❤بسم رب الشهدا والصدیقین❤
مجموعه ای ازایده های ناب وخوب
برای تولد #شهید_ابراهیم_هادی
1_تواین چندروز تا تولد وحتی روزتولد
تامیتونید با شهید صحبتکنید...براش
نامه بنویسید...براش نماز بخونید....
هرکار خیری انجام می دید ثوابشو به
شهید هدیه کنید......خواسته هاتونو
حاجاتتونو بهش بگید وازش بخواید که
حتماکمک تون کنه که میکنه😍😊
2_یکی از نذرهای خیلی مجرب برای
شهید هادی که خیلیا حاجت گرفتن
هدیه 1000 صلوات به شهید هادی
وشهید سعید سامانلو هست.......
حتمااینو امتحان کنید
3_درشبکه های اجتماعی،گروه ها
و کانال ها از شهید بگید...از زندگی
نامه اش از عنایت هاش......برای
مردم بگین ... دیگرانو با شهید آشنا
کنید درفضای حقیقی هم همین طور
و مطمئن باشید که اگر یک نفر به
واسطه ی شما باشهید آشنا و وصل
شه خیر کثیری نصیب شما میشه
وعنایت خاصش شامل حالتون😍
4_اگر امکانشو دارید روز تولد یه سفره
ی کوچیک تو منزل تون بذارید عکس
چند تا شهید.... و بذارید و برای شهید
هادی قرآن دعا یا هرچیزی که دوست
دارید بخونید و بهش توسل کنید اگر
دوست داشتید به دوستانتون هم بگید ...
مطمئن باشید شهید به مجلس تون
حضور پیدا میکنه وبرای تک تک تون
دعای خیرمیکنه
5_روز تولد میتونید به نیت شهید
نذری بدید...از یه شکلات ک تو
محل کار میتونید پخش کنید گرفته
تا حتی نذر لبخند به کودکان😍😊
غذای مورد علاقه ی شهید،الویه هست
میتونید الویه درست کنید تومنزل تون
میل کنید وبه خانوادتون بگید این به
نیت شهید هادی هست و اگر شرایط و امکانشو داشتید میتونید برای یکی
دوتا از همسایه هاتونم ببرید و بگید
که به نیت شهید هادیِ☺️
6_ راستی سوره الرحمن سوره مورد
علاقه ی شهید هادی بوده میتونید
روزتولدش این سوره رو بخونید وبه
شهید هدیه کنید☺️
درپایان باید بگم این ایده ها رو مهم
نیست چندتاشو اما حتی اگه یکیشو
اجرا میکنید خلوص نیت شما مهمه
وارتباط دلی تون باشهید...پس سخت
نگیرید و فقط دلتونو وصلش کنید که
ان شاءالله خیرش بهتون برسه😍
اگر خوشتون اومد برای نویسنده
این متن دعا کنید 🤲☺️☺️
💙💜 التماس دعای فرج 💜💙
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ شنبه:
شمسی: شنبه - ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
میلادی: Saturday - 20 April 2024
قمری: السبت، 11 شوال 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️14 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️19 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️29 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️48 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
@tashahadat313
#حدیث
🌺امام علی _علیه السلام_ میفرمایند:
کودک تا ۶ سال آزاد است و باید به او آسان گرفته شود و ۷ سال تحت تربیت قرار گیرد، ۷ سال به کار گمارده شود و طول قامتش در ۲۳ سالگی و عقلش در ۳۵ سالگی کامل شود و بعد از این آنچه بدست آورد تجربه است.
📚مکارم الاخلاق، ج1، ص427
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرگذشت یک پهلوان :
اول اردیبهشت ماه
سالروز تولد شهید والا مقام ابراهیم هادی
تولدت مبارک #رفیق_شهیدم 🌹
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #استوری
یک لحظه فقط بیا مرا یاری کن
یک حس قشنگ در دلم جاری کن
در روز تولدت ، داداش ابراهیم
دلتنگ توام ، خودت بیا کاری کن💛
یکم اردیبهشت، تولد قهرمان کانال کمیل مبارک 🎉🌺
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابراهیم هادی چجوری
شهید ابراهیم هادی شد؟
#حسین_یکتا
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری مجموعهی توحیدیِ #اوست...۵۹
💫 و أنّهُ خلقَ الزّوجین الذّکرَ و الاُنثیٰ
و #اوست که شما را زوج یکدگر آفرید.
روزهای سخت، ساده میشوند!
التهابها، فرو مینشینند!
نگرانیها، مچاله میشوند ... وقتی؛
در کنار خویش داری، همان کسی را که خداوند او را سبب تسکین و آرامشت آفریده است!
📿 و همین ماجراست، ماجرای آرامشِ نَفْس!
زوجش را که در بَر دارد؛ دستِ دردهای دنیا، به او نمیرسد که طوفانیاش کند!
التهاب، مچالهگی، پژمردگی؛ شرح حالِ روحیست که 'الله' را گم کرده است!
@tashahadat313
❇️ جذب محبت امام زمان (عج)
🌸 امام زمان (عج):
📃 هر یک از شما باید عملی را انجام دهد که سبب نزدیکی به ما و جذب محبّت ما گردد؛
و باید دوری کند از کرداری که ما نسبت به آن، ناخوشایند و خشمناک می باشیم،
پس چه بسا شخصی در لحظه ای توبه کند که دیگر به حال او سودی ندارد و نیز او را از عِقاب و عذاب الهی نجات نمی بخشد.
📜 یَعْمَلُ کُلُّ امْرِیء مِنْکُمْ ما یَقْرُبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنا، وَ لْیَتَجَنَّب ما یُدْنیهِ مِنْ کَراهیَّتِنا وَ سَخَطِنا، فَاِنَّ امْرَءاً یَبْغَتُهُ فُجْاهٌ حینَ لا تَنْفَعُهُ تَوْبَهٌ، وَ لا یُنْجیهِ مِنْ عِقابِنا نَدَمٌ عَلی حُوبَه
👈 بحارالانوار: ج ۵۳، ص ۱۷۶، س ۵، ضمن ح ۷، به نقل از احتجاج.
#امام_زمان (عج) #محبت #عمل_صالح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱میگفت:
همیشهعکسیهشهید
تو اتاقتون داشته باشید...
#شهید_ابراهیم_همت...🌷🕊
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗هرچی تو بخوای 💗 قسمت 75 _زهرا،من نمیتونم توضیح بدم.خود وحید هم اجازه نداره برات توضی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#هر_چی_تو_بخوای 💗
قسمت76
مامان گفت :
_تا شیرکاکائو سرد بشه من میرم این مغازه کار دارم.
بعد رفت.به اطراف نگاه میکردم.مدتی طولانی ساکت بودیم.گفتم:
_ظاهرا از این موقعیت ها زیاد براتون پیش میاد.
چیزی نگفت...
بعد چند دقیقه سکوت گفتم:
_نظر شما درمورد خانم های بدحجاب چیه؟
-منظورتون چیه؟
-خانم هایی که میگن ما بدحجاب باشیم،مردها نگاه نکنن.
-این خودخواهیه.ما همه باهم زندگی میکنیم. باید مراقب سلامت روحی همدیگه باشیم.
-فقط خانم ها باید مراقب سلامت روحی همه باشن؟اصلا به نظر شما فلسفه حجاب چیه؟
-آرامش همه.
-یعنی اگه خانم ها بدحجاب باشن،آرامش همه بهم میزه؟!!
-بله.وقتی آرامش مردها از بین بره،آرامش همون خانم کنار همسرش هم از بین میره چون شوهر اون هم مرده.
-اسلام درمورد حجاب مردها چیزی نگفته؟!
-خب آره.مقدار پوشش آقایون تعیین شده.
-فقط مقدار پوشش مهمه؟
سکوت کرد.منظورمو فهمید.گفت:
_خب اسلام میگه خوش تیپ باش.
-شما مقدار پوشش رو رعایت میکنید ولی من با چشم خودم دیدم که آرامش چند نفر رو بهم ریختین. معلوم نیست آرامش چند نفر دیگه هم از بین رفته که به شما نگفتن.
-خب میفرمایید چکار کنم؟ لباس سایز بزرگ بپوشم؟!!!
به مامان نگاه کردم.تو مغازه بود ولی حواسش به من بود که هروقت خواستم بیاد.گفتم:
_شما برای خرید اومدید؟
-بله.اومدم لباس بخرم.
-چیزی هم خریدید؟
-نه،تازه اومدم.
-اشکالی نداره من لباسی بهتون پیشنهاد بدم؟
با مکث گفت:نه.
رفتم همون مغازه ای که مامان بود.آقای موحد هم اومد.مامان سوالی به من نگاه کرد.با اشاره گفتم صبر کن. چند تا لباس مختلف انتخاب کردم.به آقای موحد اشاره کردم و به فروشنده گفتم:
_سایز ایشون بدید.
فروشنده نگاهی به آقای موحد کرد و دنبال سایز مناسب رفت.سه دست لباس آورد و اتاق پرو رو به آقای موحد نشان داد.آقای موحد باتعجب به من گفت:
_بپوشم که شما نظر بدید؟
-خیر...خودتون قضاوت کنید.
رفت تو اتاق پرو.رفتم پیش مامان و گفتم:
_اشکالی داره پول لباس ها رو حساب کنیم؟
مامان بالبخند گفت:
_بذار اول ببینیم اصلا از لباسها خوشش میاد.
بالبخند گفتم:
_شما به سلیقه ی من شک دارین؟
مامان آروم خندید و گفت:
_از دست تو..برو حساب کن.
رفتم پیش فروشنده و پول لباس ها رو حساب کردم.یه یادداشت نوشتم برای آقای موحد و دادم به فروشنده که با لباس ها بهش بده.
تو یادداشت نوشتم:
نیازی نیست سایز لباستون رو تغییر بدید، مدل لباس پوشیدنتون رو عوض کنید.این هدیه ای بود برای امر به معروف.هیچ معنی و مفهوم دیگه ای نداره.خداحافظ.
با مامان رفتیم...
چند وقت بعد،چند تا از دوستام گفتن بریم هیئت. یکی از بچه ها اصرار کرد با ماشین اون بریم.من دیگه ماشین نبردم.
محمد گفت آقای موحد مأموریت هست.خیالم راحت بود که صداش هم نمیشنوم. بعد سخنرانی، مداح که شروع کرد متوجه شدم آقای موحده.اون شب هم از اون شب های گریه ای بود.
وقتی روضه تموم شد با خودم گفتم اگه قبول کنم باهاش ازدواج کنم هر وقت که بخوام میتونم بگم برام روضه بخونه.بعد از فکر خودم خنده م گرفت و سریع حواس خودمو پرت کردم.
بعد مراسم اون دوستم که ماشین داشت غیبش زد.از اون شوخی های بی مزه و مسخره ی خاص خودش.
وقتی اونقدر اصرار کرد با ماشین اون بریم،باید میفهمیدم نقشه ای داره.من و دو تا دیگه از دوستام بودیم.
پونه داشت به برادرش زنگ میزد که بیاد دنبالمون.
همون موقع آقای موحد و چند تا جوان دیگه...
🍁مهدییار منتظر قائم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗هرچی تو بخوای 💗
قسمت77
همون موقع آقای موحد و چند تا جوان دیگه از هیئت اومدن بیرون...
یکی از لباس هایی که من براش خریده بودم پوشیده بود.
متوجه شدم اصراری برای اونجور لباس پوشیدن نداشته.نزدیک بودیم و حرفهاشون رو تقریبا میشنیدم.بهش میگفتن خوش تیپ تر شدی.
سحر به پونه گفت:
_لازم نیست زنگ بزنی داداشت.الان زهرا میره به آقای موحد میگه ما رو برسونه.
با تعجب نگاهش کردم. گفت:
_چیه؟ تو که الان از خداته.
من چیزی بهشون نگفته بودم.نمیدونم از کجا فهمیده بود.
به پونه گفتم:
_نه،پونه جان.زنگ بزن داداشت بیان.
سحر لبخند شیطنت آمیزی زد و سریع رفت جلو و آقای موحد رو صدا کرد.همه برگشتن سمت ما.به آقای موحد گفت:
_خانم روشن با شما کار دارن.یه لحظه تشریف بیارید.
آقای موحد نگاهی به من که سرم پایین بود کرد.خواست بیاد سمت ما که یکی از آقایون گفت:
_شما صبر کن.من ببینم کارشون چیه؟.
آقای موحد هم که دید اگه اصرار کنه خوب نیست،چیزی نگفت.منم تا متوجه شدم یکی دیگه داره میاد،سرمو آوردم بالا و بدون اینکه نگاهش کنم،گفتم:
_ما با ماشین دوستمون اومدیم هیئت.ظاهرا برای دوستمون مشکلی پیش اومده و رفتن.اگه آژانس مطمئنی سراغ دارید لطفا شماره شون رو بدید تا ما بتونیم بریم.
همون موقع آقای موحد به ما نزدیک شد و گفت:
_چیزی شده آقای رضایی؟
اون آقا که اسمش آقای رضایی بود،جریان رو براش تعریف کرد.آخر هم گفت:
_من قراره بچه ها رو ببرم وگرنه خودم میبردمشون. شما ماشین آوردین؟
آقای موحد گفت:_آره
آقای رضایی گفت:
_پس شما بچه ها رو ببر،من خانم ها رو میبرم.
آقای موحد گفت:
_شما بچه ها رو ببر،من خانمها رو میرسونم.
آقای رضایی معلوم بود تعجب کرده ولی چیزی نگفت و رفت.
آقای موحد ریموت ماشینش رو زد.گفت:
_شما سوار بشید، من الان میام.
سحر و پونه رفتن عقب نشستن.وقتی خواستم عقب بشینم نذاشتن.گفتم:
_نمیشه که جلو بشینم،برو اونطرف تر.
اونا هم برام شکلک در میاوردن. همون موقع آقای موحد رسید.گفت:
_بفرمایید.دیر وقته.
مجبور شدم جلو بشینم.به سحر و پونه اشاره کردم که بعدا به حسابتون میرسم.
وقتی سوار شدیم آقای موحد سرشو کمی متمایل به من کرد و بدون اینکه به من نگاه کنه گفت:
_کجا برم؟
گفتم:
_لطفا اول منو برسونید.آدرس خونه رو دادم و گفتم:
_بعد دوستانم آدرسشون رو بهتون میدن.
یه کم جا خورد.حرکت نمیکرد.سحر گفت:
_آقای موحد به آدرسی که خانم روشن دادن تشریف ببرید.مسیر ما هم سر راهه.
آقای موحد حرکت کرد...
به سحر پیامک دادم که دارم برات. اونم برام شکلک فرستاد.سحر و پونه همسایه بودن و با هم پیاده شدن.
استرس داشتم...
پیاده شدم.رفتم صندلی عقب نشستم.آقای موحد چیزی نگفت و حرکت کرد.
بعد....
🍁مهدییار منتظرقائم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗هرچی تو بخوای💗
قسمت هفتاد و هشتم
حرکت کرد...
بعد ضبط ماشین رو روشن کرد.صدای قرآن تو فضای ماشین پیچید.استرسم کم شد ولی تا خونه ذکر میگفتم.
تا رسیدیم سریع تشکر کردم و پیاده شدم.از اینکه تو ماشین،قرآن گذاشته بود و حرفی نمیزد خوشم اومد.
چند هفته گذشت....
میخواستم به محیا سر بزنم.رفتم خونه شون. دخترش بازی میکرد. سه ماه بعد از شهادت آقا محسن،خانواده شوهرش،زینب رو به محیا برگردوندن.
محیا خیلی خوب محکم و قاطع رفتار کرده بود.محیا گفت:
_یکی از دوستان محسن خیلی کمکم کرد.با خانواده محسن خیلی صحبت کرد تا زینب رو بهم بدن. نمیخواستم کار به شکایت و قانون برسه.الان رفتار همه با من تغییر کرده،خیلی ش هم بخاطر صحبت ها و رفتارهای دوست محسن بود.واقعا برادری رو برای من و محسن تمام کرد.
صدای زنگ آیفون اومد...
محیا گوشی آیفون رو برداشت و گفت:
_بفرمایید...
بعد درو باز کرد.گفتم:
_قرار بود مهمان بیاد برات؟
-بعد از تماس تو،تماس گرفتن و گفتن میخوان بیان.
-خب به من میگفتی،من یه وقت دیگه میومدم.
داشت روسری و چادر میپوشید.منم پوشیدم.بعد زینب رو صدا کرد و گفت:
_بیا،عمو اومده.
زینب جیغ کشید و بدو از اتاق اومد بیرون.. رفت پیش مامانش جلوی در ایستاد.
از حرکت زینب خنده م گرفت.
محیا با خانمی احوالپرسی میکرد.بعد خانم وارد خونه شد.خم شد و زینب رو بوسید.
سرشو برگردوند سمت من.هر دو مون از دیدن همدیگه تعجب کردیم.
خانم موحد بود.رسمی سلام کردم. لبخند زد و بامهربانی جواب داد.پشت سرش دخترهاش بودن.با اونا هم سلام و احوالپرسی کردم. بعد آقای موحد وارد شد.
زینب از دیدنش خیلی ذوق کرد. آقای موحد بغلش کرد و با هاش صحبت میکرد.بعد سر به زیر و با احترام با محیا احوالپرسی کرد.از سکوت مادر و خواهرهاش تعجب کرد.وقتی متوجه من شد،تعجبش بیشتر شد.
من اصلا نگاهش نمیکردم.خیلی رسمی گفتم:
_سلام.
آقای موحد هم رسمی جواب داد.محیا به همه تعارف کرد که بشینیم.خانم موحد و دخترهاش و من نشستیم.آقای موحد که زینب هنوز بغلش بود،به محیا گفت:
_اگه اشکالی نداره من و زینب بریم تو اتاق زینب.
محیا گفت:
_مشکلی نیست،بفرمایید.
آقای موحد با زینب رفت تو اتاق.خانم موحد از حال مامان پرسید.منم با احترام ولی رسمی جواب دادم.بعد با محیا احوالپرسی میکرد.محیا خواست بره چایی بیاره،گفتم:
_شما پیش مهمان هات باش،من میارم.
درواقع میخواستم از نگاه های خانم موحد خلاص بشم. به همه چایی دادم.خودم هم برداشتم.
دو تا چایی تو سینی موند. برای آقای موحد و زینب بود.سینی رو روی میز گذاشتم و خودم نشستم؛بی هیچ حرفی.خانم موحد لبخندی زد و سینی رو برداشت و رفت تو اتاق. بعد چند دقیقه اومد بیرون.با محیا صحبت میکردن و منم ساکت بودم.
خیلی نگذشت که صدای خنده و جیغ زینب بلند شد و با هیجان داد میزد....
صدای خنده ی آقای موحد هم میومد.همه خندیدن. ولی من ساکت بودم و تو دلم با خدا حرف میزدم.
خدایا این بنده ت آدم خوبیه....
حقشه با کسی ازدواج کنه که دوستش داشته باشه..ولی من نمیخوام دوستش داشته
باشم..
بلند شدم و خداحافظی کردم و رفتم خونه.
فرداش محیا باهام تماس گرفت که برم پیشش.
بهم گفت:...
🍁مهدییار منتظر قائم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
🔴محمدرضا قرایی آشتیانی، وزیر دفاع:
🔹دیگه تو هیئتا با کواد کوپتر فیلم برداری نکنیند، آدم فکر میکنه اسرائیل حمله کرده
#طنز
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
میلادی: Sunday - 21 April 2024
قمری: الأحد، 12 شوال 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیه السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️13 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️18 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️28 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️47 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
@tashahadat313
#حدیث
پیامبر اکرم"صلی الله علیه و آله و سلم":
هر که صبوری کند به امید و آرزوی خویش برسد.
📚نهجالفصاحه، ح ۲۷۷۳
@tashahadat313
🔖#خاطرات_شهدا
✍شب ها با پای برهنه بر روی خارها راه می رفت و صدای ناله و زمزمه اش بلندد بود تا اینکه برهنگی پا برایش عادی شد. در تمام عملیات ها پا برهنه بود؛ چه تابستان که از شدت گرما، بخار از همه جا بلند بود و چه در سرمای زمستان که سایرین با پوتین هم سردشان بود.
هر وقت از پابرهنگی اش می پرسیدیم، بحث را عوض می کرد. می گفت: این طوری راحت ترم. اصرار که می کردیم، می گفت: دلم نمی آید در مناطقی که خون مطهر دوستانم ریخته با پوتین تردد کنم.
یک بار در کرخه نشسته بودیم و صحبت می کردیم. سید گفت: من هیچ آرزویی ندارم، جز اینکه یک گلوله مستقیم بیاید و به قلبم بنشیند و شهید شوم. این طوری از شر گناهانم راحت می شوم.
برخی او را بشر حافی جبهه ها می دانستند.
#شهید_سیدحمیدمیرافضلی...🌷🕊
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری مجموعهی توحیدیِ #اوست...۶۰
🌛و جَعَلَ الَّلیلَ سَکَناً ... (انعام / ۹۶)
و اوست کسی که شب را خلوت میکند تا آرام بگیرید!
✍ آرامش محصولِ خلوت است...
محصولِ تخلیه ...
محصول دور شدن از کثرتها و رسیدن به وحدت!
شب میآید و چراغِ همهی شلوغیهای دنیایت را خاموش میکند؛
تا سر بر بالینش، آرام بگیری !
تو چراغِ همهی محبوبهای ریز و درشت قلبت را خاموش کن؛
و تمامِ جانت را سر بر زانوان یگانه محبوب عالم، به آرامش و سکون برسان💫!
@tashahadat313
توییت طلایی کاربر عرب درباره ایران
بصیرتش مثال زدنیه
#موشک_های_بصیرت_افزا 😉
@tashahadat313
⭕️ #شهادت_یکی_دیگر_از_مجروحان
حادثه تروریستی کرمان
🔹محمدمهدی ایرانمنش
از مجروحان حادثه تروریستی ۱۳ دی کرمان که در بیمارستان بستری بود، به شهادت رسید.
🔹پدر این نوجوان نیز در این جنایت تروریستی به شهادت رسیده بود.
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏻 یک دقیقه خلاصه شاهکار پاسداران انقلاب اسلامی در عملیات وعده صادق 💪🇮🇷
🔹 لطفا اساتید دانشگاه امام حسین زودتر سرفصلهای عملیات رو دربیارن، آمریکاییا باید تو دانشگاههاشون تدریس کنند این سیلی تاریخی رو
@tashahadat313