💠 اعمال روز مباهله
🔹روز بیست وچهارم ذی الحجه بنابر مشهور روزی است که مباهله حضرت رسول با مسیحیان نجران در آن اتفاق افتاده است و نیز در این روز بود که حضرت امیرالمؤمنین در حال رکوع انگشتر خود را به سائل داد و آیه «انما ولیّکم الله» در شأن ايشان نازل شد.
🌸 در این روز چند عمل وارد شده است:
1️⃣ غسل
2️⃣ روزه
3️⃣ دو رکعت نماز و آن مثل روز عید غدیر است در وقت
و کیفیت و ثواب
4️⃣ خواندن دعای مباهله که شبیه به دعای سحر ماه رمضان است؛
5️⃣بخواند دعایی را که شیخ و سید روایت کرده اند
بعد از دو رکعت نماز و هفتاد مرتبه استغفار و اول آن «الحمدلله رب العالمین» است
👈همچنین صدقه دادن به فقرا بعنوان پیروی از امیر المومنین علیه السلام و زیارت ایشان و بهتر است در این روز زیارت جامعه خوانده شود
📚 مفاتیحالجنان
🔴دوشنبه ۴ شهریور
روز مباهله میباشد.
@taShadat
🔰 شهید مدافع حرمی که ۸ یتیم را سرپرستی میکرد ... کارمند کمیته امداد توضیح داده بود که ۲ خانواده و ۳ یتیم تحت پوشش و حمایت مالی علی آقا بودند.
یعنی علی مجموعا" ۸ یتیم را سرپرستی میکرده.
تازه بعد از یک عمر زندگی با علی فهمیدم که درآمدهایش را کجا خرج می کرده و من که مادرش بودم نفهمیدم علی چه کار میکرد! 🔹یک خیّر به تمام معنا
پدر شهید مدافع حرم علی امرایی میگوید پس از شهادت فرزندم کمکم متوجه کارهای خیر او شدیم و حتی فهمیدم سرپرستی چند کودک را برعهده داشته و از او به عنوان «کمسنترین خیّر» تقدیر شدهبود. 🌷شهید #علی_امرایی(حسین ذاکر)
ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۲
شهادت: ۱۳۹۴/۴/۱
درعا ،سوریه
شادی روح پر فتوح شهید #صلوات
#هو_الشهید
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
@taShadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
قدمگاه شهدا
روایت خانم محبوبه بلباسی، همسر #شهید_محمد_بلباسی از پیاده روی اربعین
#شهید_محمد_بلباسی 🌷
@tashadat
📝 #خاطره_شهدا1️⃣
❗️مادر شهید مدافع حرمی که خواب شهادت فرزندش را دید...
💠شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهر محمدرضا از دلم جدا شده است.
آن موقع نیمهشب از خواب بیدار شدم.
حالت غریبی داشتم،
آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است.
صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود.
به بچهها و همسرم گفتم شما بروید بهشت زهرا(س) من خانه را مرتب کنم.
احساس میکردم مهمان داریم.
عصر بود که همسرم، دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت زهرا(س)آمدند.
🔸صدای زنگ در بلند شد.
به همسرم گفتم حاجی قویباش خبر شهادت محمدرضا را آوردهاند.
وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه محمدرضا زخمی شده است.
من میدانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است...
🌷شهید محمدرضا دهقان امیری در تاریخ ۲۱ آبان ۱۳۹۴ و در سن بیست سالگی به قافله شهدای مدافع حرم پیوست.
.
.
.
@taShadat
⚠️#تلنگر"‼️
💎 وقتی متـــــولد می شـــویم دَر
گوشمان اذان می گویند وقتی از
دنـــیا میرویم بر پیکرمان نماز
میخوانند اذان روزِ تــــولدمان را
برای نماز روزِ وفاتمان می گویند!
⛔ زندگی تعبیر کوتاهی است میانِ
آن اذان تا آن نـــــماز اخـتیار هیچ
ڪدامشان را نداریـــم.
☀خـــــوشا به حال آنانڪه بجای دل
بستن به زمان به «صاحب الزمان»
دل می بنـــدند.
┄┅┅☘☘💖☘☘┅┅
@taShadat
یادمان باشد
گناه ڪہ کردیم
آنرا بہ حسابِ جوانے نگذاریمـ..✋
مےشود
جوانے کرد بہ عشق مهدی"عج"
بہ شهادت رسید فدایِ مهدی"عج"🌹
@taShadat
🌺#پارت۳🌺
روزگار جوانی👨
راوی :(پدر شهید🌹)
در روستاهاي اطراف قوچان به دنيا آمدم. روزگار خانواده ما به سختي مي گذشت.
هنوز چهار سال از عمر من نگذشته بود كه پدرم را از دست دادم. سختي زندگي بسيار بيشتر شد. با برخي بستگان راهي تهران شديم.
يك بچه يتيم در آن روزگار چه مي كرد؟ چه كسي به او توجه داشت؟ زندگي من به سختي مي گذشت. چه روزها و شب ها كه نه غذايي داشتم نه جايي براي استراحت.
تا اينكه با ياري خدا كاري پيدا كردم. يكي از بستگان ما از علما بود. او از من خواست همراه ايشان باشم و كارهايش را پيگيري كنم.
تا سنين جواني در تهران بودم و در خدمت ايشان فعاليت مي كردم. اين هم كار خدا بود كه سرنوشت ما را با امور الهي گره زد.
فضاي معنوي خوبي در كار من حاكم بود. بيشتر كار من در مسجد و اين مسائل بود.
بعد از مدتي به سراغ بافندگي رفتم. چند سال را در يك كارگاه بافندگي گذراندم.
با پيروزي انقلاب به روستاي خودمان برگشتم. با يكي از دختران خوبي كه خانواده معرفي كردند ازدواج كردم و به تهران برگشتيم.
خوشحال بودم كه خداوند سرنوشت ما را در خانه ي خودش رقم زده بود! خدا لطف كرد و ده سال در مسجد فاطميه در محله ي دولاب تهران به عنوان خادم مسجد مشغول فعاليت شديم.
حضور در مسجد باعث شد كه خواسته يا ناخواسته در رشد معنوي فرزندانم تأثير مثبتي ايجاد شود.
فرزند اولم مهدي بود؛ پسري بسيار خوب و با ادب، بعد خداوند به ما دختر داد و بعد هم در زماني كه جنگ به پايان رسيد، يعني اواخر سال 1367 محمدهادي به دنيا آمد. بعد هم دو دختر ديگر به جمع خانوادهي ما اضافه شد.
روزها گذشت و محمدهادي بزرگ شد. در دوران دبستان به مدرسه ي شهيد سعيدي در ميدان آيت الله سعيدي رفت.
هادي دوره ي دبستان بود كه وارد شغل مصالح فروشي شدم و خادمي مسجد را تحويل دادم.
هادي از همان ايام با هيئت حاج حسين سازور كه در دهه ي محرم در محله ي ما برگزار می شد آشنا گرديد. من هم از قبل، با حاج حسين رفيق بودم. با پسرم در برنامه هاي هيئت شركت ميكرديم.
پسرم با اينكه سن و سالي نداشت، اما در تداركات هيئت بسيار زحمت مي كشید. بدون ادعا و بدون سر و صدا براي بچه هاي هيئت وقت ميگذاشت.
يادم هست كه اين پسر من از همان دوران نوجواني به ورزش علاقه نشان مي داد. رفته بود چند تا وسيله ي ورزشي تهيه كرده و صبح ها مشغول ميشد.
به ميله اي كه براي پرده به كنار درب حياط نصب شده بود بارفيكس مي زد. با اينكه لاغر بود اما بدنش حسابي ورزيده شد.
🍃🌺 @taShadat 🌺🍃
🌺#پارت۴🌺
آن روزها
راوی:( مادر شهید🌹)
در خانواده اي بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهادينه بود. از روز ِ اول به ما ياد داده بودند كه نبايد گرد گناه بچرخيم. زماني هم كه باردار ميشدم، اين مراقبت من بيشتر مي شد.
سال 1367 بود كه محمدهادي يا همان هادي به دنيا آمد. پسري بود بسيار دوست داشتني. او در شب جمعه و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. يادم هست كه دهه فجر بود. روز 13 بهمن.
وقتي مي خواستيم از بيمارستان مرخص شويم، تقويم را ديدم كه نوشته بود: شهادت امام محمد هادي (علیه السلام)
براي همين نام او را محمدهادي گذاشتيم. عجيب است كه او عاشق و دلداده ي امام هادي (علیه السلام) شد و در اين راه و در شهر امام هادي (علیه السلام) يعني سامرا به شهادت رسيد.
هادي اذيتي براي ما نداشت. آنچه را مي خواست خودش به دست مي آورد. از همان كودكي روي پاي خودش بود. مستقل بار آمد و اين، در آينده ي زندگي او خيلي تأثير داشت.
زمينه ي مذهبي خانواده بسيار در او تأثيرگذار بود. البته من از زماني كه اين پسر را باردار بودم، بسيار در مسائل معنوي مراقبت ميكردم و هر چيزي را نميخوردم.
خيلي در حلال و حرام دقت ميكردم. سعي ميكردم كمتر با نامحرم برخورد داشته باشم.
آن زمان ما در مسجد فاطميه بوديم و به نوعي مهمان حضرت زهرا (علیها السلام)
من يقين دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثرگذار بود. هر زمان مشغول زيارت عاشورا مي شدم، هادي و ديگر بچه ها كنارم مي نشستند و با من تكرار ميكردند.
وضعيت مالي خانواده ي ما متوسط بود. هادي اين را مي فهميد و شرايط را درك مي كرد. براي همين از همان كودكي كم توقع بود.
در دوره ي دبستان در مدرسه ي شهيد سعيدي بود. كاري به ما نداشت. خودش درس ميخواند و...
از همان ايام پسرها را با خودم به مسجد انصارالعباس (علیه السلام) مي بردم. بچه ها را در واحد نوجوانان بسيج ثبت نام کردم. آنها هم در کلاس هاي قرآن و اردوها شرکت مي کردند.
دوران راهنمايي را در مدرسه ي شهيد توپچي درس خواند. درسش بد نبود، اما كمي بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورزش هاي رزمي مي رفت. مثل بقيه ي هم سن و سال هايش به فوتبال خيلي علاقه داشت.
سيكلش را كه گرفت، براي ادامه ي تحصيل راهي دبيرستان شهدا گرديد. اما از همان سال هاي اوليه ي دبيرستان، زمزمه ي ترك تحصيل را كوك كرد!
مي گفت مي خواهم بروم سر كار، از درس خسته شده ام، من توان درس خواندن ندارم و...
البته همه اين ها بهانه هاي دوران جواني بود. در نهايت درس را رها كرد. مدتي بي كار و دنبال بازي و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت.
ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتي در يک توليدي و بعد مغازه ي يكي از دوستانش مشغول فلافل فروشي شد.
🍃🌺 @taShadat 🌺🍃
🌹چرا دوستی با شهدا 🌹
#ڪلام_رهبری
🌸امام خامنه ای :
💐برای ڪسانی ڪه اهل ارزش های اسلامی هستند ، تصاویر شهدا از هر تصویری دلرباتر است.
🍃🌺 @taShadat 🌺🍃