6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت یک عمر دوستی...
🔹حاج حسین مثل برادر بود برای حاج قاسم.
🔻برای اولینبار منتشر شد
🚨نامه جانکاه حاج قاسم خطاب به یارهمیشگی خود شهید پورجعفری: قول میدهم که اگر رفتم و آبرو داشتم، بدون تو وارد بهشت نشوم
🔹بیست سال اخیر، پیوسته مراقبت کردی که تمام وقت من صرف اسلام و جهاد شود و اجازه ندادی وقت من بیهوده هدر رود.
🔹 خدا میداند با هریک از آنها که از دست دادهام چه بر من گذشت؛ همیشه نگران بودم تو را هم از دست بدهم.
🔹من همه عزیزانم را از دست داده ام و عزادار ابدی آنها هستم، لحظه ای نمی توانم بدون آنها شاد باشم. هر وقت خواستم زندگی کنم، یک صف طولانی از دوستان شهیدم که همراهم بودند، مثل پروانه دورم چرخیدند و جلو چشمم هستند.
🔹 حسین عزیزم! اجازه نده روزمرگی روزانه و دنیا یاد دوستان شهیدت را از یادت ببرد. یاد حسین اسدی، یاد حسین نصرالهی، یاد احمد سلیمانی، یاد حسین بادپا، یاد که را بگویم و چند نفر را بجویم؟ چرا که فراموشی آنها حتما فراموشی خداوند سبحان، است.
یا مهدی:
@taShadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃این راه قربانی میخواهد و اسمش شهید فی سبیلالله است
🎥فیلمی دیده نشده از شهید سلیمانی در جمع مدافعان حرم و روحیهدادن متفاوت سردار به آنها پیش از عملیات
یا مهدی:
@taShadat
محمود نریمانی به تاریخ دوازده دی سال ۱۳۶۶ در روستای «دروان» کرج، متولد شد. وی از نیروهای سپاه پاسداران بود که با آغاز جنگ سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سرزمین شام شد تا با تروریستهای تکفیری مبارزه کند. محمود سرانجام مزد این جهادش را روز ده مرداد سال ۹۵ در حماء سوریه گرفت و به شهادت رسید. پیکر شهید نریمانی در گلزار شهدای کرج به خاک سپرده شد.
پسر عموی شهید موبایلش را می آورد و آخرین پیغام شهید نریمانی را نشان میدهد📲
که قبل از شهادتش فرستاده و نوشته است:
«بگو حاج غلام در مراسم تشییع جنازهام روضه حضرت عباس(ع) بخواند.»💔
خیلی آرام، طوری که همسر و خواهران شهید نشنوند تا روحیهشان را از دست بدهند، میگوید:👇
«در انفجاری که مصطفی در آن شهید شد، صورت و دستهای شهید از بین رفته است.😔
برای همین تابوت را باز نکردند.»
و او این موضوع را بی ارتباط به آخرین وصیت شهید نمیداند.
معتقد است محمود میدانست که همچون قمر بنی هاشم(ع) بی دست به دیدار مولایش خواهد رفت..🕊💔
روز تشییع محمود بود
در ازدحام جمعیت دیدم جوانی به سمت ما می آید
ظاهر جوان شبیه بچه های مذهبی نبود وقتی فهمید پدر محمود هستم خود را به من رساند شروع به تعریف از محمود کرد😊 و گفت :
من اصلا اهل این برنامه ها (اشاره به تشییع شهید) نیستم و بسیج و شهادت💔 و این نوع مسائل برایم بی مفهوم است
اما وقتی عکس آقا محمود را دیدم خودم را به مراسم رساندم بعد از مکثی ادامه داد :
یک روز به پایگاه کوهستانی رفتم
بچه های بسیج به خاطر ظاهر و تیپم من گرفتند و شروع به کتک زدن کردند
من که از بسیج خوشم نمی آمد با این اتفاق بیزاریم از بسیج چند برابر شد ناگهان دیدم آقا محمود به سمت ما می آید☺️
تا آن زمان ایشان را ندیده بودم فکر میکردم او هم می خواهد به من آزاری برساند
ولی دیدم آقا محمود با عصبانیت با بچه ها صحبت کرد و همه آنها را دعوا کرد و گفت :
چرا این بنده خدا را کتک می زنید؟😢سریع رهایش کنید، رهایم کردند، آقا محمود جلو آمد مرا با مهربانی در آغوش گرفت و بوسید و عذرخواهی کرد و گفت:
این بچه ها را ببخش و مرا با خود به اتاقش برد
از من پذیرایی کرد و باز هم عذرخواهی کرد و به قولی از دلم درآورد😇
یک بار هم در خیابان آقا محمود مرا دید باز مرا در آغوش گرفت و با مهربانی با من رفتار کرد
دیروز که عکس آقا محمود را دیدم فهمیدم که ایشان واقعا لیاقت شهادت را داشته الان هم که اینجا هستم فقط و فقط به خاطر آقا محمود است🤗
راوی:پدرشهید