فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری| (سری 13)
🌺ویژه #عید_غدیر
مداحی آنلاین - نماهنگ عید الله - حسن کاتب کربلائی.mp3
2.66M
🌺 #عید_غدیر
💐پاشو ببین که جبرئیل با یه خبر اومده از راه
💐داره میخونه اشهد ان علیا ولی الله
🎙 #حسن_کاتب_کربلائی
👏 #استودیویی
👌فوق زیبا
#فایل_صوتي_امام_زمان
🎧آنچه خواهید شنید ؛ 👇
✍ در اغلب ما، يه بیماری هست...
که بزرگترین بی تقوایی از نگاه خداست!
🔻 آیا ما هم، از این بیماری، سهمی داریم؟
گوش کنید 👇
#غدیریامالحمدلله💚
نسل در نسل یقینا به علی منتسبیم
شجرهنامه ما را بنویسید غدیر ..
#عید_غدیر✨ 💚 🌺
#بر_شیعیان_جهان💚🌺
#مبارڪ_باد✨💚🌺
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۱۶ تیر ۱۴۰۲
میلادی: Friday - 07 July 2023
قمری: الجمعة، 18 ذو الحجة 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹عید الله الاکبر ، عید بزرگ ولایت، عید سعید غدیر خم، 10ه-ق
🔹قتل عثمان بن عفان، 35ه-ق
🔹بیعت مردم با امیر المومنین علیه السلام، 35ه-ق
📆 روزشمار:
▪️12 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
▪️21 روز تا عاشورای حسینی
▪️36 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️46 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️61 روز تا اربعین حسینی
ٺـٰاشھـادت!'
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨ #با_قرآن_شروع_کنیم ☀️روزمان را ☀️صفحه ۱۰۲سورهی نساء #تلاوت_یک_صفحه #ب
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
#با_قرآن_شروع_کنیم ☀️روزمان را
☀️صفحه ۱۰۳ سورهی نساء
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
💠 #حدیث روز 💠
🔸امام صادق علیه السلام:
لَمّا أقامَ رَسولُ اللّهِ صلىالله عليه وآله أميرَ المُؤمِنينَ عليهالسلام يَومَ غَديرِ خُمٍّ ... قالَ : أيُّهَا النّاسُ! مَن أولى بِكُم مِن أنفُسِكُم؟ قالوا: اللّهُ ورَسولُهُ. قالَ: اللّهُمَّ فَاشهَد! ثُمَّ قالَ : ألا مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ ، وسَلِّموا عَلَيهِ بِإِمرَةِ المُؤمِنينَ .
🔹روز غدير خم، چون پيامبر خدا امير مؤمنان را [ به جاى خود] منصوب كرد .. ، فرمود: «اى مردم! چه كسى به شما از خودتان سزاوارتر است؟». گفتند: خدا و پيامبرش. فرمود: «خدايا! گواه باش». سپس فرمود: «بدانيد هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست و بر او به امارت مؤمنان سلام دهيد».
📚 تفسير القمّي : ج ١ ص ٣٠١
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌺الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی
جَعَلَنَامِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ
بِوِلاَیَهِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ
وَالْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ🌺🌱
🌟علی حکم ولی الله ات در عرش
امضاشد 🍃🌸
🌟خدادستور دادومصطفی
مامور اجراشد...🍃🌸
عیدمون خیلییییی مبارکاااا باشهههه😍😍😍😍
13.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عشق بین المللی 💚
پویش جهانی جشن #عید_غدیر
شــکر خدا که نام علــی در اذان مـاست
ما شـیعه ایـم و عشق علی هم از آن مـاست
#من_غدیری_ام #غدیر🌸🤍
#فایل_صوتي_امام_زمان
🎧آنچه خواهید شنید ؛👇
✍ دعای فرج می خوانیم....
و خوانده ايم.....
و خواهیم خواند....
🔻اما چگونه فرج بخوانیم...
که فرج حقیقی، حاصل شود؟؟👇
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۹۹۰ براي روز سوم فروردینماه سال آینده. نمیتوانم خوشحالم را پنهان کنم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۹۹۱ و ۹۹۲
د آرام دو طرف صورتم را میبوسد.
با احترام،دستش را میبوسم،درست مثل مادرم.
هرچند نیکی شبیه مادرش نیست،اما من زنعمو را مثل مامان دوست
دارم.
جعبه را که باز میکنم،چشمم به ساعتی با بند چرم و صفحهي بزرگ
میافتد.
با ساعت ظریفی درست کنارش.
ستِ ساعت!
براي من و نیکی!
انگار همه دست به دست هم دادهاند تا من امشب مصممتر شوم براي
ابراز علاقه به تو....
میبینی عزیزدلم...
همه باور کردهاند که من و تو براي هم ساخته شدهایم.
درست است که تو از من سَرتري.
زیباتري.
مهربانتري.
خوبتري...
اصلا تو همهجوره از من بهتري.
اما کاملم میکنی.
من در کنار تو خودم را شناختهام.
تو آینهاي به وسعت من ساختهاي و خودِ واقعیام را نشان میدهی.
مسیحِ غیور،مسیحِ مهربان،مسیحِ نگران...
اینها من هستند.
منی که تو ساختهاي.
راستش تو ویرانم کردي.
تو مسیحِ مغرورِ خودپسند را کشتی و این،منِ عاشق را صورتگري
کردي...
اینگونه قشنگتر نیستم؟؟
اصلا من مجنون شدهام چون تو لیلا هستی..
مگر بدون حضور شیرین، فرهادِ کوهکن ابدي میشد؟
شیرینِ من،لیلاي من..
نه!
تو نه شیرینی و نه لیلی...
تو عاقلانهترین شکل ممکن عشقی!
جز تو این منِ مغرور و خودخواه،مگر ممکن بود عاشق شود؟
نیکی جانم..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۹۹۳ و ۹۹۴
بیا و با دلِ این بیچاره راه بیا....
باور کن، عاشقی کردن بلدم.
فقط کافیست که بگویی تا دنیا،دنیاست،از آنِ من هستی!
سرم را پایین میاندازم.
عزمم،را جزم کردهام.
امشب،مهمانها که رفتند؛تنها که شدیم؛برایش میگویم...
راز عاشقی را در گوشش زمزمه میکنم و از او میخواهم همیشه،خانمِ
این خانه باشد...
به او میگویم قلبم فقط به عشق او میتپد.
*
*نیکی
مهمانها را بدرقه میکنیم.
زنعمو وقت رفتن میگوید:راستی نیکیجان،واسه مهمونی سالِ نو
؛مهمونِ آقاي رادان هستیم.گفتن شمارم دعوت کنم.میاین دیگه؟
برق از تنم میگذرد.
آب دهانم را قورت میدهم و سرم را پایین میاندازم.
زنعمو تأکید میکند:مسیح میاین دیگه؟تا پارسال به خاطر اختلاف با
عمومسعود نمیرفتیم..
زشته امسالم نریم..
سرم را بلند میکنم و با التماس به مسیح خیره میشوم.
مسیح،مشکوك نگاهم میکند.
زنعمو اصرار میکند:مسیح؟اگه نیاین خیلی بد میشه...
مسیح بدون اینکه نگاه از من بگیرد،میگوید: میایم..
زنعمو با خیال راحت میگوید:باشه، پس میبینمتون.
و از در بیرون میرود.
مسیح براي بدرقه تا دمِ آسانسور میرود و من داخل میآیم.
کلافه دست به کمر میزنم و ماتم میگیرم.
حالا با دانیال چه کنم؟
اصلا خوشم نمیآید با او روبهرو شوم.دلم هم نمیخواد به مسیح چیزي
در اینباره بگویم.
به طرف اتاق میروم و بستهي کادوپیچشده را از روي میز برمیدارم.
صداي بستهشدن در میآید.
نفس عمیقی میکشم،بسته را پشتم پنهان میکنم؛لبخندي میزنم و به
طرف مسیح میروم.
مسیح میخندد
:_بازم ممنون..یعنی واقعا انتظاري نداشتم،متشکرم.
چشمهایم را روي هم میفشارم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۹۹۵ و ۹۹۶
+:خواهش میکنم.کار خاصی نکردم واقعا.
و بسته را به طرفش میگیرم .
چشمان مسیح،میدرخشد.
برق عجیب درونشان،نگاه را خیره میکند.
این مرد ،این شبِ چشمهایش ، این نگاه گیرایش؛ چه رازي دارد که
قلبم را اینچنین به تپش وا میدارد؟
با ذوق بسته را از دستم میگیرد.
سرم را پایین میاندازم و نگاه میدزدم.
من،نمیدانم حکم این نگاههاي گاه و بیگاهم به او چیست؟
با سرفهاي مصلحتی،گلویم را صاف میکنم:تولدت مبارك...
مسیح،بسته را از دستم میگیرد.
ذوقزده شده،این از تمام حرکاتش پیداست.
روبان دور بسته را با احتیاط باز میکند و بعد کاغذ رنگی دور هدیهاش
را..
:_نیکی واقعا نمیدونم چی بگم..تو امشب دو بار منو سورپرایز
کردي..
حرکتی به گردنم میدهم و کمی سرم را خم میکنم
+:عه،هنوز که هدیهات رو ندیدي!
سرش را بلند میکند و به صورتم زل میزند.
:_نیکی راستش...من فکر میکردم تو برام کادو نگرفتی!
با تعجب چشمانم را گرد میکنم
+:عه مگه میشه؟کل جشن یه طرف،کادوها یه طرف..
مسیح لبخند میزند و دوباره،با دقت هدیه را باز میکند.
با دیدن کتاب،لبهایش به گلِ لبخند بزرگی باز میشود.
دست روي جلدش میکشد و "قیدار" را زیر لب زمزمه میکند.
:_نیکی ممنون...واقعا ممنون..
+:خواهش میکنم،فقط من معذرت میخوام..
میدونستم هدیهام،برعکس بقیه،اصلا قابلدار نیست و خب..
راستش خجالت کشیدم جلو جمع بدم..
مسیح،اخم میکند
:_این چه حرفیه؟اصلا خوشم نیومد از این فکرت..این هدیه از همهي
اونا عزیزتره برام..
ارزشش هم بیشتره.
من اینو به همهي اونا ترجیح میدم.
چیزي دلمـ را به بازي میکرد.
هدیهي ارزان من را به کادوهاي رنگارنگ و گرانقیمت بقیه ترجیح
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۹۹۷ و ۹۹۸
میدهد.
حتی اگر این حرف را به تعارف گفته باشد،باز هم براي من قابلاحترام
است.
میگویم
+:امیدوارم از متنش هم خوشت بیاد..تو کتابخونهي اتاق
مشترك،جاي این کتاب خالی بود.
میدونم که رمان هم میخونی.امیدوارم اینم بپسندي
راستش،خیلی فکر کردم چی بخرم،حس کردم شخصیت قیدار خیلی
شبیه شماست..
مسیح لبخند میزند و ابروهایش را بالا میدهد.
:_حالا تو از شخصیت این آقاقیدار خوشت میاد یا نه؟؟
سرم را پایین میاندازم و لب پایینم را میگزم.
مجرد بودم که "قیدار" را خواندم.
شخصیتش با وجودِ بعضی اشتباهاتش برایم قابل احترام بود.
هرچند،هروقت با فاطمه راجعش صحبت میکردیم،با شرم دخترانه،
همسرانمان را شبیه شخصیت رمانها تصور میکردیم.
فاطمه دوست داشت همسرش شبیه "ارمیا"ي "رضاامیرخانی"
باشد و من دوست داشتم مردِ زندگیم،مثل "قیدار" باشد..
تا حدي متعصب و عاشق سینهچاك اهلبیت..
حالا مسیح شبیه قیدار است.
تنها تفاوتش هم همین است.
مسیح به دین تقیدي ندارد.همان دلیل مهمی که هروقت به او فکر
میکنم،عقلم سرکوفتش را به دلم میزند.
مسیح دستش را جلوي صورتم تکان میدهد.
:_نگفتی،از قیدار خوشت میاد یا نه؟
قبل از اینکه چیزي بگویم،صداي عطسهام بلند میشود.
سریع دستم را جلوي دهانم میگیرم.
مسیح با نگرانی میگوید:نیکی؟مریض شدي توام..زود باش لباسات رو
عوض کن بریم دکتر...
+:نه نه،من خوبم...
:_نیکی،خواهش میکنم تو ام لجبازي نکن.حاضر شو بریم دکتر.
با اطمینان در چشمهایش خیره میشوم
+:مطمئن باش من خوبم...یه کم خسته شدم،بخوابم بهتر میشم.
مسیح سرش را پایین میاندازد.
حس میکنم میخواهد چیزي بگوید.
+:تو... تو میخواستی به من چیزي بگی؟سرش را بلند میکند و کمی جدي میگوید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۹۹۹ و ۱۰۰۰
سرش را بلند میکند و کمی جدي میگوید
:_مهم نیست..یعنی خیلی مهمهها..اما نه به اندازهي سلامتی تو..
لطفا خوب استراحت کن تا فردا خوب شو...
هرساعتی از شب هم احساس کردي لازمه بریم دکتر،فقط کافیه که
صدام کنی..
باشه نیکی؟
با لبخند سر تکان میدهم.
دلم براي نگرانیهایش ضعف میرود.
زیر لب میگوید
:_پس من شبیه قیدارم...
لبخند میزنم و میگویم
+:من برم بخوابم... بازم تبریک سالروز میلادت...خداروشکر گوشیت
خراب شده بود،بانکا سورپرایزو خراب نکردن!
مسیح میخندد
:_بهترین سورپرایز عمرم بود..
+:خداروشکر...شب بخیر
مسیح چشمانش را روي هم میگذارد و باز میکند
:_شب شمام بخیر خانم،اگه زبونم لال چیزي شد حتما صدام بزن.
+:چشم
به سمت اتاق میروم.
دوباره صدایم میزند.
انگار دلش نمیآید از هم جدا شویم.
:_نیکی؟
+:جانم؟
بیاختیار میگویم.
حاضرم قسم جلاله بخورم که جانانهترین "جانم" هاي عمرم را
ناخودآگاه خطاب به مسیح گفتهام.
از خجالت سرم را پایین میاندازم.
مسیح با اینکه متوجه شده،با شیطنت میگوید
:_کیک و نوشتهي روش هم عالی بود.
گونههایم گر میگیرند.
بی هیچ حرفی به طرف اتاق میروم و در را میبندم.
به در تکیه میدهم و روي زمین فرود میآیم.
لبخندي ناخواسته،لبهایم را از هم باز کرده.
به حرفهایش که فکر میکنم،قلبم جان میگیرد و محکم خودش را به
دیوار سینهام میکوبد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۰۰۱ و ۱۰۰۲
نفس عمیقی میکشم و زیر لب میگویم:خدایا شکرت..
★
مقنعهام را مرتب میکنم و جزوههایم را داخل کیف میگذارم.
چادرم را جلوي آینه سر میکنم و کش را دور سرم تنظیم میکنم.
کیف را برمیدارم و با عجله از اتاق خارج میشوم.
با دیدن صحنهي پشت در،هینِ بلندي میکشم.
مسیح،پشت در اتاقم،روي پارکتها خوابش برده.
نه زیراندازي دارد و نه پتو و بالشی..
بازوي چپش را زیر سرش گذاشته ، به پهلو خوابیده و ' قیدار '
،کنارش روي زمین است.
از صدایم بیدار میشود و نگاهم میکند.
موهایش بهم ریخته و تیشرتِ خاکستریاش کاملا چروك شده.
آرام سر جایش مینشیند.
با صداي خوابآلودش میگوید
:_بیدار شدي نیکیجان؟
ترسیدهام،تند و بیفاصله نفس میکشم و ضربان قلبم بالا رفته.
+:اینجا...اینجا چرا خوابیدي آخه؟
دستی به موهایش میکشد و از جا بلند میشود.
:_خب ترسیدم یه وقت حالت بد بشه..خوبی؟؟
سرم را پایین و بالا میکنم.
+:من خوبم...ولی الآن خیلی دیرم شده،سریع باید برم دانشگاه.
:_صبر کن خودم میرسونمت.
میدانم اصرار بیهوده است،به علاوه هرچه سریعتر باید به دانشگاه
برسم.
سر تکان میدهم و به طرف آشپزخانه میروم.
تا مسیح آماده شود،دو لقمهي نان و پنیر و گردو درست میکنم.
مسیح،پیراهن سفیدِ با خطوط افقی و عمودي ریز سرمهاي و قرمز به
تن کرده.
با شلوار جین سرمهاي و بادگیر همرنگش.
نگاه از استیل ساده و شیکش میگیرم و میگویم:بریم؟
مسیح لبخند میزند
:_بریم تا خانمم بیشتر از این دیرش نشده...
برق از تنم میگذرد.
اولین بار است که با این اصطلاح، خطابم میکند.
نمیتوانم خودم را گول بزنم؛اینجا هم کسی نیست که بگویم به خاطر
او، نقش بازي کرده.