eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
چهره خندان، اخلاق نیکو و گشاده‌رویی در برابر دیگران، از ویژگی‌های بارز این شهید مدافع حرم ۵۲ ساله بود. 🌷@tashadat 🌷
روز سه شنبه ۹ شهریور، با گروهش به تل ناصریه می‌رود. بعد از خواندن نماز مغرب و عشا، در محاصره‌ی گروه جیش‌العزه افتاده و در زیر بارانی از گلوله و آتش، ناگهان مورد اصابت تیر مستقیم به پهلوی چپ قرار گرفته و به درجه‌ی رفیع شهادت نائل می‌آید. به دلیل محاصره، برگرداندن پیکر شهید غیر ممکن می‌شود و دشمن پیکر مطهرش را با خود می‌برد.   طبق گفته‌ی دوست شهید همیشه مدارک و نوشته‌هایش را در کیف خود در ماشینش می‌گذاشت که متاسفانه ماشین و همینطور کیف هم به دست دشمن افتاده و به احتمال زیاد وصیت نامه‌اش هم همانجا می‌ماند... 🌷@tashadat 🌷
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
به وقت ☕️😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #پنجاه_وهشت تنها یک آغوش مادرانه کم داشتم.. که آنهم مادر
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد _بفرمایید! شش ماه بود سعد🔥 غذای آماده از بیرون میخرید.. و عطر دستپخت او🌺 مثل رایحه دستان بود.. که دخترانه پای سفره نشستم.. و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمیرفت... مصطفی میدید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق و ندیده حس میکرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی میکرد... احساس میکردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد _خواهرم! نگاهم تا چشمانش رفت و او نمیخواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم غیرتش را بشکافد.. که زمزمه کرد _من نمیخوام شما رو زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید! و از نبض نفسهایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت _شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید! از پژواک پریشانی اش ، فهمیدم این کابووس هنوز تمام .. و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه میکشید که با وحشت در بستر خواب خزیدم... و از طنین تکبیرش✨ بیدار شدم... هنگامه سحر رسیده.. و من دیگر بودم که به عزم نماز صبح از جا بلند شدم...✨ سالها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت میکشیدم... و میترسیدم نمازم را نپذیرد که از و سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بیدریغ میبارید... نمازم که تمام شد... از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... در آرامش این خانه دلم میخواست... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
✨ هَمـیشِـہ‌مۍگُـفـت: بَـرٰاۍاینڪِہ‌گِـره‌مُحَـبَـت‌مـٰا بَـرٰاۍهَمـیشِـہ‌مُحڪَـم‌بِشـہ بـٰایَـددَرحَـق‌هَـم‌دیگِـہ‌دُعـٰاڪُنیـم..! 🕊️•• ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 ـاِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…✨🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
اعمال قبل از خواب :) شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃