eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
#عرفات است ولے هرڪہ گوید یا رب ، پاسخش از طرف ڪرب وبلا مےآید ... 🌹 #خوزستان ، سال ۱۳۶۲ ، فکه ، موقعیت ائمه (ع) ، محل تجمع گردان‌های #امام_حسین_(ع) ، عملیات والفجر یک ، #عکاس : #شهید علی گنجعلی 🏴 @taShadat 🏴
❖✵✼✰◈•◎﷽◎•◈✰✼✵❖ ✿‍✵✰ یـــڪ ✰✵✿‍ ↯‌ داســــتــان مـعـنـــوی ↯ کرامتی از حضرت رقیه سلام الله علیها طی نامه‌ای در تاریخ دوم جمادی الثانی 1418 هجری قمری دو کرامت به دفتر انتشارات مکتب الحسین سلام الله علیها ارسال نموده و مرقوم داشته‌اند: روزی وارد حرم حضرت رقیه سلام الله علیها شدم، دیدم جمعی مقابل ضریح مقدس مشغول زیارت خواندن و عزاداری می‌باشند و مداحی با اخلاص به نام حاج نیکوئی مشغول روضه خوانی است. از او شنیدم که می‌گفت: خانه‌های اطراف حرم را برای توسعه حرم مطهر خریداری می‌نمودند یکی از مالکین که یهودی یا نصرانی بود، به هیچ وجه حاضر نبود خانهٔ خود را برای توسعه حرم بفروشد خریداران حاضر شدند که حتی به دو برابر و نیم قیمت خانه را از او بخرند ولی وی حاضر به فروش نشد! بعد از مدتی زن صاحب خانه حامله شده و نزدیک وضع حمل وی می‌شود، او را نزد پزشک معالج می‌برند بعد از معاینه می‌گوید: بچه و مادر، ‌هر دو در معرض خطر می‌باشند و خانم باید زیر نظر ما باشد قبول کردند ‌تا درد زایمان شروع شد صاحب خانه می‌گوید: همسرم را به بیمارستان بردم و خودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقیه سلام الله علیها و به ایشان متوسل شدم و گفتم: اگر همسر و فرزندم را نجات دادی و شفای آنان را از خدا خواستی و گرفتی خانه‌ام را به تو تقدیم می‌کنم. مدتی مشغول توسل بودم ‌بعد به بیمارستان رفتم و دیدم همسرم روی تخت نشسته و بچه در بغلش سالم است همسرم گفت: کجا رفتی؟ گفتم رفتم جایی کاری داشتم گفت: نه، ‌رفتی متوسل به دختر امام حسین علیه‌السلام شدی!‌ گفتم از کجا می‌دانی؟ زن جواب داد: من،‌ در همان حال زایمان که از شدت درد گاهی بیهوش می‌شدم، دیدم دختر بچه‌ای وارد اطاق بیمارستان شد و به من گفت: ناراحت نباش، ما سلامتی تو و بچه‌ات را از خدا خواستیم فرزند شما هم پسر است، سلام مرا به شوهرت برسان و بگو نامش را حسین بگذارد!‌ گفتم: شما کی هستید؟ گفت: من رقیه دختر امام حسین علیه‌السلام هستم. بعد از روضه خوانی از مداح مذکور سؤال کردم این داستان را از که نقل می‌کنی؟ در جواب گفت: از خادم حرم حضرت رقیه سلام الله علیها نقل می‌کنم که خود از اهل تسنن می‌باشد و افتخار خدمتگزاری در حرم نازدانه امام حسین علیه‌السلام را دارد و پدرش نیز از خادمین حرم حضرت رقیه سلام الله علیها بوده است. 📒 📕📗📘📙 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍رهبری در ایران مسئله مرجعیت است و این کلمه ولای فقیه ، به تعبیر یکی از دوستان، تنها مشخصه قانون اساسی جدید از قدیم می تواند باشد؛ یعنی آن جوهره انقلاب اسلامی است.ما ولایت فقیه را به عنوان عالیترین دستاوردهای انقلاب اسلامی در قانون اساسی خود گنجانیده ایم.دولت نیز خود را موظف می داند که این قانون اساسی را که خون بهای صدها هزار شهید ، جانباز و اسیر و تبعیدی است با تمام قوا در جامعه پیاده کند. : ۱۳۶۰/۶/۸ - تهران 🏴 @taShadat 🏴
روضه ی ناگفتہ ے حال ربابم بعد تـــو ... نیمہ ی پنهان من هستے پس از این عشق من.. 😔 #شهید_روح_الله_قربانی #وداع_همسر 🏴 @taShadat 🏴
سلام بر رقیه های، سه ساله ای که باید عروسک بازی میکرند.رقیه کجا و خار مغیلان کجا؟ دختر سه ساله کجا و تن کبود و زخمی کجا؟ سلام بر رقیه های سه ساله ای که با سر بریده بابا وداع کردند.😭😭 سلام بر شهدای مدافع حرم و همه شهدا @taShadat
عزاداری دهه اول محرم الحرام از شنبه ۹ شهریور به مدت ۱۳ شب کوچه ای با حضور شهدای شهرستان اردکان سخنرانان: _حجت الاسلام طباطبایی (کارشناس سبک زندگی اسلامی) -دکتر حسین صحرایی (کارشناس خانواده) _حجت الاسلام حسن محمودی (سخنران و عزاداری) بلوار آیت الله خاتمی(ره)_کوچه ۱۳۶ خیمه گاه بیت الزهرا(س) دیلم
✨بســم الله الرحمــن الرحیــم ✨ شروع رمان 😍 همــراه مــا باشیـــد☺️ پسرک فلافل فروش زندگینامه وخاطرات طلبه ی جانباز شهید مدافع حرم محمدهادی ذوالفقاری😍 گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی🌹 @taShadat
▪️۲۰▪️ 🖌مشقات در حكايات تاريخي بارها خوانده ام كه زندگي در شهر نجف براي طلبه هاي علوم ديني همواره با تحمل مشقّات و سختي ها همراه است. برخي ها معتقد بودند كه اگر كسي مي خواهد همنشيني با مولاي متقيان اميرالمؤمنين (علیه اسلام) داشته باشد بايد اين سختي ها را تحمل كند. هادي نيز از اين قاعده مستثنا نبود. وقتي به نجف رفت، حدود يک سال و نيم آنجا ماند. تابستان 1392 و ماه رمضان بود كه به ايران بازگشت. مدتي پيش ما بود و از حال و هواي نجف مي گفت. همان ايام يک شب توي مسجد او را ديدم. مشغول صحبت شديم. هادي ماجراي اقامتش را براي ما اينگونه تعريف کرد: من وقتي وارد نجف شدم نه آن چنان پولي داشتم و نه كسي را مي شناختم كمي زندگي براي من سخت بود. دوست من فقط توانست برنامه ي حضور من را در نجف هماهنگ كند. روز اول پاي درس برخي اساتيد رفتم. نماز مغرب را در حرم خواندم و آمدم بيرون. كمي در خيابان هاي نجف دور زدم. كسي آشنا نبود. برگشتم و حوالي حرم، جايي كه براي مردم فرش پهن شده بود، خوابيدم! روز بعد كمي نان خريدم و غذاي آن روز من همين نان شد. پاي درس اساتيد رفتم و توانستم چند استاد خوب پيدا كنم. مشكل ديگر من اين بود كه هنوز به خوبي تسلط به زبان عربي نداشتم. بايد بيشتر تلاش مي كردم تا اين مشكلات را برطرف كنم. چند روز كار من اين بود كه نان يا بيسكويت مي خوردم و در كلاس هاي درس حاضر مي شدم. شب ها را نيز در محوطه ي اطراف حرم مي خوابيدم. حتي يك بار در يكي از كوچه هاي نجف روي زمين خوابيدم! سختي ها و مشقّات خيلي به من فشار مي آورد. اما زندگي در كنار مولا بسيار لذت بخش بود. كم كم پول من براي خريد نان هم تمام شد! حتي يك روز كمي نان خشك پيدا كردم و داخل ليوان آب زدم و خوردم. زندگي بيشتر به من فشار آورد. نمي دانستم چه كنم. تا اينكه يك بار وارد حرم مولاي متقيان شدم و گفتم: آقا جان من براي تكميل دين خودم به محضر شما آمدم، اميدوارم لياقت زندگي در كنار شما را داشته باشم. ان شاءالله آنطور كه خودتان مي دانيد مشكل من نيز برطرف شود. مدتي نگذشت كه با لطف خدا يكي از مسئولان سپاه بدر را، كه از متوليان يک مؤسسه ي اسلامي در نجف بود، ديدم. ايشان وقتي فهميد من از بسيجيان تهران بودم خيلي به من لطف كرد. بعد هم يك منزل مسكوني بزرگ و قديمي در اختيار من قرار داد. شرايط يكباره براي من آسان شد. بعد هم به عنوان طلبه در حوزه ي نجف پذيرفته شدم. همه ي اينها چيزي نبود جز لطف خود آقا اميرالمؤمنين (علیه السلام). هرچند خانه اي كه در اختيار من بود، قديمي و بزرگ بود، من هم در آنجا تنها بودم. خيلي ها جرئت نمي كردند در اين خانه ي تاريك و قديمي زندگي كنند، اما براي من كه جايي نداشتم و شب هاي بسياري در كوچه و خيابان خوابيده بودم محل خوبي بود... هادي حدود دو ماه پيش ما در تهران بود. يادم هست روزهاي آخر خيلي دلش براي نجف تنگ شده بود. انگار او را از بهشت بيرون كرده اند. كارهايش را انجام داد و بعد از سفر مشهد، آماده ي بازگشت به نجف شد. بعد از آن به قدري به شهر نجف وابسته شد كه مي گفت: وقتي به زيارت كربلا مي روم، نمي توانم زياد بمانم و سريع بر مي گردم نجف. 🏴 @taShadat 🏴
▪️۲۱▪️ 🖌ساکن نجف مي گفت: آدمي كه ساكن نجف شده نمي تواند جاي ديگري برود. شما نمي دانيد زندگي در كنار مولا چه لذتي دارد. هادي آنچنان از زندگي در نجف مي گفت كه ما فكر مي كرديم در بهترين هتل ها اقامت دارد! اما لذتي كه به آن اشاره مي كرد چيز ديگري بود. هادي آن چنان غرق در معنويات نجف شده بود كه نمي توانست چند روز زندگي در تهران را تحمل كند. در مدتي كه تهران بود در مسجد و پايگاه بسيج حضور مي يافت. هنگام حضور در تهران احساس راحتي نميكرد! يك بار پرسيدم از چيزي ناراحتي!؟ چرا اينقدر گرفته اي؟ گفت: خيلي از وضعيت حجاب خانم ها توي تهران ناراحتم. وقتي آدم توي كوچه راه ميره، نمي تونه سرش رو بالا بگيره. بعد گفت: يه نگاه حرام آدم رو خيلي عقب مي اندازه. اما در نجف اين مسائل نيست. شرايط براي زندگي معنوي خيلي مهياست. هادي را كه مي ديدم، ياد بسيجي هاي دوران جنگ مي افتادم. آنها هم وقتي از جبهه بر مي گشتند، علاقه اي به ماندن در شهر نداشتند. مي خواستند دوباره به جبهه برگردند. البته تفاوت حجاب زنان آن موقع با حالا قابل گفتن نيست! خوب به ياد دارم از زماني که هادي در نجف ساکن شد، به اعمال و رفتارش خيلي دقت مي كرد. شروع كرده بود برخي رياضت هاي شرعي را انجام مي داد. مراقب بود كه كارهاي مكروه نيز انجام ندهد. وقتي در نجف ساکن بود، بيشتر شب هاي جمعه با ما تماس مي گرفت. اما در ماه هاي آخر خيلي تماسش را کم کرد. عقيده ي من اين است که ايشان مي خواست خود را از تعلقات دنيا جدا کند. شماره تلفن همراه خود را هم عوض کرد. مي خواست دلبستگي به دنيا نداشته باشد. مي گفت شماره را عوض کردم که رفقا تماس نگيرند. مي خواهم از حال و هواي اينجا خارج نشوم. خواهرش مي گفت: هادي براي اينكه ما ناراحت نشويم هيچ وقت نمي گفت در نجف سختي کشيده، هميشه طوري براي ما از اوضاعش تعريف مي کرد که انگار هيچ مشکلي ندارد. فقط از لذت حضور در نجف و معنويات آنجا مي گفت. آرزو مي كرد كه روزي همه با هم به نجف برويم. يک بار در خانه از ما پرسيد: چطور بايد ماکاروني درست کنم؟ ما هم يادش داديم. طوري به ما نشان داد که آنجا خيلي راحت است، فقط مانده كه براي دوستان طلبه اش ماكاروني درست كند. شرايطش را به گونه اي توضيح مي داد که خيال ما راحت باشد. هميشه اوضاع درس خواندن و طلبگي اش را در نجف آرام توصيف مي کرد. وقتي به تهران مي آمد، آن قدر دلش براي نجف تنگ مي شد و براي بازگشت لحظه شماري مي کرد كه تعجب مي كرديم. فکر هم نمي کرديم آنجا شرايط سختي داشته باشد. هادي آن قدر زندگي در نجف را دوست داشت كه مي گفت: بياييد همه برويم آنجا زندگي کنيم. آنجا به آدم آرامش واقعي مي دهد. مي گفت قلب آدم در نجف يک جور ديگر مي شود. بعضي وقت ها زنگ مي زد مي گفت حرم هستم، گوشي را نگه مي داشت تا به حضرت علي (علیه اسلام) سلام بدهيم. او طوري با ما حرف مي زد که دلواپسي هاي ما برطرف و خيالمان آسوده مي شد. اصلاً فکر نمي کرديم شرايط هادي به گونه اي باشد كه سختي بكشد. فکر مي کردم هادي چند سال ديگر مي آيد ايران و ما با يک طلبه با لباس روحانيت مواجه مي شويم، با همان محاسن و لبخند هميشگي اش. 🏴 @taShadat 🏴
این دوپارت تقدیم به نگاه پرمهرتون🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_بر_شهدا •┄❁#قرار‌_روزانه❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر حضرت رقیه(سلام الله علیها) وتمامی شهدا
خواب حضرت رقیہ (س) رو دیده بود .✨ بـے بـے فرموده بودن تو بہ خاطر ما « از گـناه گذشتـے » ما هم شهیـدت مےڪنیم .🕊 موقعـے ڪہ داشت میرفت سوریہ بهم گفت : سید برام روضہ حضرت رقیہ بخون ...💔 گفتم نمےخونم ، دارے میرے حسین بچہ هااات ؟؟ گفت : از بچہ هام دل ڪـندم ، روضہ مےخوندم ، هاے هاے گریہ میڪرد .😭😭 ✍ راوے : سیدرضا علیزاده ، ذاڪراهل بیت 🕊 🏴 @taShadat 🏴
‍ ❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.» نصف شب که شد. گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد. بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت: «حالا بریم» چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم. راوے : 🏴 @taShadat 🏴
سلام عزیزان چرا مارو ترک میکنید یعنی انقدر کانال مون بده🥺😔
سروران عزیز اگر مشکلی هست با ما در میان بزارید که بدونیم مشکل کارمون کجاست بهتره اینطور میتونیم با کمک شماها حلش کنیم و کانال هایی که شهدایی ولایی و ارزشی هستن روز به روز بیشتر بشن و جایی برای کانالهای بی ارزش و پر از گناه نباشه از ما حمایت کنید 🌹 پشتوانه ما اول خدا و شهدا هستن بعد شما عزیزان هستید 🌸 با حضورتون به ما امید بدین تا پر انرژی تر 😃 و پرقدرت تر 💪🏻 باشیم ممنون از همراهی تون 🌺 اجرتون باشهدا 💐 برای ارسال نظرات و پیشنهادها و درخواست هاتون به ای دی زیر پیام بدین @khadamoalhosain
#نماز اول وقت😍 نقل از همسر شهید 💞 «ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد. سر تا پا خاکی بود و چشم هایش سرخ شده بود. به محض اینکه آمد، وضو گرفت و رفت که نماز بخواند. به او گفتم: حاجی لااقل یک خستگی دَر کُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ایستاد و در حالی که آستین هایش را پایین می زد، به من گفت: من باعجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود.😍 این قدر خسته بود که احساس می کردم، هر لحظه ممکن است موقع نماز از حال برود» 🌟شهید محمد ابراهیم همت🌟 🏴 @taShadat 🏴