karimi-06.mp3
933.2K
📣 عشق یعنی یه پلاک
که زده بیرون از دل خاک
🎙حاج محمود کریمی
🏴 @taShadat 🏴
4_5881793313408811249.mp3
2.61M
🎼مداحی:
ولایت آبرومه
🌷شهادت رویای ناتمومه
آرزومه
🎤با نوای مجتبی رمضانی
✨🕊✨🕊✨🕊✨
🏴 @taShadat 🏴
4_5850661827079307684.mp3
3.94M
⭕️نماهنگ مدافعین حرم
🎤 صادق آهنگران
👌بسیار زیبا
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌹
🏴 @taShadat 🏴
بخشی از وصیت نامه
شهید علی جمشیدی🌹
این دنیا با تمام زیبایی ها و انسانهای خوب و نیکوی آن محل گذر است نه وقف و ماندن و همه ی ما بایستی برویم و راه این است ،
دیر یا زود فرقی نمی کند؛
اما چه بهتر که زیبا برویم «هنر آن است که بمیری بیش از آنکه بمیرانَندَت و مبدأ و منشأ حیات آنان هستند که چنین مرده اند.»
بایستی به خود آئیم که در چه زمانه ای زندگی می کنیم
و با چه وضعی؟ در عصر امام زمان(عج) که ان شاءالله از سربازان امام عصر(عج) قرار گرفته باشیم
و این همه مقابله با مشکلات و مصائب ، غربت ها و دوری ها وجود با خدا شدن بوجود نمی آید.
@taShadat
▪️۴۲#پارت▪️
🌹آخرین شب
بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر رفتار و كردار آن ها تغيير مي كرد. شايد براي خود من باوركردني نبود! با خودم مي گفتم: شايد فكر و خيال بوده، شايد مي خواهند از شهدا موجودات ماورائي در ذهن ما ايجاد كنند. اما خود من با همين چشمانم ديدم كه روز آخري كه هادي در نجف بود چه اتفاقاتي افتاد!
بار آخري كه مي خواست براي مبارزه با داعش اعزام شود همه چيز عوض شد! او وصيت نامه اش را تكميل كرد. به سراغ وسايل شخصي خودش رفته بود و هر آنچه را كه دوست داشت به ديگران بخشيد!
چند تا چفيه ي زيبا و دوردوخته داشت كه به طلبه ها بخشيد. از همه ي كساني كه با آنها رفت و آمد داشت حلاليت طلبيد. دوستي داشت كه در كنار مسجد هندي مغازه داشت.
هادي به سراغ او رفت و گفت: اگر بر نگشتم، از فلاني و فلاني براي من حلاليت بگير!
حتي گفت: برو و از آن روحاني كه با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب درگير شده بودم حلاليت بطلب، نمي خواهم كسي از دست من ناراحت باشد.
شب آخر به سراغ پيرمرد نابينايي رفت كه مدت ها با او دوست بود. پيرمرد را با خودش به مسجد آورد. با اين پيرمرد هم خداحافظي كرد و حلاليت طلبيد.
براي قبر هم كه قبلا با يك شيخ نجفي صحبت كرده بود و يك قبر در ابتداي وادي السلام از او گرفته بود.
برخي دوستان هادي را بارها در كنار مزار خودش ديده بودند كه مشغول عبادت و دعا بود!!
هادي تكليف همه ي امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آماده ي سفر شد. معمولاً وقتي به جاي مهمي مي رفت، بهترين لباس هايش را مي پوشيد. براي سفر آخر هم بهترين لباس ها را پوشيد و حركت كرد...
برادر حمزه عسگري از دوستان هادي و از طلاب ايراني نجف مي گفت: صورت هادي خيلي جوش مي زد. از دوران جواني دنبال دوا درمان بود.
پيش يكي دو تا دكتر در ايران رفته بود و دارو استفاده كرد، اما تغييري در جوش هاي صورتش ايجاد نشد.
شب آخر ديدم كه با آن پيرمرد نابينا خداحافظي مي كرد. پيرمرد با صفايي كه هر شب منتظر بود تا هادي به دنبال او بيايد و به مسجد بروند.
آخر شب بود كه با هم صحبت كرديم. هادي حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم: راستي ديگه براي جوش هاي صورتت كاري نكردي؟
هادي لبخند تلخي زد و گفت: يه انفجار احتياجه كه اين جوش هاي صورت ما رو نابود كنه! دوباره حرف از شهادت را ادامه داد.
من هم به شوخي گفتم: هادي تو شهيد شو، ما برات يه مراسم سنگين برگزار مي كنيم. بعد ادامه دادم: يه شعر زيبا هست كه مداح ها مي خونن، مي خوام توي تشييع جنازه تو اين شعر رو بخونم. هادي منتظر شعر بود كه گفتم: جنازه ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب حسين (علیه السلام)...
هادي خيلي خوشش آمد. عجيب بود كه چند روز بعد درست در زمان تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره مداح مراسم تشييع شروع به خواندن اين شعر زيبا كرد.
🏴 @taShadat 🏴
▪️#پارت۴۳▪️
🌹پرواز
شكست هاي پي در پي باعث شده بود كه توان نظامي داعش كم شود. آن ها در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي انتحاري رفته و يا اينكه خود را در ميان زنان و كودكان مخفي مي كنند.
آن روز هم نيروهاي مردمي بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي مناطق درگيري اعزام شده و با پشتيباني سلاح هاي سنگين مشغول پيش روي و پاكسازي مناطق مختلف بودند.
نزديك ظهر روز يكشنبه 26 بهمن 1393 بود كه هادي به همراه ديگر دوستان و فرماندهان عملياتي، پس از ساعتي جنگ و گريز، به روستاي مکيشفيه در بيست كيلومتري سامرا وارد شدند.
ساختمان كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي عراقي به همراه هادي به داخل آن رفته تا هم استراحت كنند و هم براي ادامه كار تصميم بگيرند.
بقيه ي نيروها نيز در اطراف روستا حالت تدافعي داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند. درگيري ها نيز به طور پراكنده ادامه داشت.
هنوز چند دقيقه اي نگذشت كه يك بولدوزر از سمت بيرون روستا به سمت سنگرهاي نيروهاي مردمي حركت كرد. بدنه ي اين بولدوزر با ورقه اي آهن پوشيده شده و حالت ضد گلوله پيدا كرده بود.
به محض اينكه از اولين سنگر عبور كرد نيروها فرياد زدند: انتحاري، انتحاري، مواظب باشيد...
درست حدس زده بودند. اين خودرو براي عمليات انتحاري آماده شده بود. چند نفر از نيروهاي مردمي با شليك آرپيجي قصد انفجار بولدوزر را داشتند.
برخي مي خواستند راننده را بزنند اما هيچ كدام ممكن نشد! حتي گلوله ي آرپيجي روي بدنه ي آن اثر نداشت.
يكي از رزمندگان که مجروح شده و در مسير بولدوزر قرار داشت مي گويد: اين خودرو به سمت ما آمد و ما از مسيرش فاصله گرفتيم، بلافاصله فهميديم كه اين بولدوزر انتحاري است! هر چه تيراندازي كرديم بي فايده بود.
فاصله ي ما با هادي ذوالفقاري و ديگر دوستان زياد بود. يك باره حدس زديم كه خودرو به سمت آن ها مي رود.
هر چه که داد و فرياد کرديم، صدايمان به گوش آنها نرسيد. صداي بولدوزر و گلوله ها مانع از رسيدن صداي ما مي شد.
هادي و دوستان رزمنده اي كه در آنجا جمع شده بودند، متوجه صداي ما نشدند.
لحظاتي بعد صداي انفجاري آمد كه زمين و زمان را لرزاند! صدها كيلو مواد منفجره، براي لحظاتي آسمان را سياه كرد.
وقتي به سراغ آن ساختمان رفتيم، با يك مخروبه ي كوچك مواجه شديم! انفجار به قدري عظيم بود كه پيكرهاي شهدا نيز قادر به شناسايي نبود.
خبر شهادت بهترين دوستانمان را شنيديم. جنگ است ديگر، روزي شهادت دارد و روزي پيروزي، البته براي انسان مؤمن، شهادت هم پيروزي است.
روز بعد خبر رسيد كه هادي ذوالفقاري مفقود شده و پيكري از او به جا نمانده!
همه ناراحت بودند. نمي دانستيم چه كنيم. لذا به دوستان ايراني هادي هم خبر رسيد كه هادي مفقودالجسد شده.
خبر به ايران رسيد. برخي از دوستان گفتند: از نمونه ي خون مادر هادي براي آزمايش DNA استفاده شود تا بلكه قسمتي از پيكر هادي مشخص گردد.
نيروهاي عراقي بسيار ناراحت بودند. لب خندان و چهره ي دوست داشتني اين طلبه ي رزمنده هيچ گاه از ذهن ما پاك نمي شد.
پس از مدتي اعلام شد كه با شناسايي برخي پيكرها فقط شش نفر از جمله هادي مفقود شده اند. از هادي هم فقط لاشه ي دوربين عكاسي اش باقي مانده بود.
تا اينكه خبر دادند پيكر شهيدي با چنين مشخصات از اطراف روستا كشف و به بغداد منتقل شده.
سيد کاظم که مشخصات را شنيد بلافاصله گفت احتمالاً هادي است خودش به بغداد رفت و او را شناسايي كرد.
در اصل پيکر هادي ذوالفقاري بر اثر انفجار پرت شده بود.
يک نفر در حال عبور از معرکه پيکر او را مي بيند و پلاک را براي اطلاع خبر شهادت برمي دارد.
بدن شهيد بي پلاک آنجا مي ماند. تا اينکه او را به بغداد انتقال مي دهند.
🏴 @taShadat 🏴
▪️ #پارت ۴۴▪️
🌹توفیق شهادت
شكست هاي پي در پي باعث شده بود كه توان نظامي داعش كم شود. آن ها در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي انتحاري رفته و يا اينكه خود را در ميان زنان و كودكان مخفي مي كنند.
آن روز هم نيروهاي مردمي بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي مناطق درگيري اعزام شده و با پشتيباني سلاح هاي سنگين مشغول پيش روي و پاكسازي مناطق مختلف بودند.
نزديك ظهر روز يكشنبه 26 بهمن 1393 بود كه هادي به همراه ديگر دوستان و فرماندهان عملياتي، پس از ساعتي جنگ و گريز، به روستاي مکيشفيه در بيست كيلومتري سامرا وارد شدند.
ساختمان كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي عراقي به همراه هادي به داخل آن رفته تا هم استراحت كنند و هم براي ادامه كار تصميم بگيرند.
بقيه ي نيروها نيز در اطراف روستا حالت تدافعي داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند. درگيري ها نيز به طور پراكنده ادامه داشت.
هنوز چند دقيقه اي نگذشت كه يك بولدوزر از سمت بيرون روستا به سمت سنگرهاي نيروهاي مردمي حركت كرد. بدنه ي اين بولدوزر با ورقه اي آهن پوشيده شده و حالت ضد گلوله پيدا كرده بود.
به محض اينكه از اولين سنگر عبور كرد نيروها فرياد زدند: انتحاري، انتحاري، مواظب باشيد...
درست حدس زده بودند. اين خودرو براي عمليات انتحاري آماده شده بود. چند نفر از نيروهاي مردمي با شليك آرپيجي قصد انفجار بولدوزر را داشتند.
برخي مي خواستند راننده را بزنند اما هيچ كدام ممكن نشد! حتي گلوله ي آرپيجي روي بدنه ي آن اثر نداشت.
يكي از رزمندگان که مجروح شده و در مسير بولدوزر قرار داشت مي گويد: اين خودرو به سمت ما آمد و ما از مسيرش فاصله گرفتيم، بلافاصله فهميديم كه اين بولدوزر انتحاري است! هر چه تيراندازي كرديم بي فايده بود.
فاصله ي ما با هادي ذوالفقاري و ديگر دوستان زياد بود. يك باره حدس زديم كه خودرو به سمت آن ها مي رود.
هر چه که داد و فرياد کرديم، صدايمان به گوش آنها نرسيد. صداي بولدوزر و گلوله ها مانع از رسيدن صداي ما مي شد.
هادي و دوستان رزمنده اي كه در آنجا جمع شده بودند، متوجه صداي ما نشدند.
لحظاتي بعد صداي انفجاري آمد كه زمين و زمان را لرزاند! صدها كيلو مواد منفجره، براي لحظاتي آسمان را سياه كرد.
وقتي به سراغ آن ساختمان رفتيم، با يك مخروبه ي كوچك مواجه شديم! انفجار به قدري عظيم بود كه پيكرهاي شهدا نيز قادر به شناسايي نبود.
خبر شهادت بهترين دوستانمان را شنيديم. جنگ است ديگر، روزي شهادت دارد و روزي پيروزي، البته براي انسان مؤمن، شهادت هم پيروزي است.
روز بعد خبر رسيد كه هادي ذوالفقاري مفقود شده و پيكري از او به جا نمانده!
همه ناراحت بودند. نمي دانستيم چه كنيم. لذا به دوستان ايراني هادي هم خبر رسيد كه هادي مفقودالجسد شده.
خبر به ايران رسيد. برخي از دوستان گفتند: از نمونه ي خون مادر هادي براي آزمايش DNA استفاده شود تا بلكه قسمتي از پيكر هادي مشخص گردد.
نيروهاي عراقي بسيار ناراحت بودند. لب خندان و چهره ي دوست داشتني اين طلبه ي رزمنده هيچ گاه از ذهن ما پاك نمي شد.
پس از مدتي اعلام شد كه با شناسايي برخي پيكرها فقط شش نفر از جمله هادي مفقود شده اند. از هادي هم فقط لاشه ي دوربين عكاسي اش باقي مانده بود.
تا اينكه خبر دادند پيكر شهيدي با چنين مشخصات از اطراف روستا كشف و به بغداد منتقل شده.
سيد کاظم که مشخصات را شنيد بلافاصله گفت احتمالاً هادي است خودش به بغداد رفت و او را شناسايي كرد.
در اصل پيکر هادي ذوالفقاري بر اثر انفجار پرت شده بود.
يک نفر در حال عبور از معرکه پيکر او را مي بيند و پلاک را براي اطلاع خبر شهادت برمي دارد.
بدن شهيد بي پلاک آنجا مي ماند. تا اينکه او را به بغداد انتقال مي دهند.
🏴 @taShadat 🏴