🌷 شهید دستغیب
💐 میخواهی بدانی آمرزیده شده ای یا نه ، ببین حال توبه داری یا نه؟ هرکس دید دلشکسته شده بفهمد که میخواهند او را مورد رحمت قرار دهند.
@taShadat
🌷بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن🌷
#فرازے_از_وصیت_نامہ
خدایا وقتے بهترین آشیانہ براے خانوادهام در این دنیا مهیا شد ڪه محتاج ڪسی نباشند، ڪمڪ ڪن تا از این دنیا خوب پر بکشم.»
شاید اعزام جوانان و مقاومت آنها در آن سوے مرزها سخت باشد اما جهاد در خانه سختتر است.
بدانید هیچ مرگے بالاتر از #شهادت نیست و حق پیروز است.
#شهید_روح_الله_کافی_زاده🌷
#ولادت:١٣۵٩/۶/٢۶
#شهادت:١٣٩٢/٢/١۴
#نحوه_شهادت:اصابت تیر به سر
@taShadat
#سلام_بر_شهدا
🌸 🍃 احمَداحمَد ،احمَد.احمِد،احمَداحمِد
درعملیات بیتالمقدس، دو « احمد» داشتیم که فرمانده بودند و صدای آنها از شبکههای بیسیم مرتب شنیده میشد.«احمد متوسلیان» فرمانده لشگر محمد رسولالله و«احمد کاظمی» فرمانده لشکر نجف اشرف. در تماسهای بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شکستن خطوط دشمن، فرماندههان و رزمندگان از لهجههای آنها متوجه می شدند که این «احمد» کدام «احمد» است. اما جالبتر زمانی بود که دو «احمد» با هم کار داشتند. در مرحلهی دوم عملیات که بچههای لشگرمحمد رسول الله در دژ شمالی خرمشهر با لشگر10 زرهی عراق درگیری سختی داشتند وکارشان به اسیر دادن واسیر گرفتن هم کشیده شده و احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت میکرد، احمد کاظمی با احمد متوسلیان اینگونه تماس میگرفت: احمَد احمَد ،احمَد احمِد، احمَد احمِد.
او سه احمد اول را که یعنی متوسلیان، با لهجهی تهرانی میگفت اما اسم خودش را با لهجهی نجف آبادی، مخصوصا مقداری هم غلیظتر بیان میکرد، به این ترتیب احمد خوب و دوست داشتنی پایهی خنده را برای فرماندهان زیادی که صدای او را از بیسیم میشنیدند فراهم میکرد.
#اخلاق_ناب_فرماندهی
@taShadat
#شهیدانه
وچگونه، از جــــــــان نگذرد؟!!
کسی که میداند،
جـــــــــــان بهـــــــــاے دیدار است...
#شهید_آوینی
@taShadat
#کلام_شهید
#شهیدانه
در زمان غیبت کسی منتظر ظهـــــور است که منتظر شهـــــادت باشد.
#شهیــد_مهـــــدی_زینالدیـــــن 🌷
@taShadat
#شهیدانه 🌹
#شهدا_شرمنده_ایم
مامور سرشماری:
_سلام مادرجان🧓
میشه لطفا بیای دم در؟
+سلام پسرم... 😊
بفرما؟
_از سرشماری مزاحمت میشم.
مادر تو این خونه چند نفرید؟ 🤔
اگه میشه برین شناسنامههاتونو بیارین که بنویسمشون...✏️
مادر آهسته و آروم لایِ در رو بیشتر باز کرد...🏠
سر و ته کوچه رو یه نگاهی انداخت... 🏗
چشماش پراشک شد و گفت: 😭 😭 😭
+پسرم، قربونت برم، میشه مارو فردا بنویسی...!!!؟؟؟ 📊
مأمور سرشماری، پوزخندی زد 😏 و گفت:
_مادر چرا فردا؟ 🤔
مگه فردا میخواید بیشتر بشید؟ 🙄
برو لطفاً شناسنامت رو بیار وقت ندارم. 😒
+آخه...!!! 😰
پسرم 31 سالِ پیش رفته جبهه..
هنوز برنگشته... 😔
شاید فردا برگرده...!!!
بشیم دو نفر...!!! ✌
میشه فردا بیای؟؟؟ 😢
توروخدا...!!! 🙏 😔
مأمور سرشماری سرشرو انداخت پایین و رفت... 😔
مغازه دار میگفت:
الان 29 ساله هر وقت از خونه میره بیرون،
کلیدِ خونش رو میده به من و میگه:
آقا مرتضی...!!!🧔🏻
اگه پسرم اومد، کلیدرو بده بهش بره تو... 😊
چایی هم سرِ سماور حاضره...☕️
آخه خستس باید استراحت کنه...
@taShadat
ٺـٰاشھـادت!'
#سلام_بر_شهدا
#دل_بده ♥️
شهید محمود نریمانی همیشه میگفت :
هر چی میخواید از شهدا بگیرید .
ازشون بخواید براتون دعا ڪنن .
من خودم خیلی چیزها از شهدا گرفتم .
پ.ن : ای شهید بحق خودت از خدا بخواه تا ما هم مثل شما عاقبت بخیر بشیم .
@taShadat
عاشقان هر چه میخواهید بخواهید خجالت نکشید یارمان بند نواز است اذان میگوینذ
دوستان التماس دعا...
🌹🌹🙏