eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
ٺـٰاشھـادت!'
#امام_شناسی قسمت 5⃣1⃣ 🔰نشانه هائی از جایگاه ویژه ی امام علیه السلام در زیارات و ادعیه. 🔸یکی از ک
قسمت 5⃣1⃣ ادامه ⤵️ 🔰نشانه ای از جایگاه ویژه ی امام در روایت جابر بن یزید جعفی : 🔸روایتی در بحار الانوار جلد 26 صفحه 12 از جابر بن یزید جعفی (جابر از اصحاب سِرّ امام بود) از امام باقر علیه السلام نقل می کند که حضرت فرمودند : ✨"اِنَّ لَنا عِندَ اللهِ مَنزِلَهً وَ مَکاناً رَفِیعاً" ترجمه: نزد خدا برای ما منزلت و مکان بسیار بزرگی است. ✨"وَ لَو لَا نَحنُ لَم یَخلُقِ اللهُ اَرضاً وَ لَا سَماءً وَ لَا جَنَهً وَ لَا نَاراً وَ لَا شَمساً وَ لَا قَمَراً وَ لَا بَرّاً وَ لَا بَحراً وَ لَا سَهلاً وَ لَا جَبلاً وَ لَا رَطبَاً وَ لَا یَابِساً وَ لَاحُلوَاً وَ لَا مُرّاً وَ لَا مَاءً وَ لَا نَباتَاً وَ لَا شَجَراً" ترجمه: ما نزد خدا مکان رفیع و مقامی داریم که اگر نبودیم خدا زمین و آسمان و بهشت و جهنم و خورشید و ماه و دریا و زمین صاف و کوه و کویر و خشکی و شیرینی و تلخی و آب و درخت و .. را نمی آفرید. ✔️ یعنی امام باقر در این روایت یا حضرت زهرا در حدیث کساء می خواهند به ما بفهمانند که 👈 "برای هدف و مقصد ایشان خداوند همه چیز را خلق کرد (در غیر این صورت وجود همه ی این ها بی معناست) 🔰نشانه ای از جایگاه ویژه ی امام در حدیث سلسله الذهب : 🔸 در حدیث مشهور سلسله الذهب امام رضا علیه السلام می فرمایند : ✨"کَلمَهُ لَااِلَه اِلَّا الله حِصنِی فَمَن دَخَلَ حِصنِی اَمِنَ مِن عَذابِی --- بِشَرطِهَا وَ اَنَا مِن شُروطِها" ✅ یعنی من ( امام) شرط توحید هستم. ❓آیا اهل سنت (مخالفین شیعه) به توحید اعتقاد ندارند؟ 🔸مخالفین امیرالمومنین هم به توحید معتقد هستند، ولی توحیدی که آنها می گویند ولایت در آن مطرح نیست، بحث محوریت امام در آن مطرح نیست و اصلا امام جایی در آن ندارد و توحیدی است که با فکر خودشان آن را ساخته و پرداخته اند. 💥ادامه دارد... •♡ټاشَہـادَټ♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_763385528685953129.MP3
13.91M
📢 🎵 تو لحظه های آخر 😔 فوق العــــاده زیبـــــا👌 پیشنهاد ویژه دانلود💯 •♡ټاشَہـادَټ♡•
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
لحظه‌ی غروب، متعلّق به امام زمانت است، برنامهٔ خود را طوری تنظیم کن که چند دقیقه توسل به امام زمان ارواحنافداه داشته باشی. همه باهم دعای فرج روزمزمه کنیم •♡ټاشَہـادَټ♡•
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ مارا فقیر ڪوے رضا آفریده‌اند این فقر را بہ ملڪ سلیمان نمےدهیم جز مشهدالرضا بهشٺ دگر را نخواستیم این خاڪ را بہ روضہ رضوان نمےدهیم 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ 💌💌💌💌💌💌💌💌💌 •♡ټاشَہـادَټ♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#رمان_ابوحلما💗 💗#قسمت_سی_و_پنجم💗 محمد کلید انداخت و در را باز کرد و گفت: سلام! با
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 💗💗 سه هفته بعد یک روز صبح حلما داشت دامن کوچک صورتی رنگی را با ذوق تا میزد که صدای زنگ در را شنید. زیر لب یاعلی(ع)  گفت. دستش را به گوشه تخت گرفت و به آرامی بلند شد. گوشی آیفون را برداشت و درحالی که دکمه در را میزد گفت: سلام بابا بفرما بعد فورا رفت داخل اتاق و یک بلوز جلو باز روی لباسش پوشید. در را باز کرد و با لبخند گفت: +سلام بابا...چرا زحمت کشیدین بدین من -سلام دخترم، نه خودم میارم...چطوری؟ +خوبم خدا رو شکر فقط یکم سنگین شدم تازه ماه پنجمه ولی هرروز حالم بهم میخوره -خب بابا بهشتو که مفتی نذاشت زیرپای شما حلما سعی داشت نگرانی اش را از این موقع و بی خبر آمدن پدرشوهرش، پنهان کند. دستش را به کمرش گرفت و گفت: +میرم چایی بیارم -نه بابا جان بشین خودم الان میرم برای جفتمون دو لیوان چایی تازه دم میریزم ... راستی نوه های گلم چطورن؟ +خوبن، زیادی تکون میخورن هر وقت رو دست چپ میخوابم لگد میزنن همش مجبورم رو دست راست بخوابم...راستی بابا دیروز با محمد رفتیم براشون لباس و کالسکه خریدیم بذار بیارم ببینی. حسین دو لیوان چای ریخت و با شکولاتهایی که آورده بود در سینی گذاشت اما مدتی صبر کرد و حلما از اتاق بیرون نیامد. بلاخره حسین بلند شد و جویای احوال عروسش شد: بابا خوبی؟...حلماجان...سادات عروس...عروس سادات....بابایی حلما سرش را از روی دستش بلند کرد. حسین نفس راحتی کشید و گفت: ترسیدم بابا...خوبی؟ نفس حلما به آه شکست. سری تکان داد و چشمانش لبریز اشک شد. حسین کنار عروسش نشست و پرسید: -چی شده دخترم؟ بحث تون شده؟ +نه...ببخشید بابا از اینکه یهو اومدی ترسیدم که نکنه برای محمد... -چی میگی بابا!؟ من اشتباه کردم بی خبر اومدم ولی تو چرا اینقدر فکروخیال میکنی؟ +به خدا منظورم این نبود که عذر خواهی کنین...ولی -حرفتو بزنن باباجون نذار رو دلت سنگینی کنه +یادتونه دو هفته پیش محمد سه شب نیومد خونه؟ 🍁نویسنده بانو سین‌ڪاف‌🍁 ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 •♡ټاشَہـادَټ♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا