May 11
¤♡¤
حَواسِمون باشه
تو این ماهِ عَزیز 🏴
دِل نَشکَنیم 💔
دِل شِکَستَن تاوان داره
مَخصوصاً اَگه
وَقتی دِل بِشکَنیم
که بیشتَر اَز هَروَقت
زیر نِگاهِ آقا
اَباعَبدِلله بودیم 🍃🖤
🏴 @taShadat 🏴
#سلام_بر_شهدا
•┄❁#قرار_روزانه❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر حضرت علی اصغر (علیه السلام)وتمامی شهدا
🏴 @taShadat 🏴
❤️ #پیام_شهید ❤️
با وجود ولی #فقیه است که الان
#پیکر سست و نحیف غرب و شرق به
#لرزه در آمده و از هر راهی که بتوانند جلوی صدور این
#انقلاب را می گیرند که صدور
#اسلام باعث نابودی تمام
#مستکبرین خواهد شد .
🚩 #شهید_دفاع_مقدس 🚩
🕊 #محمدرضا_امیری 🕊
🏴 @taShadat 🏴
ٺـٰاشھـادت!'
شهیدمحمدمنتظرقائم(غلام نژاد)
محمد از وقتی که بچه بود عاشق اهل بیت بود❤️. وقتی که #محرم که میشد هیچ شبی نبود به هیئت نرود و گهواره #علی_اصغر را روی شانه هایش نگیرد 😢😢
بعدها که بزرگتر شد در هیئت سینه زنی علی اصغر(ع) می رفت.
عشق محمد به سپاه تا جایی بود که از رشته برق به انسانی تغییر رشته داد و دیپلم انسانی هم گرفت و سپس وارد سپاه شد. ✌️
علاقه او به شهید منتظرالقائم تاا آنجا بود که فامیلی خود را به منتظر القائم تغییر داد👌
او در همه رشته هایی که آموزش میدید سعی میکرد جزء نفرات برتر باشد تا جایی که آموزش خلبانی را در عرض نه ماه کامل کرد✌️ سرانجام در تاریخ 12 شهریور 1390 در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در منطقه جاسوسان سردشت به شهادت رسید و آسمانی شد.🌹🕊
🏴 @taShadat 🏴
#کلام_شهید
"عیبی ندارد،کسی روکه تا حالا هیئت نرفته وگریه نکرده، بسوی هیئت ببریم
مطمعن باش با امام حسین(ع) که رفیق بشه آدم درستی می شه، ما هم اگر بتونیم این بچه ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم "
گروه فرهنگی شهید ابــــراهــیـــم هـادے🌹
🏴 @taShadat 🏴
تا وَقتۍ کَسۍ شَهید نَباشَد
شَهید نِمۍشَود
شَرط شَهید شُدن
شَهید بودَن است...🌸
اَگر امروز کَسۍ را دیدید
که بوۍ شَهید
از کَلام،رَفتار و اخلاق او
اِستشمام شُد
بِدانید او
شَهید خواهدشُد...🕊
#حاج_قاسمسلیمانے✌🏼
#شرطشهیدشدن°•
🏴 @taShadat 🏴
▪️#پارت۲۸▪️
🖌دوست
راوس:(حاج باقری شیرازی)
حدود پنجاه سال اختلاف سني داشتيم. اما رفاقت من با هادي حتي همين حالا كه شهيد شده بسيار زياد است! روزي نيست كه من و خانواده ام براي هادي فاتحه نخوانيم. از بس كه اين جوان در حق ما و بيشتر خانواده هاي اين محل احسان كرد.
من كنار مسجد هندي مغازه دارم. رفاقت ما از آنجا آغاز شد كه مي ديدم يك جوان در انتهاي مسجد مشغول عبادت و سجده شده و چفيه اي روي سرش مي كشد!
موقعي كه نماز آغاز مي شد، اين جوان بلند مي شد و به صف جماعت ملحق مي شد. نمازهاي اين جوان هم بسيار عارفانه بود.
چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه هاي با اخلاص نجف است. يك بار موقعي كه مي خواست مُهر بردارد با هم مواجه شديم و من سلام كردم.
اين جوان خيلي با ادب جواب داد. روز بعد دوباره سلام و عليك كرديم.
يكي دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم ايراني است. گفتم: چطوريد، اسم شما چيست؟ اينجا چه كار مي كنيد؟
نگاهي به چهره ي من انداخت و گفت: يك بنده ي خدا هستم كه مي خوام در كنار اميرالمؤمنين (علیه السلام) درس بخوانم.
كمي به من برخورد. او جواب درستي به من نداد، گفتم:
من هم مثل شما ايراني هستم، اهل شيراز و پدرم از علماي اين شهر بوده، مي خواستم با شما كه هم وطن من هستي آشنا بشم.
لبخندي زد و گفت: من رو ابراهيم صدا كنيد. تو اين شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظي كرد و رفت.
اين اولين ديدار ما بود. شايد خيلي برخورد جالبي نبود اما بعدها آنقدر رابطه ي ما نزديك شد كه آقا هادي رازهايش را به من مي گفت.
مدتي بعد به مغازه ي ما رفت و آمد پيدا كرد. دوستانش مي گفتند اين جوان طلبه ي سختكوشي است، اما شهريه نمي گيرد.
يك بار گفتم: آخه براي چي شهريه نمي گيري؟
گفت: من هنوز به اون درجه نرسيدم كه از پول امام زمان (عج) استفاده كنم. گفتم: خُب خرجي چي كار مي كني؟ خنديد و گفت: مي گذرونيم...
يك روز هادي آمد و گفت: اگه كسي كار لوله كشي داشت بگو من انجام مي دم، بدون هزينه. فقط تو روزهاي آخر هفته.
گفتم: مگه بلدي!؟ گفت: ياد گرفتم، وسايل لازم براي اين كار رو هم تهيه كردم. فقط پول لوله را بايد بپردازند.
گفتم: خيلي خوبه، براي اولين كار بيا خونه ي ما!
ساعتي بعد هادي با يك گاري آمد! وسايل لوله كشي را با خودش آورده بود. خوب يادم هست كه چهار شب در منزل ما كار كرد و كار لوله كشي براي آشپزخانه و حمام را به پايان رساند. در اين مدت جز چند ليوان آب هيچ چيزي نخورد.
هر چه به او اصرار كرديم بي فايده بود. البته بيشتر مواقع روزه بود. اما هادي يا همان كه ما او را به اسم ابراهيم مي شناختيم هيچ مزدي براي لوله كشي خانه ي مردم نجف نمي گرفت و هيچ چيزي هم در منزل آنها نمي خورد! رفاقت ما با ايشان بعد از ماجراي لوله كشي بيشتر شد ...
🏴 @taShadat 🏴
▪️#پارت۲۹▪️
🖌پاکت
راوی:(حاج باقر شیرازی)
دوستي من با هادي ادامه داشت. زماني كه هادي در منزل ما كار مي كرد او را بهتر شناختم.
بسيار فعال و با ايمان بود. حتي يك بار نديدم كه در منزل ما سرش را بالا بياورد.
چند بار خانم من، كه جاي مادر هادي بود، برايش آب آورد. هادي فقط زمين را نگاه مي كرد و سرش را بالا نمي گرفت.
من همان زمان به دوستانم گفتم: من به اين جوان تهراني بيشتر از چشمان خودم اطمينان دارم.
بعد از آن، با معرفي بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لوله كشي كرد. كار لوله كشي آب در مسجد را هم تكميل كرد.
من و هادي خيلي رفيق شده بوديم. ديگر خيلي از حرفهايش را به من مي زد.
يك بار بحث خواستگاري پيش آمد. رفته بود منزل يكي از سادات علوي.
آنجا خواسته بود كه همسر آينده اش پوشيه بزند. ظاهراً سر همين موضوع جواب رد شنيده بود.
جاي ديگري صحبت كرد. قرار بود بار ديگر با آمدن پدرش به خواستگاري برود كه ديگر نشد.
اين اواخر ديگر در مغازه ي ما چاي هم مي خورد! اين يعني خيلي به ما اطمينان پيدا كرده بود.
يك بار با او بحث كردم كه چرا براي كار لوله كشي پول نمي گيري؟ خُب نصف قيمت ديگران بگير. تو هم خرج داري و...
هادي خنديد و گفت: خدا خودش مي رسونه.
دوباره سرش داد زدم و گفتم: يعني چي خدا خودش مي رسونه؟
بعد با لحني تندگفتم: ما هم بچه آخوند هستيم و اين روايت ها را شنيده ايم.
اما آدم بايد براي كار و زندگي اش برنامه ريزي كنه، تو پس فردا مي خواي زن بگيري و...
هادي دوباره لبخند زد و گفت: آدم براي رضاي خدا بايد كار كنه، اوستا كريم هم هواي ما رو داره، هر وقت احتياج داشتيم برامون مي فرسته.
من فقط نگاهش مي كردم. يعني اينكه حرفت را قبول ندارم. هادي هم مثل هميشه فقط مي خنديد!
بعد مكثي كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان ياد اين ماجرا ميافتم حال و روز من عوض مي شود.
آن شب هادي گفت: شيخ باقر، يه شب تو همين نجف مشكل مالي پيدا كردم و خيلي به پول احتياج داشتم.
آخر شب مثل هميشه رفتم توي حرم و مشغول زيارت شدم. اصلاً هم حرفي درباره ي پول با مولا اميرالمؤمنين (علیه السلام) نزدم.
همين كه به ضريح چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانه ي من زد و گفت: آقا اين پاكت مال شماست.
برگشتم و ديدم يك آقاي روحاني پشت سر من ايستاده. او را نميشناختم. بعد هم بي اختيار پاكت را گرفتم.
هادي مکثي کرد و ادامه داد: بعد از زيارت راهي منزل شدم. پاكت را باز كردم. با تعجب ديدم مقدار زيادي پول نقد داخل آن پاكت است!
هادي دوباره به من نگاه كرد و گفت: شيخ باقر، همه چيز زندگي من و شما دست خداست.
من براي اين مردم ضعيف، ولي با ايمان كار مي كنم. خدا هم هر وقت احتياج داشته باشم برام مي ذاره تو پاكت و مي فرسته!
خيره شدم توي صورتش. من مي خواستم او را نصيحت كنم، اما او واقعيت اسلام را به من ياد داد.
واقعاً توكل عجيبي داشت. او براي رضاي خدا كار كرد. خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبي داد.
بعدها شنيدم که همه از اين خصلت هادي تعريف مي کردند. اينکه کارهايش را خالصانه براي خدا انجام مي داد. يعني براي حل مشکل مردم کار مي کرد اما براي انجام کار پولي نمي گرفت.
🏴 @taShadat 🏴
✨روضـــــه امـام حســـــیݩ
در ستادلشکر 8 نجف اشرف، دهه 🏴محرم مراسم داشتندهرسال چند روز مانده به مراسم، دو سه نفر ازمسئولین لشکر را می فرستاد تا با احترام✋ از همسایه ها و همینطور چندتایی از آنها که مسیحی بودند، اجازه🙋♂ برگزاری مراسم روضه_امام_حسین(؏)رابگیرند!
🗣می گفت:
سرو صدای عزاداری بلند🔊 است و ترافیک وشلوغی زیاد!
آنها حق همسایگی دارند!
باید بارضایت😊 کامل ایشان باشد!
موقع توزیع غذا🍙 نیز سهم همسایه ها را جدا می کرد و می فرستاد درب🏘 منازل آنها!بعدشام غریبان هم باتشکر وحلالیت🙏 از همسایه ها مراسم تمام می شد!
#شهید_حاج_احمدکاظمی
🏴@taShadat 🏴
دو ماهی بود که برای مأموریت اومده بود به «حما». میخواست بره دمشق و مأموریتش رو تمدید کنه✔️. بعد از دمشق هم میرفت به حلب. دم خداحافظی بهش گفتم محرابی👀! مأموریتت که تموم شد و خواستی بری دمشق، روبروی مسجد اموی یه بازار هست به اسم حمیدیه. گفت خب⁉️ گفتم اونجا میشه یه زحمتی بکشی و از سوغاتیای سوریه بگیری و هر وقت خواستی بیای، برام بیاری☺️ یه لحظه ساکت شد. بعد یهو با صدای بلند گفت بازار شام و میگی😤؟! من از بازاری که بیبی زینب (س) رو توش چرخونده باشن💔... هیچی نمیگیریم؛ هرگز!☝️
شهید حسین محرابی🌱
🏴 @taShadat 🏴
#سلام_بر_شهدا
°•💚•°
یکـی از آشنـایان خـواب شهـید «سیـد احمـد پلارک» را میبینـد.
او از شهیـد تقاضـای شفـاعت میکنـد.
شهیـد پلارک در جـواب میگوید: «مـن نمیتوانـم شمـا را شفـاعت کنـم.
تنهـا وقتـی میتوانـم شمـا را شفـاعت کنـم که شمـا نمـاز بخوانیـد و به آن توجـه و عنـایت داشتـه باشیـد،
همچنیـن زبانهایتـان را نگـه داریـد.
در غیـر این صورت، هیـچ کاری از دست مـن برنمیآیـد.»
پیکـر پاک شهیـد پلارک در بهشـت زهـرای تهـران (قطعـه 26، ردیـف 32، شمـاره 22) به خـاک سپـرده شده اسـت،
امـا نکتـه قابـل توجـه درباره این شهیـد کـه آن را از سایـر شهـدا متمایـز می کنـد،
بوی گلابـی ست کـه از مـزار مطهـرش به مشـام می رسـد. همچنیـن سنـگ قبـر این شهیـد همـواره نمنـاک بوده،
به طـوری که اگر سنـگ قبـر وی را خشـک کنیـم،
از سمـت دیـگر خیـس شـده و از گلاب سرشـار خواهـد شد.
به همیـن دلیـل او را «شهیـد عطـریِ قطعـه 26» لقـب داده انـد.
می گوینـد شهیـد پلارک مثـل یکـی از سربازان پیـامبر (ص) در صـدر اسـلام، «غسیـل الملائکـه» بوده است.
«غسیل الملائـکه» به کـسی میگوینـد کـه ملائکـه غسلـش داده باشنـد و به همیـن علـت مـزار او همیشـه خوشبـو و عطـرآگیـن است...
🏴 @taShadat 🏴
#سلام_بر_شهدا
نماز خواندن
نماز خواندنش همیشه با طمانینه همراه بود، آرامش عجیبی در نماز خواندنش دیده می شد 👌 هیچ وقت عجله نمی کرد حتی اگر باید به کاری می رسید و انجام آن دیر شده بود... 🍃 با تواضع و خشوع کامل به نماز می ایستاد مانند گدایی که مقابل شاهی ایستاده باشد 🌸 ...قنوت که می گرفت دستانش را بالاتر از حد معمول می آورد و گردنش را به سمت راست کج میکرد و آنچه می خواست را بهخدا می گفت مطمئنم" اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک..." یکی از خواسته هایش بود... 💔
نمازش را بلند می خواند اما وقتی به قنوت می رسید آرام و بی صدا چیزهایی می گفت طوریکه دیگر نمی توانستی حرف های خصوصی_اش را با خدا بشنوی 😢 سجده هایش را طولانی به جا می آورد و بعداز اتمام نماز بلافاصله و بدون اینکه حالاتش عوض شود تسبیحات حضرت زهرا(س) را می گفت خیلی از اوقات به اتاقش می رفت وبا عبایی که برایش هدیه خریده بودم در خلوت نماز می خواند...☺️ 🌹
همیشه مهر نمازش تربت کربلا بود و روی این قضیه خیلی مراقبت داشت و بعد از نماز بلافاصله روی تربت را می پوشاند و می گفت:شیطان منتظر است جایی تربت امام_حسین_(ع) را بدون پوشش پیدا کند واز آن استفاده ببرد.☝️
راویت_از_همسرشهید
#سجاد_طاهرنیا
🏴 @taShadat 🏴
خاکریز خاطرات
:::در فاصله چند متری با عراقی ها درگیر شدیم کاظم روی تپه بود که زخمی شد.رفتم کنارش و دیدم خون زیادی ازش رفته.خواستم بلندش کنم که گفت:من رو اینجا بذار و برو...بهش گفتم:تو رو می رسونم بیمارستان.اما کاظم گفت:آقا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) روبه رویم نشسته.بعد آرام گفت:السلام علیک یا امام زمان و پر کشید...
شهید کاظم خائف
🏴 @taShadat 🏴
#عاشقانہ_شــهدایــے•|🕊♥️|•
ساک وسایل مهدی را آوردند👜
کمی زیپ آن را باز کردم🍃ـ
بوی عطر عجیبی از ساک بلند شد☺️🌬
شبیه این بو را هرگز استشمام نکرده بودم.🍃
کلا ساک را باز کردم✨
فضای خانه پر ازعطرشده بود☺️🌬
مادر و خاله ام نیز شاهد وجود این عطر بودند😍👌
چند روز بعد یکی از دوستان و همرزمان مهدی به منزل ما آمد
از او پرسیدم: شما به وسایل شهدا عطر یا گلاب می زنید؟🤔🍃
با تعجب گفت: نمی دانم! چطور😳
گفتم:ساک مهدی
بوی عطر عجیبی دارد🌻✨
بعد رفتم و ساک را آوردم👜
وقتی بازش کردم با کمال تعجب متوجه شدم هیچ اثری از عطر نیست😳‼️
و هر کدام از وسایل داخل ساک
را بو کردم خبری از آن عطر خوشبو نبود🕊
تازه متوجه شدم🍁
که معجزه ای بود که ما عطر شهادت را دقایقی استشمام کنیم تا یک بار دیگر قدرت اعجاز شهادت را با تمام وجود درک کنیم☺️❣️😔
#همسرانهای_از_عطر_شهادت💛•°
🍃#شهید_جاویدالاثر🌿•°
#مهدی_ثامنیراد🕊•°
🏴 @taShadat 🏴
|