🔴مختصری از زندگینامه امام جواد (ع):
🌴امام نهم (ع) در سال 195 هـ. ق در مدینه به دنیا آمدند ؛
🌷نام شریفشان محمّد مشهور به "ابو جعفر" و القاب معروف ایشان " تقی" و "جواد" است .
☘پدرشان حضرت رضا (ع) مادرشان سبیکه (خیزران ، ریحانه) نام دارد .
⚫️چون امام رضا (ع) شهید شدند ، امام محمّد تقی (ع) هفت سال و چند ماه داشتند که به "امامت" رسیدند . با آنکه خردسال بوده ، چون از طرف خداوند به امامت برگزیده شدند صغر سن در امامت ایشان مدخلیّت ندارد ، زیرا کوچک و بزرگ در مکتب پروردگار یکسان هستند .
☑️ امام جواد (ع) از همان سنین کودکی نمونه وقار و صاحب عزّت و اقتدار بوده و هیچ وقت کارهای کودکانه و عبث نمی کردند .
در ترویج دین و حفظ شعائر اسلام همان وظیفه ای را داشتند که دیگر ائمّه معصومین (ع) داشتند و از نظر امامت و ولایت با آنها در یک صف قرار گرفته و مسئولیّت حراست از دین اسلام و تبلیغ احکام و تشریح مسائل اسلامی و تعلیم و تربیت دینی را عهده دار بودند .
▪️مأمون چون فضایل امام نهم را شنید و به شخصیّت و عظمت آن امام جوان پی برد ، شوق زیارت او را یافت ، ضمن اینکه می خواست سادات علوی در حیطه قدرت او باشند . پس دستور داد حضرت جواد علیه السّلام را به خراسان دعوت کردند و چون دید این جوان هاشمی با همه خردسالی در علوم و فنون و حکمت و ادب و کمال عقل مثل بزرگان و مشایخ علماست ، به او زیاد احترام می کرد و دختر خود اُمّ الفضل را به تزویج او در آورد و وی را با احترام خاصّی به مدینه فرستاد .
عبّاسیان که از علاقه زیاد مأمون به امام جواد (ع) و تزویج دخترش و شخصیّت والای این جوان بیمناک بودند و از برگشتن خلافت به علویان بعد از مأمون احساس خطر می کردند ، به دسیسه و توطئه چینی دست زده و آن قدر سعایت کردند تا سرانجام اُمّ الفضل همسر امام را تحت تأثیر قرار دادند و او امام جواد (ع) را مسموم ساخت .
🌿مدّت عمر امام جواد (ع) بیست و پنج سال و مدّت امامتش هفده سال بود و سرانجام در سال 220 هـ. ق به شهادت رسیدند
🍃🌸◼️🌸🍃
@tashadat
🕊
#عصرونه_شهدایی ☕️
❣او در ۱۳ سالگی مراقب خانواده بود و به انجام امور خانه رسیدگی می کرد.
❣او آنقدر بی تاب جبهه و شهادت بود دائم از پدر و مادرش می خواست به او اجازه رفتن بدهند ولی به علت کمی سن و همین طور حضور برادرانش در جبهه آنها ممانعت می کردند.
❣یک بار برادرانش به شوخی گفتند اگر با ما کشتی بگیری و برنده شوی با ما می آیی به جبهه.
❣ ابراهیم ۲ برادرش را ضربه فنی کرد تا این حد مصمم به رفتن بود.
👤 #راوی: برادر شهید
#شهید_ابراهیم_ابراهیم_نژاد_گرجی🌷
🍂🌸 @atreeman 🌸🍂
شهید علی گلی توانا
نام پدر : ذلفعلی
تاریخ تولد :1330/11/17
تاریخ شهادت : 1365/10/19
محل شهادت : شلمچه
@taShadat
4_5823238692822581703.mp3
3.36M
🏴 #ویژه_شهادت_امام_جواد
🎼 باصداے : #محمودکریمی
جوون امام رضا می خونه کجایی مادرمن
روے خاک حجره غریبونہ میسوزه
🏴 @taShadat 🏴
•[ #سین_مثل_سپاه💚💪]•
مے گفت:
"پاسدار یعنے ڪسے ڪہ
ڪار ڪنہ، بجنگہ، خستہ نشہ💪
ڪسے ڪہ نخوابہ
تا وقتے خود بہ خود خوابش ببرہ😴
یہ بار توے جلسہ فرماندهان داشت روے ڪالڪ شرایط منطقہ رو توضیح مے داد؛ یہ دفعہ وسط صحبت صداش قطع شد از خستگے خوابش بردہ بود دلمون نیومد بیدارش ڪنیم چند دقیقہ بعد ڪہ خودش بیدار شد، عذرخواهے ڪرد؛ گفت: سہ چهار روز هستش ڪہ نخوابیدہ ام...
#سردار_شهیدجاویدالاثر_مهدے_باڪرے
ــمرداݩ ݕے ادݞــا😌👇
@tashadat
محمدجواد:
عکس بالا، از معروف ترین تصاویر به جا مانده از عملیات کربلای پنج است . احمد دهقان، نویسنده کتاب "سفر به گرای ۲۷۰ درجه" که شاهد عینی این تصویربوده نوشته است: "عکس مربوط به سومین روز عملیات کربلای پنج در شلمچه است؛ وقتی که گروهی از نیروهای ایرانی در محاصره نیروهای عراقی گیر افتاده بودند. توی یکی از سنگرها، عباس حصیبی شهید سمت چپ در عکس و علی شاه آبادی شهید سمت راست که یکی از سمینوف چی های دسته ادوات بوده، کنار هم نشسته بودند که تیر سمینوف عراقی می خورد به سر حصیبی و رد می کند و می خورد به سر دومی. سر حصیبی را باند پیچی کرده بودند… عکس را هم رضا احمدی با دوربین علی شاه آبادی گرفته است."
وقتی رزمنده جوانی به نام علی شاه آبادی دوربین خود را به جبهه می برده، لابد امیدوار بوده تصویری به یادماندنی از عملیات بگیرد، اما حتما تصورش را هم نمی کرده که در همان دوربین، یکی از به یادماندنی ترین عکس های به جا مانده از کربلای پنج ثبت شود که سوژه اصلی عکس هم، خودش و رفیقش باشند.
روح هر دو شان شاد.
▪◾⬛ السلام علیک یا جواد الائمه علیه السلام ⬛◾▪
شهادت نهمین شمع امامت و ولایت، حضرت باب الحوائج امام جواد علیه السلام را به خدمت حضرت ولیعصر عج و عموم شیعیان جهان تسلیت میگوئیم.
May 11
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
✍از شهید #نواب پرسیدن:
چرا آرام نمی نشینی؟
ببین آیت الله بروجردی ساکت است
نواب گفت:
آقای بروجردی سرهنگ است
من سربازم
سرباز اگر کوتاهی کند، سرهنگ مجبور میشود بیاید وسط !
هر بار که #امام_خامنه_ای دارد میاید وسط، یعنی ما سربازها کم گذاشته ایم.
🌷اللهّم أحفظ قائدنا الخامنه ای🌷
@taShadat
#قصاب_شهید
مترو تهران ایستگاهی دارد
به نام جوانمرد قصاب.
این جوانمرد شهید:
۱. همیشه با وضو بود.
۲.می گفتند : عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟
می گفت : الحمدلله. ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه.
۳.هیچ کس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود. سمت گوشت، همیشه سنگین تر بود.
۴. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت
می خواست عبدالحسین دریغ
نمی کرد. می گفت:
«برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست».
۵. وقتی می شناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچد توی کاغذ ومی داد دستش.
۶.کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیاد داشت را دو برابر پولش گوشت می داد.
۷.گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره برمی گرداند به مشتری. گاهی هم پول را می گرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت:
«بفرما. ما بقی پولت ».
۸.عزت نفس مشتری نیازمند را
نمی شکست.
این جوانمرد، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و بخاطر روحیات انقلابیش با ۱۲ گلوله به شهادت رسید.
#شهید_عبدالحسین_کیانی🌷
#جوانمرد_قصاب
▫شادی روح همه جوانمردان کاسب صلوات▫
@taShadat
خاکریز خاطرات ۲۳
همسر شهید مطهری می گفت:بیست وشش سال با مرتضی زندگی کردم،توی این مدت نیم ساعت هم بی وضو نبود.همیشه تاکید می کرد که با وضو باشید...
استاد مطهری طی نامه ای به فرزندش نوشت:حتی الامکان روزی یک حزب قرآن بخوان و ثوابش رو تقدیم کن به روح پیامبر اکرم(ص)چون موجب برکت عمر و موفقیت میشه...
شهید استاد مرتضی مطهری
@taShadat
✨﷽✨
✍حکایت پند آموز از بهلول
✅مردی مسجدی ساخت. بهلول از او پرسید :
🍃مسجد را برای رضای خدا ساختی یا اینکه بین مردم شناخته شوی؟
مرد پاسخ داد :
معلوم است برای رضای خداوند!
بهلول خواست اخلاص مرد را بیازماید👌
🍃در نیمه های شب بهلول رفت و روی دیوار مسجد نوشت این مسجد را بهلول ساخته است .
صبح که مردم برای ادای نماز به مسجد آمدند نوشته روی دیوار را میخواندند و میگفتن خدا خیرش بدهد
🍃مرد طاقت نیاورد و فریاد سر داد ایهاالناس بهلول دروغ میگوید
این مسجد را من ساختم
من از مال خود خرج کردم و شما او را دعای خیر میکنید!
بهلول خندید و پاسخ داد
معامله تو باخلق بوده نه با خالق !
بیایید در زندگیمان با خدا معامله کنیم
@taShadat
🌹 #اخلاق_شهدایی
یڪی از اخلاق حسنه ڪه در اقا جواد دیده می شد زبان نرم و لین بود ڪه باعث ایجاد جاذبہ بیشتر ایشون می شد 💓
مثلا وقتی می خواست انسان را تشویق به ڪار خیر و معروف ڪند ، و از منکر دور ڪند ؛ گاهی با پرسش ڪردن و ایجاد سؤال ڪردن ، انگیزش و ترغیب ایجاد می ڪرد🤔 😍
آقا جواد به اسراف نڪردن توجه میڪردند ؛
و غیر مستقیم بهم تذڪر میداد ...
روزی چند تا ظرف خریدم و رفتم خونه به آقا جواد نشون دادم ، گفتند : ظرف های قبلی قابل استفاده نبود ؟🙂
گفتم : چرا ولی به خاطر جدید بودنش خریدم ...
آقا جواد گفتند : به نظرت اسراف نڪردی؟☺️
حرفشون تلنگری شد برای من 👌🤔
از اون به بعد در مورد خریدم بیشتر دقت میڪردم ڪه اونچه واقعا نیاز هست را بخرم ...
... إِنَّهُ لا یُحِبُّ المُسْرِفین ...(اعراف/۳۱)
#به_نقل_از_همسر_شهید
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#شهید_مدافع_حرم_جواد_محمدی
@taShadat
🔻روزاى آخر #مأموريت بود
قرار بود چند روز بعد همه با هم از سوريه برگرديم ايران،🚶
اون روز ،با مسعود قرار گذاشتيم با #موتور بريم به سمت #روستاى نيرب،
روستايى كه
تقريبا ٢٠ الى ٢٥ دقيقه تا اونجا راه بود🏍،
بعد از كلى اتفاقات شيرين و شوخى و خنده دو تايى راهى نيرب شديم،
اول؛ رفتيم به مغازه ساندويچى🌭 كه پاتوق هميشگيمون بود و يه دل سيرى از شاورماهاى معروف در اورديم و
بعد به سمت بازار كه يك فروشگاه #تجهيزات_نظامى💣 اونجا بود راهى شديم؛
داخل فروشگاه شديم ،
فروشنده متوجه شد كه ما ايراني هستيم به پامون بلند شد و با احترام و زور و زحمت به زبون فارسى #سلام و عليك كرد✋،
ما كه تو مغازه با هم يك كلمه هم #فارسى صحبت نكرده بوديم برامون جالب بود كه از كجا متوجه شده‼️
در حال ديدن اجناس بوديم كه فروشنده #انگشتر💍دست مسعود رو نشون داد و پرسيد ايراني؟؟؟
مسعود هم با خنده گفت نعم😁!
فروشنده گفت؛ حلقة جميلة ( يعنى چه انگشتر زيبايي🌸)
مسعود با يه نگاه معنى دارى انگشترش رو از دستش در اورد و به فروشنده داد،!
و به فروشنده گفت؛ سيدى هديه!
فروشنده با تعجب گفت #هديه؟!!!
مسعود گفت: نعم هديه🎁!
زدم بهش و گفتم چكار ميكني ؟!
و به #شوخى بهش گفتم اينا صبحا با محور مقاومتنو شبا سر سفره النصره!
گفتم : بگو براى رفيق شهيدمه كه به من #يادگارى داده و الان هم شهيد شده تا انگشتر رو برگردونه!
مسعود گفت ؛ بيخيال چشمش گرفته بذار بدم بهش☺️!
گفتم ؛ اين ديگه انگشتر و بر نميگردونه!
فردا هم بياييم اينجا انگشتر رو گذاشته پشت #ويترين براى فروش😒!
مسعود با اصرار من ، با #خنده انگشترو نشون داد و بهش گفت؛ سيدى هذا صديقى الشهيد!
فروشنده كه متوجه منظور مسعود نشده بود، با تعجب گفت ؛ انت شهيد😱 ؟! ( تو شهيدى )؟!
مسعود خنديد و با اشاره و با خنده گفت؛ لا ، لا ؛ صديق قبلا شهيد! من بعداً شهيد!!!😂😂😂
دستشو دراز كرد و به فارسى گفت خودتو نزن به اون راه رد كن بياد!
فروشنده هم كه نه راه پس داشت نه راه پيش انگشتر رو از دستش دراورد و داد😶!
اون روز متوجه خنده هاش كه ميگفت ؛ (صديق قبلاً شهيد من بعداً شهيد ! ) نشدم تا لحظه اى كه با اين #عكس رو به رو شدم،
حالا ميفهمم دنياى من چقدر كوچك تر از اونه و #بهشت رو به بها ميدن نه به بهانه💔!
#سخاوت و عدم #دلبستگى به زرق و برق دنيا و همچنين رعايت مبانى اصولى #اخلاق و #معرفت👌،
مسعود رو از من و امثال من متمايز كرد
و چند روز بعد توى #عمليات شهر #العيس به آرزوش كه #شهادت بود رسوند🕊
توى روز مقرر همه با هم به ايران برگشتيم،!
مسعود #شهيد و ما.....!😔
.
#خاطره_دوست
#شهید_مدافع_حرم
مسعود عسگری 🌹
@taShadat