eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.6هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
6.1هزار ویدیو
199 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
📜و دیگر اینکه در خصوص مطالب و سخنان مقام معظم رهبری دقت کنید و جمله جمله سخنان ایشان را تجزیه و تحلیل کنید و گوش فرا دهید چرا که حتی در کوچکترین سخن ایشان هزاران نکته نهفته است. و بعضی سخنان ایشان را آیندگان می فهمند و در حد فهم کنونی ما نیست. @tashadat
📜فرزندان عزیزتر از جانم بدانید که پدر شما برای هدف بزرگتری رفت تا در آینده جلو شما و مردم و مخصوصا خداوند شرمنده نباشد و به توصیه امیرالمومنین (ع) که فرمودند : جنگی که داخل مرزهای یک مملکت انجام شود مایه نابودی آن ملت می شود را گوش کرده ام تا خدای ناکرده شما در آینده آسیبی نبینید. @tashadat
📜امیدوارم همه تان آن دنیا با حضرت زهرا (س) محشور شوید و سعی کنید تا می توانید برای فرج و سلامتی امام زمان (عج) قرآن بخوانید و دعا کنید و سلامتی مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای را هم فراموش نکنید. @tashadat
غافلگیری... 7⃣ @tashadat
🍂سرانجام در صبح پنج شنبه 26 فروردین 1395 مصادف با 6 رجب (سالروز ایام ولادتش به قمری) ساعت 8:30 بر اثر اصابت گلوله 106 دشمن ، پرواز کرد.🍂 8⃣ @tashadat
🌹شادی ارواح طیبه شهدا و اینکه عاقبت ما ختم به شهادت بشه صلوات🌹
پایان معرفی شهید بزرگوار امروزمون ان شاءالله که راضی باشین و تنهامون نزارین
2.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_زمانی 🌼⛅️:) ما دلتنگی نداریم 😔🖤:) اللهم عجل لولیک الفرج💕🌸 @tashadat
1.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری👌 ♥️ #رهبرانه ♥️ اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ @tashadat
قسمت سوم🚫 این داستان واقعی است🚫 . 🔻 چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من ام می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، زودتر برگشت با های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد بهم زل زده بود ، همون وسط خیابون حمله کرد سمتم موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ... . اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم حالم که بهتر شد دوباره رفتم به زحمت می تونستم روی های چوبی مدرسه بشینم ... هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل می خوردم چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود . بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط آتیشش زد ... هر چقدر کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ، اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم خیلی داغون بودم ... بعد از این سناریوی مفصل، داستان کردن من شروع شد اما هر میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از و دچار شدن به سرنوشت و خواهرم وحشت داشتم ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج نکنم ... تا اینکه مادر زنگ زد ... . 🌷 @taShadat 🌷