💔هر سه شهید تکه تکه!
عجب عکسی عجب مظلومیتی عجب مردانی بیش از
۴۰ سال جهاد ،۴۰ سال دور از خانواده و تفریح، ۴۰ سال پوتین رو از پاشون در نیاوردن و با بعثی و تکفیری و داعشی و آمریکایی و اسراییلی جنگیدن
🌹#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی که ساعت یک و نیم نصف شب پنجشنبه که همه یا خواب بودن یا تو عیش و نوش در فرودگاه بغداد با موشک هل فایر آمریکا اربا اربا شد و پیکر قطعه قطعه شو از لای آهن پاره ها بیرون آوردن!
🌹#شهید_احمد_کاظمی که حین ماموریت هواپیماش سقوط کرد و پودر شد
و پیکر متلاشی رو از تو بیابان ها جمع کردند
🌹#شهید_محمدرضا_زاهدی هم در حمله اسراییلی ها به سفارت ایران در سوریه تکه تکه شد و پیکر پاره پاره رو از لای میلگرد ها و آوار ها در آوردن!
۴۰ سال مجاهدت در عراق و سوریه و لبنان و...آخر هم
هر سه تیکه تیکه ، قطعه قطعه!
📌بنویس تاریخ،
بنویس که سربازان امام خامنه ای در بستر نمیمیرند!
مثل ژنرال های ژیگول پهلوی پشت به میهن فرار نمیکنند!
میمانند، می ایستند و میجنگند
و در آخر قطعه قطعه میشوند که آیندگان اگر پرسیدند
انقلاب اسلامی چگونه خاک نداد
بگویند با جزٕ جز پیکر سربازانشان!
🌹شادی روح تمام شهدا و شادی روح سرداران مخلص خدا در سوریه صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
@tashahadat313
25.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍آیا بوی عطر بدن شهید سید احمد پلارک واقعی است راوی آقای سید هادی کسایی زاده...
🌷گلزار شهدای
تهران
مرداد ماه 1402
#شهید_سیداحمد_پلارک...🌷🕊
@tashahadat313
10.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ نشانهی عاشقی
⭕️ تمام شب و روز ما دارد بدون امام زمان (عج) می گذرد. ما با همه هستیم بجز با امام زمان (عج).
⭕️ ما چون قیمت خودمان را پایین فرض کرده ایم به دیدن بقیه مردم راضی هستیم و به فکر بودن با امام زمان (عج) و خلوت کردن با خدا نیستیم.
⭕️ عاشق امام زمان (عج)، میداند کسی که امام را دارد، حاجت دیگری ندارد و کسی که امام را ندارد، هر چیز دیگری هم که داشته باشد در واقع چیزی ندارد.
🏷 #امام_زمان (عج)
#حجت_الاسلام_شجاعی
@tashahadat313
خانمی ورودی حرم رضوی داشت داد میزد که من نمیخوام با حجاب برم داخل
تاچشمش به من افتاد فریادش بیشتر شد و گفت:
شما آخوندا ۴۵ساله امام رضا هم برای ما نذاشتین
گفتم:
خواهرم، فرح که زن شاه بود و توی فساد سرآمد؛ وقتی میرفت حرم چادر سرش میکرد.
گفت:
اگه حرفت رو ثابت کردی من پوشیه میزنم و اگه دروغ گفته باشی... [یک حرف زشتی زد]
با گوشی تا بهش نشون دادم
یِکَم عقب عقب رفت و بعد گفت:
اصلا مگر اون موقع حرم بوده؟
بعدش هم چند تا فحش داد و رفت
✍خاطرات یک طلبه
@tashahadat313
18.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
مجموعهی توحیدی #اوست ...۵۲
#اوست که در میان ظلمات خاک،
حجابِ دانه را میشکافد، و آنرا برای تو میرویاند!
تا ببینی و بیاموزی؛ مسیرِ سبزینگی،
مسیر شکافتن حجابهای سخت و تاریک است!
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه عمل آسان که بهترین اعمال اند
12.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻تلاوت دلنشین و زیبای شهید حازم اسماعیل هنیه پسر رئیس دفتر سیاسی جنبش حماس
#هنیه
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع عروس اسماعیل هنیه با همسر شهیدش حازم هنیه و دختران شهیدش آمال و مونا💔
هرجادلتـونگرفتوهوایِگریهداشتید
نذاریداشـکهاتونالکیحـرومبشه.
یهروضـهپلیکنیدبهاشکهاتون
قیمتبدین!
بعداهمیناشکهادستتونُمیگیره
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله 💔
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗هرچی تو بخوای 💗 قسمت پنجاهم تا درو بست روی زانو هام افتادم... دلم میخواست بلند گریه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#هر_چی_تو_بخوای 💗
قسمت51
وقتی چشمهامو باز کردم..
یاد امین افتادم و رفتنش. دوباره چشمه ی اشکهام جوشید.به اطراف نگاه کردم.اتاق سفید و خالی.فهمیدم بیمارستان هستم.
مامان اومد بالا سرم.هیچی نداشتم بگم.مامان هم چیزی نگفت.علی اومد تو اتاق.گفت:
_بیدار شدی.
فقط نگاهش کردم.گوشی رو گرفت سمت من و گفت:
_امینه.وقتی از حال رفتی فامیلاش بهش زنگ زدن زهرا حالش بد شده،برگرد.الان پشت خطه.نگرانته.
دستم تکان نمیخورد.به سختی گوشی رو ازش گرفتم.مامان و علی رفتن بیرون.
-سلام امین جانم
نفس راحتی کشید و گفت:
_سلام جان امین...خوبی؟
صداش خیلی نگران بود.بالبخند گفتم:
_خوبم،نگران نباش.ترفند زنانه بود.باید پیش فامیل شوهر طوری رفتار میکردم که بدونن خیلی دوست دارم.
خندید.بعد گفت:
_نمیدونی چه حالی شدم.هزار بار مردم و زنده شدم.
از اون طرف صداش کردن. به اونا گفت:
_الان میام...
به من گفت:_زهرا جان
-جانم
-صدام میکنن.باید برم.مراقب خودت باش
-خیالت راحت.برو.خداحافظ
-خداحافظ
تاگوشی رو قطع کردم عمه زیبا زنگ زد.گفت
_خوشحالم حالت خوبه.الان دیگه خیالم راحته امین بخاطر تو هم شده برمیگرده.
روزهای بدون امین خیلی سخت تر از اون چیزی بود که فکر میکردم...
هر روز میگفتم امشبو دیگه نمیبینم،امروز دیگه میمیرم. ولی بازهم زنده بودم.کلاس های دانشگاه رو میرفتم،باشگاه میرفتم،بسیج میرفتم،مهمونی میرفتم،مهمون میومد خونه مون پذیرایی میکردم،شوخی میکردم،میخندیدم ولی فقط ظاهری بود.
برای اینکه پدرومادر و برادرام کمتر اذیت بشن. ولی خودم خوب میدونستم دارم فیلم بازی میکنم.جای خالی امین قابل تحمل نبود.
یه روز عمه زیبا بهم زنگ زد.
خیلی مهربون باهام صحبت میکرد.از سیلی ای که عمه دیبا بهم زده بود خیلی عذرخواهی کرد.ازم خواست بهش سر بزنم.منم قبول کردم.هفته ای یکبار میرفتم دیدنش و هربار با محبت باهام رفتار میکرد.مطمئن نبودم رفتن پیش خاله ی امین کار درستی باشه.از امین پرسیدم،گفت برو پیشش،خوشحال میشه.
به خاله ش هم سر میزدم...
حانیه دیگه مثل سابق باهام رفتار نمیکرد.کلا حانیه از اولین باری که امین رفته بود سوریه، خیلی تغییر کرده بود.
چهل و پنج روز گذشت...
چهل پنج روزی که برای من به اندازه ی چهل و پنج سال بود.احساس پیری میکردم.
باالاخره روز موعود رسید....
امروز امین میرسه. همه خونه خاله مهناز دعوت بودن.من و خانواده م هم ناهار دعوت بودیم.امین قرار بود بعدازظهر برسه.همه خوشحال بودن و من خوشحال تر از همه.صدای زنگ در اومد.همه رفتن تو حیاط.
پاهای من قدرت حرکت نداشت.جلوی در هال ایستاده بودم. به دیوار تکیه داده بودم که نیفتم.
در حیاط باز شد و امین اومد تو....
🍁مهدییار_منتظر_قائم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸