🌷 ما را ز خاندان کرم آفریدهاند
🌷یک موج از تلاطم یم آفریدهاند
🌷ما را فدائیان پسرهای فاطمه
🌷ما را شهید میر و علم آفریدهاند
🌷ما را به اعتبار عنایات فاطمه
🌷 گریه کنان حضرت غم آفریدهاند
🌷بهر بریدن سر اولاد عمروعاص
🌷در جان ما غرور و غژم آفریدهاند
🌷هر یک ز ما حریف دو صد لشکر یزید !
🌷زین روز شیعه عده کم آفریدهاند
🌷دجال ها و حرمله ها را مهاجم و ...
🌷... ما را " مدافعان حرم " آفریدهاند
🌷سید علی خامنه ای پیر عشق گفت:
🌷" فریاد را علیه ستم آفریده اند "
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷خوشم که دیدن تو شوق آخرین سفرم بود
🌷فقط هوای تو در کولهبار مختصرم بود
🌷به اشتیاق، به سوی تو آمدم که بهشتی
🌷تمام پیشکشم گرچه اندک بود،سرم بود
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷 علی عابدینی شهید مدافع حرم و عضو یگان صابرین لشکر 25 کربلا بود که بهار 95 در سن 27 سالگی برای مبارزه با تروریست ها و دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سرزمین شام شد و در منطقه خان طومان به همراه تعدادی از دوستانش هنگام نبرد با دشمنان اسلام به شهادت رسید.
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷گفتوگو را ابتدا با مادر علی اینگونه آغاز کردیم: 🌷
*من مادر شهیدم
من مادر شهید علی عابدینی هستم که سال 48 در مازندران متولد شدم. 16 سالم بود خدا علی را به من داد. البته ابتدا قرار بود نامش را صادق علی بگذاریم چون صبح زود وقت اذان صبح به دنیا آمد.
🌷 خیلی نگران سلامتی اش بودم و اینکه نکند اتفاقی هنگام زایمان برایش بیافتد. شاید چون سن کمی داشتم بر نگرانی ام افزوده می شد.
🌷 تا اینکه یک ماه قبل از تولدش خواب دیدم پهلو درد شدیدی دارم، دکترهای زیادی رفتم و هر کدام یک چیزی میگفتند. شب آقای قد بلند کمر بستهای را در عالم رویا دیدم که لباس سبزی به تن داشت. از من پرسید:
🌷 دخترم چرا ناراحتی؟ گفتم: پهلو درد دارم. گفت: نگران نباش بچه ات سالم است. الحمدالله همین طور هم شد.
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷 بچه سخت پسندی بود 🌷
سال 88 پیشنهاد دادیم زن بگیرد، گفتیم الان درآمد برای اداره یک زندگی داری و به سنی هم رسیدی که نیاز به هم صحبت داری.
🌷 می خواستم قبل از اینکه شیطان او را از من بگیرد خودم زمینه ازدواج را برای پسرم فراهم کنم. خواهر شوهرم همسر علی را معرفی کرد و یک روز با علی و خواهر شوهرم رفتیم منزل پدری عروسم.
🌷قبلش چند بار دیگر خواستگاری رفته بودیم اما در کل بچه سخت پسندی بود مثلا یک لباس را که می خواست بخرد از صبح که می رفت بازار تا غروب طول می کشید یکی را انتخاب کند اما وقتی همسرش را دید همان وقت پسندید و خوشش آمد.
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷*میگفتم: شهید شود بهتر است🌷
وقتی درگیری های سوریه شروع شد من از خطرات و اوضاع آنجا با خبر بود.
🌷 یک روز آمد گفت: اسمم را برای رفتن به سوریه نوشته بودم و حالا قرار است اعزام شوم. اصلا مخالفت نکردم و می گفتم او بیمه امام زمان(عج) است و تا وقتی که برای اسلام خدمت می کند هر جا هست برود.
🌷راستش اینقدر خالصانه کار می کرد که خودم می گفتم: خدایا حالا که این بچه اینگونه زحمت می کشد اگر قرار است اینجا از مریضی و تصادف طوریش شود همان شهید شود بهتر است.
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷دل ماندن نداشت🌷
زمستان سال قبل که از مأموریت آمد از ناحیه دست مجروح شده بود و هنوز هم بهبود پیدا نکرده بود که مجددا در 15 فروردین به خواست خودش اعزام شد.
🌷 با اینکه مجروح بود دل ماندن نداشت. بار اول که می رفت اینقدر اشتیاق به رفتن نداشت اما دفعه دوم اشتیاقش بیشتر شده بود.
🌷 خودمان تا ساری او را بردیم رساندیم به همرزمانش که با هم بروند. حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) به انها احتیاج داشتند، غربت آنها مانع از مخالفت ما میشد.
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷*اینگونه خبر شهادت را شنیدم🌷
روز جمعه یعنی فردای شهادت علی همسایه مان عروسی پسرش بود. به عروسم گفتم بیا بریم منزلشان برای کمک و چیدن اتاق عقد. گفت: نه مامان حال ندارم. بعد از ظهر که برگشتم دیدم داره گریه می کنه. پرسیدم چی شده؟ گفت: عکس علی را همه جا پخش کردند که به شهادت رسیده. اینگونه بود که متوجه خبر شهادتش شدیم.
•♡ټاشَہـادَټ♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ٺحـــۅیـــݪ ݪباس شہید بہ خــانــۅادہ 🌷
•♡ټاشَہـادَټ♡•
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ٺقــــديمــــ بہ تمامے شــہداے مظلۅمــــ خانطۅماݩ 🌷
•♡ټاشَہـادَټ♡•