حکم رای دادن سفید و بی نام چیست ⁉️👇🏻
[از زبان مقام معظم رهبری ]
#ما_منتظر_انتخاباتیم ✌🏻
#انتخابات_1400
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🥀 داعش بترس از این همه گرد و غبارها
🥀اصلا به تو نیامده این گونه کارها
🥀داعش بترس رحم به حالت نمی کنیم
🥀داعش بترس از عجم از نیزه دارها
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌟فاصله تولد تا شهادت ایمان فقط 28 سال است.
🌟 روز آزادسازی خرمشهر سوم خرداد سال 66 ایمان چشمانش را در این دنیا گشود تا خاطراتی زیبا بسازد و یکی از اولیای الهی شود.
🌟 و هنوز به مرز سن سی سالگی نرسیده در بیست و سومین روز آبان ماه سال 94 به وسیله موشک کورنت اسرائیلی در سوریه ، حلب ، تپه العیس آسمان نشین شد و پدر و مادر و همسرش عمری دلتنگ و بی قرار خود کرد.
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌟این روزها همسر شهید نائب الزیاره شهیدش در کربلا بوده و از روزهای کوتاه و گرانقدری که بسیار زود گذشته اند برای مخاطبان مشرق میگوید.
🌟 با یک ازدواج کاملا سنتی ایمان و الهه سر سفره عقد نشستند. به واسطه شوهر خواهر الهه که دوست ایمان بوده، ایمان و الهه یک زندگی کوتاه را برای چند صباحی شروع کردند.
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌟 روایت همسر شهید از روزهای خوش زندگی با ایمان:
صبح زود فردای عقدمان به تپه شهدای گمنام جهرم رفتیم، آن روز ایمان از هر دری حرف زد، و از مسافرتها و گردشهای دوران مجردیاش. کربلا که میرود در بین شش گوشه مینشیند و همانجا آرزوی شهادت میکند و شهادتش را از حضرت میخواهد. برایم گفت . پاتوق ایمان و دوستانش همیشه خدا مزار شهدا رضوان بود. تفریحگاه صبح و شب و نصف شبشان بود. ایمان عاشق شهدا بود و شهادت بزرگترین آرزویش. اما هیچ وقت حرفی از رفتن و شهید شدن تا زمانی که در کنار من بود نمی زد. هر حرفی از رفتن، نبودن و جدایی من از ایمان در میان میآمد، من را به هم میریخت و نمیخواست من را ناراحت کند و یا اینکه ناراحتی من را حتی ببیند.
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌟ایمان فقط یکبار به سوریه اعزام شد. ما 94/6/19 عروسی کردیم و ایمان حدود 26 روز بعد از عروسی رفت.
🌟 این در حالی بود که پدرش بخاطر مشکل کمر از پا فلج شده بودند و ایمان کارهای ایشان را انجام میداد. و چون تازه داماد بود مادرشان گفتند: مامان اگر میشه این بار نرو.
🌟 ایمان یه بیت شعر برای مادر خواند : ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌟 همیشه میگفت میخواهم برایت خاطرات قشنگ و به یاد ماندنی بسازم، اولینها خیلی خوب در ذهن انسان میماند، میخواهم برایت اولینهای خوبی بسازم و نمیخواهم چیزی بخواهی و به آن نرسی.
🌟 گاهی اوقات کارهایی میکرد که من میگفتم الان در این موقعیت نیازی نیست این کار را بکنی میگفت تو ارزش بهترین ها رو داری، مثلا لباس عروس، عروسیمان را برایم خرید و می گفت دلم میخواهد هر سال سالگرد عروسی تو لباس عروست رو بپوشی و من لباس دامادیام .
🌟 اما چقدر دنیا بیرحم بود. هنوز به دو ماه نرسیده بود پوشیدن لباس عروس که رخت سیاه عزای ایمانم پوشیدم و همه آرزوهامون جلوی چشمانم با دیدن پیکر ایمان سوخت.
🌟 و به سالگرد نکشید که دوباره بخواهیم لباس عروس و داماد بپوشیم.
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌟من 4 روز قبل از شهادتش خواب دیدم روی گوشی خودش که دست من بود و همیشه به این شماره تماس میگرفت پیام اومد. پیام از یه شماره نا آشنا بود که به اسم ذخیره نشده بود پیام رو باز کردم داخل صفحه فقط یه خط نوشته بود: شهادتت مبارک!
🌟دو روز بعد از این خواب با من تماس گرفت. خیلی خوشحال بودم که خوابم رویای صادقه نبوده و ایمان سالم هست. داخل تماس آخر با رمز بهم گفت که تا هفته دیگه خونه هست. من گل خریده بودم؛ شکلات برای استقبالش؛ بعد از قطع تلفن با وجودی که صدایش را شنیده بودم دلم میخواست دوباره بهم زنگ بزند. از اون شب تا زمانی که خبر شهادتش را شنیدم هم هر شب چندین بار از خواب میپریدم بدون اینکه خواب ببینم. آیت الکرسی میخواندم و میخوابیدم.
•♡ټاشَہـادَټ♡•