eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
میگفت چشمان #شهدا به راهـے است کہ ازخود به یادگار گذاشته اند، اما چشم ما بـه #روزى است که با آنان رو بروخواهیم شد. دعائـے... تا که شرمنده نباشیم😔 🌷 @taShadat 🌷
#بابای_مهربونم...♥️ #دختر است و نازکردن براے بابا😔 و "نفَسِ بابائے" شنیدن از #بابا 💥امّا #نازدانہ‌ات چہ کند بادنیا دنیا، دل‌تـنگےاش💔 و آرزوے #نازکردن برایت دلش #دختـر مےخواست دختری ڪہ با شیرین زبانے " #بابا " صدایش ڪند ... #حلمـا خانـم ۱۸ روز پس از شهـادت " پـدر" بہ دنیا آمد. #شهید_میثم_نجفی #دردانه_شهید #دخترا_بابایی_اند 😭😭😭 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گل نرگس: یا حسین: ‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣0⃣2⃣ گفتم: «نمی روم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچه ها بروم.» سمیه را زمین گذاشت و گفت: «اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنه ام. اسمت را نوشته ام، باید بروی. برای روحیه ات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه می دارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم.» گفتم: «شینا که نمی تواند بیاید. خودت که می دانی از وقتی سکته کرده، مسافرت برایش سخت شده. به زور تا همدان می آید. آن وقت این همه راه! نه، شینا نه.» گفت: «پس می گویم مادرم باهات بیاید. این طوری دست تنها هم نیستی.» گفتم: «ولی چه خوب می شد خودت می آمدی.» گفت: «زیارت سعادت و لیاقت می خواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع) بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن.» گفتم: «شانس ما را می بینی، حالا هم که تو همدانی، من باید بروم.» یک دفعه از خنده ریسه رفت. گفت: «راست می گویی ها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من.» همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس ها از آنجا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود. ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣1⃣2⃣ خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین ها آماده شوند. خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: «خانم محمدی را جلوی در می خواهند.» سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در. صمد روی پله ها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟!» گفت: «اول مژدگانی بده.» خندیدم و گفتم: «باشد. برایت سوغات می آورم.» آمد جلوتر و آهسته گفت: «این بچه که توی راه است، قدمش طلاست. مواظبش باش.» و همان طور که به شکمم نگاه می کرد، گفت: «اصلاً چطور است اگر دختر بود، اسمش را بگذاریم قدم خیر.» می دانست که از اسمم خوشم نمی آید. به همین خاطر بعضی وقت ها سربه سرم می گذاشت. گفتم: «اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟!» گفت: «اسممان برای ماشین درآمده.» خوشحال شدم. گفتم: «مبارک باشد. ان شاءالله دفعه دیگر با ماشین خودمان می رویم مشهد.» دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «الهی آمین خدا خودش می داند چقدر دلم زیارت می خواهد.» ادامه دارد...✒️ تقدیم نگاه پر مهر شما ❤️ @tashadat🕊
گل نرگس: یا حسین: ‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣1⃣2⃣ وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: «چه خوب، صمد راست می گوید این بچه چقدر خوش قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی اش هم خیر باشد.» هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: «خانم محمدی را جلوی در کار دارند.» صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی اش هم به خیر شد؟!» خندید و گفت: «نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس ها آماده می شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم.» خندیدم و گفتم: «مرد! خجالت بکش. مگر تو کار نداری؟!» گفت: «مرخصی ساعتی می گیرم.» گفتم: «بچه ها چی؟! مامانت را اذیت می کنند. بنده خدا حوصله ندارد.» گفت: «می رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی گردیم.» گفتم: «باشد. تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم.» دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: «خانم ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣1⃣2⃣ سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی ها نمی دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می کردند و می خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند. توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: «قدم! مرخصی ام را گرفتم، اما حیف نشد.» دلم برایش سوخت. گفتم: «عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می پزم، می آییم باباطاهر.» صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: «قدم! کاش می شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری.» گفتم: «حالا مرا درک می کنی؟! ببین چقدر سخت است.» خانم ها آرام آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه ها گریه می کردند و می خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن ها را تنها می گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می کردم گریه نکنم، نمی شد. سرم را برگرداندم تا بچه ها گریه ام را نبینند. کمی بعد دیدم صمد و بچه ها آن طرف تر، روی پله ها ایستاده اند و برایم دست تکان می دهند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @tashadat🕊
شهید محمد کاظم(پژمان)توفیقی به روایت همسر:در انجام حرکات نمایشی با دوچرخه و موتور مهارت خاصی داشت طوریکه در چند سال اخیر در پایان راهپیمایی 22 بهمن در استادیوم ورزشی حرکاتی همچون عبور از حلقه آتشین و پرش از روی چندین موتور سیکلت و... همیشه به مادرش میگفت ایکاش زودتر ازدواج میکردید تا من همراه عمویم شهید میشدم وقتی ما به مزاری عموی پژمان میرفتیم همیشه دقایقی تنها با عمویش صحبت میکرد وقتی میپرسیدیم به عمویت به گفتی میگفت این رازیست بین من و عمویم همیشه این حسرت را داشت که چرا من در دوران دفاع مقدس نبودم که در کنار آن رزمندگان باشم 🌷 @taShadat 🌷
🌸﷽🌸 🔴 #اذان_گفتن_رهبر_انقلاب 💠 موقع اذان و اقامه گفتنِ آقا، گویی هانیه (نوه سردار شهید همدانی) در آغوش پدربزرگ جا خوش کرده با #محاسن آقا بازی می‌کند و حتی آنها را می‌کشد، دست روی لب‌های آقا می‌کشد؛ آقا هم با لبخند مشغول اذان و اقامه خواندن، هستند؛ تمام که می‌شود با #خنده می‌گویند: «هر کار دلت خواست با ما کردی.» جمعیت می‌خندند. مهدی (پدر هانیه) می‌گوید: «بابا خیلی این بچه را دوست داشت». آقا می‌گویند: «خدا ان‌شاءالله #چند_برابرشان کند.» 🌷 @taShadat 🌷
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - 26 آبان میلادی: Sunday - 17 November 2019 قمری: الأحد، 19 ربيع أول 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام  🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) 💠 اذکار روز: - یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه) - ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه) - یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت ❇️ وقایع مهم شیعه: مناسبتی نداریم 📚 رویدادهای این روز: 🔹سالروز آزادسازی سوسنگرد 🔹روز جهانی فلسفه 📆 روزشمار: ▪️15 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️19 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️21 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️24 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز) ▪️46روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها 🌷 @taShadat 🌷
💠امیرالمؤمنین علیه السلام 🔺ذهاب النّظر خير من النّظر الي ما يوجب الفتنة 🔰كور شدن چشم بهتر است از نگاه كردن بدانچه سبب فتنه گردد. 📙غررالحکم،باب النظر 🌷 @taShadat 🌷
شعری که #شهید_مدافع_حرم در آخرین لحظات عمرش زیر لب زمزمه میکرد:😢 خواهم كه در این غمكده آرام بگیرم... گمنام سفر كرده و #گمنام بمیرم😔 شهید جاویدالاثر💔 علی بیات🕊 🌷 @taShadat 🌷
⁉️ استاد پناهیان: چون به شهادت احتیاج ندارن این آقایونن که باید شهید بشن، تا به سعادت برسن خانم ها یه تحمل بکنند تو خونه، اجر یه شهید رو بهشون میدن دیگه نمیخواد کار زیادی بکنن خانمها واقعا امکانات معنویشون بالاست فقط باید بدونند کجا باید چیکار کنند مرد بداخلاقشو تحمل کنه, بچه " ولایتمدار " میشه اون رفتارهایی که برای آقایون گفتیم هم همین تاثیر رو داره همون روز اول که حضرت ام البنین(س) اومدن تو خونه حضرت ، حسنین کسالت داشتند، شروع کرد به تیمار کردن تا سالها به احترام بچه های حضرت، خودشون بچه دار نشدند بعد که چهار پسر آورد، همیشه به پسرانش تاکید میکرد؛ من کنیز بچه های امیرالمومنین(ع) هستم و شماها خدمتگزاران بچه های آقا هستید... " مادر" ولایتمدار تربیت میکنه مادرهای بزرگوار! نقشتون ویژه هست به حق حضرت ام البنین یه همت بزرگی بکنید،در تربیت بچه ها... پدر اگر امیرالمؤمنین هم باشه، نمیشه نقش" مادر " رو انکار کرد دخترها رو دارید تربیت میکنید، به گونه ای خاص تربیت بکنید که پس فردا ام البنین باشند.... 🍃🌹 🌷 @taShadat 🌷
#فرازی_از_وصیتنامه_شهید غم اگر هست برای بی بی جان حضرت زینب(س)باید باشد اشڪ وآه و ناله اگر هست برای اربابمان اباعبدالله الحسین (ع)باید باشد و اگر دلتان گرفته روضه ایشان را بخوانید . #شهید_رسول_خلیلی 🌷 @taShadat 🌷
‍ ‍ ‍ ‍ 🎤 #پای_صحبتهای_مادر_شهید_احمد_مشلب مایک ملتی هستیم که زمینه ی ظهور رابرای امام زمان (عج) فراهم میکنیم،و این زمینه باکار و تلاش و عطا کردن است حتی اگر این کردن فرزندانمان باشد ما باید به امام زمان نگاه کنیم و قربانی کنیم او به ما افتخار میکند هنگام قربانی کردن برای امام زمان و هنگامی که منتظر ظهور باشیم و یقین داریم مادر فرزندانش را برای تحقق ظهور آماده کرده و این کار را برای ظهور انجام می دهد و مشکل وسختی نیست که عدل بر دستان ایشان برپا می شود و دولت عدل الهی بر روی زمین برپا می شود اگر من قربانی کردم در این هدف و این دولت از بزرگترین افتخارات است در ضمن من فکر میکنم #امام_زمان (عج الله) #به_مادران_شهدا_نگاه_میکند ،به مادری که با صبر و تقوا و فداکاری برای این راه قربانی کرده که با خون فرزندانمان پای بر روی این زمین قرار دهد وقطعا که ایشان ما را به چشم #رحمت نگاه می کند و مورد رحمت و لطف ایشان قرار میگیریم که این آرزوی همه ی ماست 🍁🍂🍁🍂🍁 #سیده_سلام_بدرالدین #مادر_شهید_احمد_مشلب 🌷 @taShadat 🌷
#زندگی_به_سبک_شهدا🔥 #حجاب💖 ایشان به حجاب خیلی تاکید داشت، حتی در وصیت نامه اش آورده است. خیلی ولایی بود، می گفت ما منتظریم که آقا دستور دهد هر کجا که باشد برویم، گوشمان به دهان مبارک مقام معظم رهبری است که امر کنند و ما برای هرکاری آماده ایم. به من می گفت می خواهم به لحاظ حجاب برای دخترم الگو باشی، اگر کسی را می خواهم امر به معروف کنم باید پشتم از طرف شما گرم باشد. می گفت دخترمان که به سن تکلیف نرسیده است، نماز را یادش بده و به مسجد ببر. می گفت من خیلی خانه نیستم، تربیت اصلی با مادر است، من در کنارت هستم ولی خیلی چیزها را نمی بینم و نمی دانم، پس شما حواست باشد. #راوی: همسرشهید🌸 #شهید_الیاس_چگینی❤️ 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا حسین: ‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣1⃣2⃣ تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد، صمد را دیدم که دست بچه ها را گرفته و دنبال اتوبوس می دود. همان طور که صمد می گفت، شد. زیارت حالم را از این رو به آن رو کرد. از صبح می رفتیم می نشستیم توی حرم. نماز قضا می خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می شدیم. گاهی که از حرم بیرون می آمدیم تا برویم هتل، نیمه های راه پشیمان می شدیم. نمی توانستیم دل بکنیم. دوباره برمی گشتیم حرم. یک روز همان طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یک دفعه متوجه جمعیتی شدم که لااله الاالله گویان وارد حرم شدند. چند تابوت آرام آرام روی دست های جمعیت جلو می آمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می کردند. وقتی پرس وجو کردم، متوجه شدم این ها شهدای مشهدی هستند که قرار است امروز تشییع شوند. نمی دانم چطور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم هایم جمع شد. بچه ها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت ها. همه اش قیافه صمد جلوی چشمم می آمد، اما هر کاری می کردم، نمی توانستم برایش دعا کنم. حرفش یادم افتاد که گفته بود: «خدایا آدمم کن.» دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣1⃣2⃣ همان جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یک دفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمی اش می دیدم. دست هایم را به ضریح قفل کردم و همان طور که اشک می ریختم، گفتم: «یا امام رضا! خودت می دانی در دلم چه می گذرد. زندگی ام را به تو می سپارم. خودت هر چه صلاح می دانی، جلوی پایم بگذار.» هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یک دفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصه ای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانم ها بدجوری فشار می آوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچه ها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم. رفتیم بازار رضا. همین طور یک دفعه ای تصمیم گرفتیم همه خریدهایمان را بکنیم و سوغات ها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت می کرد؛ اما هر چه می خواستیم، خریدیم و آمدیم هتل. روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم، داشتیم ناهار می خوردیم که یکی از خانم هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت: «خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات تقدیم نگاه پر مهر شما ❤️ @tashadat🕊
یا حسین: ‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣1⃣2⃣ هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!» زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده. شروع کرد به معذرت خواهی. واقعاً شوکه شده بودم. به پِت پِت افتادم و پرسیدم: «مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم...» زن دستم را گرفت و گفت: «نه خانم محمدی، طوری نشده. اتفاقاً حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند.» زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد. فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن وقت ها پیکان جزو بهترین ماشین ها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدیم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک ها را از ماشین پایین آورد و بچه ها را گرفت. روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب پاشی شده و بوی گل ها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه بالکن. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣1⃣2⃣ برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچه ها که از دیدنم ذوق زده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: «می گویند زن بلاست. الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشد.» زودتر از آن چیزی که فکرش را می کردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله می کردم و اشک می ریختم و می گفتم: «بی انصاف! لااقل این یک جا مرا با خودت ببر.» گفت: «غصه نخور. تو هم می روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم.» رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانی هایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها می گذشت، بی تاب تر می شد. می گفت: «دیگر دارم دیوانه می شوم. پنجاه روز است از بچه ها خبر ندارم. نمی دانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم.» بالاخره رفت. می دانستم به این زودی ها نباید منتظرش باشم. هر چهل و پنج روز یک بار می آمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمی گشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سال 1364 بود. بار آخری که به مرخصی آمد، گفتم: «صمد! این بار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری است ها!» قول داد. اما تا آن روز که ماه آخر بارداری ام بود نیامده بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 تقدیم نگاه پر مهر شما ❤️ @tashadat🕊
‌ خوابش را دیدم، گفتم: _چگونه توفیق شهادت پیدا کردی؟! +گفت: از آنچه دلم می‌خواست، گذشتم! نگذارید حب دنیا شما را فریب دهد.. #شهید_مهدی_زین‌الدین 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ما حزب خدا فداییان وطنیم بی اذن ولی دست به کاری نزنیم با پلکت اشاره ای بفرما آقا تا قبر همه صهیونیست ها را بکنیم 🌼 جاااانم فدایت حضرتِ دلبر🌼 #رهبر 🌷 @taShadat 🌷
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
⚘﷽⚘ ۸_به_وقت_امام_هشتم🕗 تاخراسان راهی نیست...✋ دست بر سینه و عرض ادب 🌷بسم الله الرحمن الرحیم ‌‌‌‌🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک... تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام... به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام... خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری.... 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا 🏴 @taShadat 🏴
⭕️ اشرار ‌‌مأمور نیروی انتظامی را در کرمانشاه به شهادت رساندند‌ / برخورد قاطع ناجا با اغتشاشگران سردار جاویدان فرمانده انتظامی استان کرمانشاه در گفتگو با تسنیم: 🔻در اغتشاشات ‌روز گذشته ‌ کرمانشاه‌، اغتشاشگران ‌مسلح با حمله ‌به ‌کلانتری 24 الهیه ‌قصد تصرف این کلانتری را داشتند که با دفاع همه جانبه ‌سرگرد شهید جواهری ‌برای حفظ ستاد‌ مواجه شدند که طرز به ناجوانمردانه مورد اصابت گلوله قرار گرفت. 🔻شهید سرگرد جواهری از پرسنل کلانتری 24 الهیه بود و مراسم تشییع این شهید فردا از ساعت 10 صبح از مقابل مسجد جامع کرمانشاه تا میدان آزادی برگزار می‌شود. 🔻 نیروی انتظامی قاطعانه در برابر افرادی که به دنبال آشوب و ناامنی در سطح جامعه باشند ایستاده و اجازه نخواهد داد این عده معدود باعث بی‌نظمی و هرج و مرج شوند./تسنیم 🌷 @taShadat 🌷
وظایف رهبری چیست؟ وظایف و اختیارات رهبری طبق قانون اساسی: ۱. تعیین سیاستها ی کلی نظام جمهوری اسلامی ایران پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام. ۲. نظارت بر حسن اجرای سیاستهای کلی نظام.  ۳. فرمان همه پرسی.  ۴. فرماندهی کل نیروهای مسلح.  ۵ . اعلام جنگ و صلح و بسیج نیروها.  ۶ . نصب و عزل و قبول استعفای: ۱-۶. فقها ی شورا ی نگهبان. ۲-۶. عالیترین مقام قوه قضائیه. ۳-۶. رئیس سازمان صدا وسیمای جمهور ی اسلام ی ایران. ۴-۶. رئیس ستاد مشترک ۵-۶. فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. ۶-۶.فرماندهان عالی نیروهای نظامی و انتظامی.  ۷. حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سه گانه. ۸ . حل معضلات نظام که از طرق عادی قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام. ۹ . امضای حکم ریاست جمهوری پس از انتخاب مردم ـ صلاحیت داوطلبان ریاست جمهوری از جهت دارا بودن شرایطی که در این قانون می‌آید، باید قبل از انتخابات به تأیید شورای نگهبان و در دوره اول به تأیید رهبری برسد.  ۱۰ . عزل رئیس جمهور با در نظر گرفتن مصالح کشور پس از حکم دیوان عالی کشور به تخلف وی از وظایف قانونی، یا رأی مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت وی بر اساس اصل هشتاد و نهم. ۱۱ . عفو یا تخفیف مجازات محکومین در حدود موازین اسلامی پس از پیشنهاد رئیس قوه قضائیه. رهبر می‌تواند بعضی از وظایف و اختیارات خود را به شخص دیگری تفویض کند. 🌷 @taShadat 🌷
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - 27 آبان ۱۳۹۸ میلادی: Monday - 18 November 2019 قمری: الإثنين، 20 ربيع أول 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام  🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام  💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️14 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️18 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️20 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️23 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز) ▪️45روز تاولادت حضرت زینب سلام الله علیها 🌷 @taShadat 🌷
💠 «وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ» 💠 ببخشید و چشم بپوشید ، آیا دوست ندارید خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است. 📖 نور - ۲۲ 🌷 @taShadat 🌷