَيْه @tashahadat313
تصاویر و اسامی شهدای حادثه تروریستی چابهار پلیس: - سرهنگ عباسعلی میر - ستوان یکم مسلم کریمی مرزداران: - ستوان سوم جواد جهانبیگی - گروهبان محسن حسین میا سپاه: - سرگرد حسین انتظاریان - ستوان یکم امیر محسن حسن نژاد @tashahadat313
9.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️وداع خانواده سردار شهید زاهدی از پیکر مطهر ایشان در معراج الشهدای تهران @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا