eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#لبیڪ_یا_مهدے_عج❤️ ◻️تاظهورٺ چقدرفاصلہ داريم آقا ▪️آه از جمعہ‌ے بےتو گلہ داريم آقا ◻️نذرڪرديم بہ هرحال ببينیم تورا ▪️ڪربلا يا دم گودال ببينيم تورا #يامنتقم_خون‌حسين_العجل❤️ ▪️ @taShadat ▪️
✅30 روز تا اربعین #اربابم🌹 ♦️می برم نام تو را تا ببری نام مرا پر کن از جام لب خویش همه جام مرا ♦️به خدا کرب و بلایی شدنم دست شماست جان عباس فراموش مکن نام مرا #اللهم الرزقنا کربلا ▪️ @taShadat ▪️
🌷خواهر عزیزم🌷 🍃هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی و لباس اجنبی را بپوشی به یاد آور که اشک امام زمانت را جاری میکنی به خون های پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی 🍃به یاد آر که غرب را در تهاجم فرهنگی اش یاری میکنی و فساد را منتشر میکنی و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنی 🍃به یاد آر حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر میدهی ... 🍃تو هم شامل آبرویی بعد از همه این ها اگر توجه نکردی (متنبه نشدی)  🍃هویت شیعه را از خودت بردار (دیگه اسم خودتو شیعه نزار) 🌷شهید #علاء_حسن_نجمه🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ ▪️ @taShadat ▪️
" شهدا " . . . اعتبار این مرز و بومند ، اعتبارمان را از پلاک‌ها پاک نکنیم #کوچه_شهید #شهید_حذف_شدنی_نیست 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ ▪️ @taShadat ▪️
✅ #شهید_ابراهیم_هادی ✅ #الگو_برداری_از_شهید ✅ عزتی ابدی و ماندنی 🍃 شهید ابراهیم هادی یکی از این مردان پاکیزه شناخته شده چون از نامحرم دوری کرد و پاکدامنی پیشه کرد 🍃 و خدا هم خوب پاداشی بهش داد هر چه گمنام تر کار کرد و از گناه دوری کرد خدا هم به وقتش ، آن را برای مردم آشکارتر و پر رنگتر کرد ، و عزتی ابدی و ماندنی ، در دنیا و آخرت نصیبش کرد . 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸 ▪️ @taShadat ▪️
🍀امام صادق (ع): 🍃🌸دل حرم خداست، پس در حرم خدا غیر خدا را ساکن مکن🌸🍃 که چیزی جزء پشیمانی دستت را نمی گیرد 📚 بحارالانوار، ج70، ص25 #شهید_هادی_مصداق_این_حدیث 🍃همان کاری که شهید ابراهیم هادی انجام داد 🍃 بله ❗️ با دوری از نامحرم و ترک گناه 🍃توانست خداوند را در قلبش جای دهد و قلبی سالم و سلیم برای خود حفظ کند تا به آن بیش و ، راه و رسم درست زندگی دست پیدا کند و به سعادت ابدی در دنیا و آخرت نائل شود. 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ ▪️ @taShadat ▪️
❣از ظهر گذشته است، تأخیر نکرد؟ ساعت دو و نیم، سه، کمی دیر نکرد ...؟ ❣دلگیرترم دوباره از هفته‌ی قبل تلخی غروب جمعه تغییر نکرد... #اللهم_عجل_لوليک_الفرج •┈┈••✾❀🌷❀✾••┈┈• ▪️ @taShadat ▪️ •┈┈••✾❀🌷❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام آقا....😭😭😭😭 🎙مداحی کربلایی سید رضا نریمان التماس دعا ▪️ @taShadat ▪️
✍معرفی عملیات ✨نام‌ عمليات: نصر3 🔺زمان‌ اجرا: 1366/3/27 ✨رمز عملیات : يا علي‌ بن‌ ابيطالب (ع) 🔺تلفات‌ دشمن‌ (كشته، زخمي‌ و اسير) :1060 🌟مكان‌ اجرا: منطقه‌ عملياتي‌ زبيدات‌ در جنوب‌ دهلران‌ - جبهه‌ مياني‌ نبرد 🌱ارگان‌هاي‌ عمل‌كننده: نيروي‌ زميني‌ ارتش‌ جمهوري‌ اسلامي‌ 🌾اهداف‌ عمليات: انهدام‌ توان‌ رزمي‌ دشمن‌ 🔺نوع عملیات: نفوذی  ✨تعداد کشته ها و زخمی های دشمن: بیش از 1000 نفر ✨تعداد اسرا: 60 نفرعملیات نصر 3 ✔️منبع: سایت موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ▪️ @taShadat ▪️
برای کار فرهنگی و جوایزتشویقی درگلزارشهدای تهران برای خرید پیکسل شهید ابراهیم هادی نیاز به کمک مالی و پیکسل داریم ازکسانی که میتونند کمک کنند. به ایدی زیر پیام بدید باتشکر🌹🌹 @Ebrahimhadi111 لطفا این پیامو پخشش کنید.
نمونه ای از کار بزرگواران👆👆 خوشحالم میشیم هر کس در حد توان خودش کمک کنه و عزیزان اجباری در کار نیست اجرتون با خود شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠ #قسمت ۴ #فصل_اول من گریه نمی کردم؛ اما برای پدر هم نمی خندیدم. از اینکه مجبور بودم
أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ: ✫⇠ ✫⇠ ۵ می گفتند: «مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کرده ای. چقدر پیِ دل او بالا می روی. چرا ما که بچه بودیم، با ما این طور رفتار نمی کردید؟!» با تمام توجه ای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آن ها را راضی کنم تا به مدرسه بروم. پدرم می گفت: «مدرسه به درد دخترها نمی خورد.» معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاس ها هم مختلط بودند. مادرم می گفت: «همین مانده که بروی مدرسه، کنار پسرها بنشینی و مرد نامحرم به تو درس بدهد.» اما من عاشق مدرسه بودم. می دانستم پدرم طاقت گریه مرا ندارد. به همین خاطر، صبح تا شب گریه می کردم و به التماس می گفتم: «حاج آقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه.» پدرم طاقت دیدن گریه ی مرا نداشت، می گفت: «باشد. تو گریه نکن، من فردا می فرستم با مادرت به مدرسه بروی.» من هم همیشه فکر می کردم پدرم راست می گوید. آن شب را با شوق و ذوق به رختخواب می رفتم. تا صبح خوابم نمی برد؛ اما همین که صبح می شد و از مادرم می خواستم مرا به مدرسه ببرد، پدرم می آمد و با هزار دوز و کلک سرم را شیره می مالید و باز وعده و وعید می داد که امروز کار داریم؛ اما فردا حتماً می رویم مدرسه. آخرش هم آرزو به دلم ماند و به مدرسه نرفتم. ادامه دارد...🖌 ▪️@taShadat▪️
ٺـٰاشھـادت!'
أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ: ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠ #قسمت ۵ #فصل_اول می گفتند: «مامان! چقدر قد
‍ ✫⇠ ✫⇠ 6⃣ نه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد. ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، روزهای اول برایم خیلی سخت بود، اما روزه گرفتن را دوست داشتم. با چه ذوق و شوقی سحرها بیدار می شدم، سحری می خوردم و روزه می گرفتم. بعد از ماه رمضان، پدرم دستم را گرفت و مرا برد به مغازه پسرعمویش که بقالی داشت. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «آمده ام برای دخترم جایزه بخرم. آخر، قدم امسال نه ساله شده و تمام روزه هایش را گرفته.» پسرعموی پدرم یک چادر سفید که گل های ریز و قشنگ صورتی داشت از لابه لای پارچه های ته مغازه بیرون آورد و داد به پدرم. پدرم چادر را باز کرد و آن را روی سرم انداخت. چادر درست اندازه ام بود. انگار آن را برای من دوخته بودند. از خوشحالی می خواستم پرواز کنم. پدرم خندید و گفت: «قدم جان! از امروز باید جلوی نامحرم چادر سرت کنی، باشد باباجان.» آن روز وقتی به خانه رفتم، معنی محرم و نامحرم را از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خانه مان می آمد، می دویدم و از مادرم می پرسیدم: «این آقا محرم است یا نامحرم؟!» بعضی وقت ها مادرم از دستم کلافه می شد. به خاطر همین، هر مردی به خانه مان می آمد، می دویدم و چادرم را سر می کردم. دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر می کردم. ادامه دارد...✒️ ▪️@taShadat▪️
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت 6⃣ #فصل_اول نه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد. ماه رمضان آن سا
أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ: ‍ ✫⇠ ✫⇠ 7⃣ خانه عمویم دیوار به دیوار خانه ما بود. هر روز چند ساعتی به خانه آن ها می رفتم. گاهی وقت ها مادرم هم می آمد. آن روز من به تنهایی به خانه آن ها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم می شد، پایین می آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می شنیدم که داشت از سینه ام بیرون می زد. آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب می کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!» کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همه زن برادرهایم به من نزدیک تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسرندیده!» پسر دیده بودم. ادامه دارد...✒️ ▪️@taShadat▪️
ٺـٰاشھـادت!'
أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ: ‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت 7⃣ #فصل_دوم خانه عمویم دیوار به دیو
أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ: ✫⇠ ✫⇠ 8⃣ مگر می شود توی روستا زندگی کنی، با پسرها هم بازی شوی، آن وقت نتوانی دو سه کلمه با آن ها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمی آمد. از نظر من، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آن قدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم. گاهی که کسی در روستا فوت می کرد و ما در مراسم ختمش شرکت می کردیم، همین که به ذهنم می رسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، می زدم زیر گریه. آن قدر گریه می کردم که از حال می رفتم. همه فکر می کردند من برای مرده آن ها گریه می کنم. پدرم هم نسبت به من همین احساس را داشت. با اینکه چهارده سالم بود، گاهی مرا بغل می کرد و موهایم را می بوسید. آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوه عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است. از فردای آن روز، آمد و رفت های مشکوک به خانه ما شروع شد. اول عموی پدرم آمد و با پدرم صحبت کرد. بعد نوبت زن عموی پدرم شد. صبح، بعد از اینکه کارهایش را انجام می داد، می آمد و می نشست توی حیاط خانه ما و تا ظهر با مادرم حرف می زد. بعد از آن، مادر صمد پیدایش شد و چند روز بعد هم پدرش از راه رسید. پدرم راضی نبود. ادامه دارد...✒️ ▪️@taShadat▪️
تقدیم به شما عزیزان😍👆🌹
🌹👆🌹👆🌹 #اطلاعیه #یادواره_شهدا #غرب_تهران #محله_کن ▪️ @taShadat ▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یاد_یاران #مداح_شهید #سید_داود_شبیری دوم خرداد ماه سال ۱۳۴۵ در یک خانواده ی مذهبی به دنیا آمد، قبل از مدرسه در مكتب خانه #قرآن فعاليت داشته و از سن هشت سالگي فرائض ديني را انجام مي داد، بعد از دوره ابتدايي و متوسطه در مدرسه انوري در مبارزات عليه رژيم شاهنشاهي فعاليت داشت . اين #شهيد والا مقام سال ١٣٦٢ قبل از عمليات خيبر مسئول #تبليغات گردان #وليعصر_عج بود و نهايتا در عملیات کربلای ۸ ، روح #سید همچون کبوتری به آسمان پر میکشد و #مهمان همیشگی #خدا گرديد . #روحش_شاد #یادش_گرامی #راهش_پر_رهرو ▪️ @taShadat ▪️