eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
#اربعین پادگان تربیت سربازانِ امامت است. #الحسین_یجمعنا #اربعین 🏴 @taShadat 🏴
👤شهیدعبدالحسین‌برونسے🍃🌹 📌خدایااگرمےدانستم‌بامرگ‌من یڪ‌ دختر در دامان #‌حجاب‌ میرود، حاضر بودم هزاران بار #بمیرم، تا هزاران #دختر در دامان #حجاب بروند... 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم کمتر دیده شده جستجوگر نور شهید حاج #محمود_توکلی در جریان عملیات #تفحص و #کاوش پیکرهای مطهر #شهدا با گردش چشمانت؛ افتاده به ميدانت انبوه شهیدانت تا باز چه فرمايی؟! 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تشیع_پیکر_پاک_مدافع_حرم_حضرت_زینب_س_شهید_محمدرضا_دهقان_امیری 🏴 @taShadat 🏴
🌹 ... احتیاط ڪن !☝️ تو ذهنت باشد ڪه یڪی دارد مرا می بیند ،👀 یڪ آقایی دارد مرا می بیند ،😇 دست از پا  خطا نڪنم ؛🙃 مهدی فاطمه (س) خجالت بڪشد 😔 وقتی می رود خدمت مادرش ڪه گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد ؛ بگوید : "مادر ! فلانی خلاف ڪرده ، گناه ڪرده است ". بد نیست ؟!!! فردای قیامت جلوی حضرت زهرا (س) چہ جوابی می خواهیم بدهیم ؟؟!! 🌸 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣6⃣ #فصل_هشتم کم کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف درآمدند که: «خوش به حا
‍ ‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣6⃣ فردای آن روز رفتم سراغ عموی صمد. بنده خدا تنها زندگی می کرد. زنش چند سال پیش فوت کرده بود. گفتم: «عمو جان بیا و در حق من و صمد پدری کن. می خواهیم چند وقتی مزاحمتان بشویم. بعد هم ماجرا را برایش تعریف کردم.» عمو از خدا خواسته اش شد. با روی باز قبول کرد. به پدر و مادرم هم قضیه را گفتم و با کمک آن ها وسایل را جمع کردیم و آوردیم. بنده خدا عمو همان شب خانه را سپرد به من. کلیدش را داد و رفت خانه مادرشوهرم و تا وقتی که ما از آن خانه نرفتیم، برنگشت. چند روز بعد قضیه حاملگی ام را به زن برادرم گفتم. خدیجه خبر را به مادرم داد. دیگر یک لحظه تنهایم نمی گذاشتند. یک ماه طول کشید تا صمد آمد. وقتی گفتم حامله ام، سر از پا نمی شناخت. چند روزی که پیشم بود، نگذاشت از جایم تکان بخورم. همان وقت بود که یک قطعه زمین از خواهرم خرید؛ چهار صد و پنجاه تومان. هر دوی ما خیلی خوشحال بودیم. صمد می گفت: «تا چند وقت دیگر کار ساختمان تهران تمام می شود. دیگر کار نمی گیرم. می آیم با هم خانه خودمان را می سازیم.» اول تابستان صمد آمد. با هم آستین ها را بالا زدیم و شروع به ساختن خانه کردیم. او شد اوستای بنا و من هم کارگرش. کمی بعد برادرش، تیمور، هم آمد کمکمان. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣6⃣ تابستان گرمی بود. اتفاقاً ماه رمضان هم بود. با این حال، هم در ساختن خانه به صمد کمک می کردم و هم روزه می گرفتم. یک روز با خدیجه رفتیم حمام. از حمام که برگشتیم، حالم بد شد. گرمازده شده بودم و از تشنگی داشتم هلاک می شدم. هر چقدر خدیجه آب خنک روی سر و صورتم ریخت، فایده ای نداشت. بی حال گوشه ای افتاده بودم. خدیجه افتاد به جانم که باید روزه ات را بخوری. حالم بد بود؛ اما زیر بار نمی رفتم. گفت: «الان می روم به آقا صمد می گویم بیاید ببردت بیمارستان.» صمد داشت روی ساختمان کار می کرد. گفتم: «نه.. او هم طفلک روزه است. ولش کن. الان حالم خوب می شود.» کمی گذشت، اما حالم خوب که نشد هیچ، بدتر هم شد. خدیجه اصرار کرد: «بیا روزه ات را بخور تا بلایی سر خودت و بچه نیاوردی.» قبول نکردم. گفتم: «می خوابم، حالم خوب می شود.» خدیجه که نگرانم شده بود گفت: «میل خودت است، اصلاً به من چه! فردا که یک بچه عقب مانده به دنیا آوردی، می گویی کاش به حرف خدیجه گوش داده بودم.» این را که گفت، توی دلم خالی شد؛ اما باز قبول نکردم. ادامه دارد...✒️ ▪️ @taShadat ▪️
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣6⃣ #فصل_هشتم فردای آن روز رفتم سراغ عموی صمد. بنده خدا تنها زندگی می کرد
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣6⃣ ته دلم می گفتم اگر روزه ام را بخورم، بچه ام بی دین و ایمان می شود. وقتی حالم خیلی بد شد و دست و پایم به لرزه افتاد، خدیجه چادر سر کرد تا برود صمد را خبر کند. گفتم: «به صمد نگو. هول می کند. باشد می خورم؛ اما به یک شرط.» خدیجه که کمی خیالش راحت شده بود، گفت: «چه شرطی؟!» گفتم: «تو هم باید روزه ات را بخوری.» خدیجه با دهان باز نگاهم می کرد. چشم هایش از تعجب گرد شده بود. گفت: «تو حالت خراب است، من چرا باید روزه ام را بخورم؟!» گفتم: «من کاری ندارم، یا با هم روزه مان را می شکنیم، یا من هم چیزی نمی خورم.» خدیجه اول این پا و آن پا کرد. داشتم بی هوش می شدم. خانه دور سرم می چرخید. تمام بدنم یخ کرده و به لرزه افتاده بود. خدیجه دوید. دو تا تخم مرغ شکست و با روغن حیوانی نیمرو درست کرد. نان و سبزی هم آورد. بوی نیمرو که به دماغم خورد، دست و پایم بی حس شد و دلم ضعف رفت. لقمه ای جلوی دهانم گرفت. سرم را کشیدم عقب و گفتم: «نه... اول تو بخور.» خدیجه کفری شده بود. جیغ زد سرم. گفت: «این چه بساطی است بابا. تو حامله ای، داری می میری، من روزه ام را بشکنم؟!» ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣6⃣ گریه ام گرفته بود. گفتم: «خدیجه! جان من، تو را به خدا بخور. به خاطر من.» خدیجه یک دفعه لقمه را گذاشت توی دهانش و گفت: «خیالت راحت شد. حالا می خوری؟!» دست و پایم می لرزید. با دیدن خدیجه شیر شدم. تکه ای نان برداشتم و انداختم روی نیمرو و لقمه اول را خوردم. بعد هم لقمه های بعدی. وقتی حسابی سیر شدم و جان به دست و پایم آمد، به خدیجه نگاه کردم؛ او هم به من. لب هایمان از چربی نیمرو برق می زد. گفتم: «الان اگر کسی ما را ببیند، می فهمد روزه مان را خورده ایم.» اول خدیجه لب هایش را با دستک چادرش پاک کرد و بعد من. اما هر چه آن ها را می مالیدیم، سرخ تر و براق تر می شد. چاره ای نبود. کمی از گچ دیوار کندیم و آن را کشیدیم روی لب هایمان. بعد با چادر پاکش کردیم. فکر خوبی بود. هیچ کس نفهمید روزه مان را خوردیم. 🔸فصل نهم آخر تابستان، ساخت خانه تمام شد. خانه کوچکی بود. یک اتاق و یک آشپزخانه داشت؛ همین. دستشویی هم گوشه حیاط بود. صمد یک انبار کوچک هم کنار دستشویی ساخته بود، برای هیزم و زغال کرسی و خرت و پرت های خانه. ادامه دارد...✒️ ▪️ @taShadat ▪️
تقدیم به شما بزرگواران🌈❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجی هميشه می گفت: ما هيچ وقت از لطف و عنايت علیهم السلام ، مخصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم... هواپيمای سوخو رو حاج احمدکاظمی وارد نيروی هوايی سپاه كرد مراسم افتتاحيه‌ اش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد ، ولی سردار گفت: می خوام مراسم افتتاحيه توی مشهد باشه مشهد كوچیک بود و كفاف چنين برنامه‌ ای رو نمی داد بعضی ها همين رو به سردار گفتند ؛ ولی سردار اصرار داشت مراسم توی مشهد برگزار بشه. با برج مراقبت هماهنگی های لازم شده بود خلبان ، بر فراز آسمان ، هواپيما را چند دور ، دور حرم آقا امام رضا علیه السلام داد اين را سردار ازش خواسته بود. خيلی ها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند. روحش شاد 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ عشق یعنے ڪه به یوسفــ بخورد شلاقے درد تـا مغـزِ سر و جـان زلیخا بـدود 😔😭 چه شرافت دارد اشک های پر از بغض جامانده از سفرت ... به همه شرافت های دنیای رنگارنگ من ... صبوری دل همسران شهدا صلوات🌷 اللهم صل علی ‌محمدﷺ و آل محمدﷺو عجل فرجهم 🏴 @taShadat 🏴
📌 #نکته_اخلاقی همراه ما اومده بود عقب. بايد يک کم استراحت می‌کردیم و دوباره می‌رفتیم جلو. قوطی کنسرو رو باز کردم و گرفتم طرف حاجی. نگاهم کرد. گفت: "شما بخورين. من خوراکی دارم." دستمالش رو باز کرد. نون و پنيری بود که چند روز قبل داده بودند! #حاج_احمد_متوسلیان 🏴 @taShadat 🏴
🔹عباس تنها پسرم بود و علاقه خاصی به حضرت امام (ره) داشت و از دوران نوجوانی و در بحبوحه انقلاب، هنگامی که در هنرستان درس می‌خواند، بچه‌ها را دور هم جمع می‌کرد و در تظاهرات‌ها و راهپیمایی‌ها شرکت می‌نمود. 🔸عباس و سه دخترم فرهنگی بودند، اما عباس، درس حوزه هم می‌خواند. عباس می‌گفت: می‌خواهم در منطقه جنوب با دشمنی که در مقابلم هست بجنگم نه در جایی که دشمن از پشت خنجر می‌زند. 🔹برایم مرتب احادیث اهل بیت (ع) را می‌خواند. سفارش می‌کرد اگر شهید شدم موقع تشییع، جلو جنازه‌ام باشید و گریه و زاری نکنید. 🔸مادر شهید عباس زرگری ادامه می‌دهد: عباس به من گفته بود وقتی که در قم نیست، صحبت هایم را روی نوار کاست ضبط کنم تا وقتی آمد گوش کند، ولی من به او می‌گفتم دوست دارم رو در رو دردودل کنیم و تو نگاهت به من باشد. 🔹آن روز که تشییع ۱۰۶ شهید در قم بود، خودم پیشاپیش جنازه عباس حرکت کردم تا رسیدیم به گلزار شهدا. سفارش کرده بود که خودم او را به خاک بسپارم. 🔸برای همین وقتی که پس از شنیدن خبر شهادتش برای زیارت پیکر شهید به بهشت معصومه (س) رفته بودیم، خیلی گریه می‌کردم. در بغل گرفتمش. قلبش سوراخ شده بود و خودم پلاک را از گردنش باز کردم. 🔹از او خواستم که خدا هم صبر به من بدهد و هم شفاعتش را و این بود که حرف هایم را شنید و چشم راستش را باز کرد. انگار به من لبخند می‌زد. بوسیدمش و آرامشی خاصی همه وجودم را گرفت و به خدا عرض کردم: خدایا این امانت را پس از ۲۵ سال تحویل تو دادم. ✍ به روایت مادر بزرگوارشهید 🌷 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸روایتا میگن اقا #امام_زمان با جوونا خیلی جفت و جور میشه...!! ✨قدر جوونی مونو بدونیم عزیزای دل.... حیفه ما تو #سپاهش نباشیم..😔 #شهید_عباسی اینجا🏷 همون جاییه ک جوونا جمع شدن تا قدر جووینشون رو بدونن و به چندمتریه خدا برسن..🔮 بدو یه وقت از سپاه امام زمان جانمونی.. اینجا پراز #امام_زمانی🌱 #متنای_شهیدانه #پروفایلای_مذهبی #پندانه_و_تفکر🐾 #معرفی_کتاب📚 #چادرانه🌚 #رمان_های_آموزنده_و_عشق_های_مذهبی🙈 و.... همه تو این کانال👇 #از_دستش_ندید 🌸با صلوات وارد شوید🌸 http://eitaa.com/joinchat/3701735444C96e7f18eed
🕊🌷 #بسم_رب_الشهدا_والصدیقین 🌷🕊 ما سینه زدیم، بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند 🌹این زمان زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست🌹 #شهدا_منتظرن💐 #یازینب... #کانال_یازینب.. http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
⚫️ازمداحی های توگوشیت خسته شدی ⚪️برای ضبط ماشینت چیزی نداری 🔵برای زنگ موبایلت چیزی پیدا نکردی 🔴هی میری توکانال مداحا برای دریافت فایل های جلسه هاشون بیا اینجا پر از انواع مداحی و مولودی و سخنرانی از تمام اساتید و بزرگان. ۹۰درصد مداحی های ایتا را از اینجا کپی می کنن. بیا یه لحظه خودت نگاه کن فقط۳۰ثانیه پست های اصلی کانال رو ببین👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2241003536Ce6c6b7cb04 😭نزارید کانال های مذهبی خالی بمونه امام زمان ناراحت میشه. یاعلی😓
🗓 #تقویم سه‌شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۸ ۹ صفر ۱۴۴۱ ۸ اکتبر ۲۰۱۹ 🏴 @taShadat 🏴
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِينَ (149) بَلِ اللَّهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ (150) ﺍی کسانیکه ایمان آورده اید! ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺑﺮﻳﺪ، ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ وضع گذشته ﺑﺎﺯ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺍﻧﻨﺪ، پس ﺯﻳﺎﻧﻜﺎﺭ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺷﺪ (١٤٩) ولی بدانید که بر خلاف کافران، ﺧﺪﺍ ﻳﺎﺭ ﻭ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻳﺎﺭی ﺩﻫﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﺳﺖ (١٥٠) ای کسانیکه ایمان آورده‌اید! اگر از کافران فرمان برید، شما را به وضع گذشته باز می‌گردانند، پس زیانکار خواهید شد (149) ولی بدانید که بر خلاف کافران، خدا یار و سرپرست شماست و او بهترین یاری دهندگان است (150) سوره آل عمران، آیه 149 و 150 🏴 @taShadat 🏴
💠امام صادق عليه السلام 🔺كانَ فيما وَعَظَ بِهِ لُقمانُ ابنَهُ : لا تَكُن في هذِهِ الدُّنيا بِمَنزِلَةِ شاةٍ وَقَعَت في زَرعٍ أخضَرَ فَأَكَلَت حَتّى سَمِنَت، فَكانَ حَتفُها عِندَ سِمَنِها 🔰ـ در بيان نصايح لقمان عليه السلام به پسرش ـ در اين دنيا،همانند گوسفندى مباش كه در كشتزار سرسبزى وارد شود و آن قدر بخورد تا چاقى اش مايه مرگش شود . 📙بحارالأنوار، ج 13 ص 425 🏴 @taShadat 🏴
#سلام_بر_شهدا ❤️✨ هوا خوب یا بد چه فرقی دارد ما اندر هوایتــــــــ نفس می کشیمـــــــــ ... اباعبدالله‌‌‌‌‌❤️ #ســــــلامــ #صبحتون_حسینـی #رزقتـــــون_کربلایــــی #دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے 🏴 @taShadat 🏴
@shahed_sticker۴۵۰.attheme
144.3K
• #شهید_حسین_همدانی • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم 🏴 @taShadat 🏴
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهید_حسین_همدانی #سالروز_شهادت🌸 }• 🏴 @taShadat 🏴
🌹باید مثل عمار هوشیار بود و فهمید که وظیفه چیست ♦️رهبرمعظم انقلاب: چرا شما عمار را «سلام‌اللَّه‌علیه» میگویید، ولی نسبت به یکی دیگر از صحابی - رفیق عمار - که او هم از مکه بوده و در مکه کتک خورده است، «سلام‌اللَّه‌علیه» نمیگویید؟ چون عمار در وقت حساس اشتباه نکرد و فهمید؛ ولی او اشتباه کرد. ♦️ببینید، خط عمار را خط مستقیم میگویند. به نظر من، عمار هنوز هم ناشناخته است. ♦️عمار یاسر را خود ماها هم درست نمیشناسیم. عمار یاسر، یک #حجت قاطعه‌ی الهی است. ♦️من در زندگی امیرالمؤمنین (علیه‌الصّلاةوالسّلام) که نگاه کردم، دیدم هیچ‌کس مثل عمار یاسر نیست؛ یعنی از صحابه‌ی رسول‌اللَّه، هیچ‌کس نقش #عمار_یاسر را در طول این مدت نداشت. آنان زنده نماندند، ولی ایشان حیات بابرکتش ادامه پیداکرد. ♦️هر وقت برای امیرالمؤمنین یک مشکل ذهنی در مورد اصحاب پیش آمد - یعنی در یک گوشه شبهه‌یی پیدا شد - زبان این مرد، مثل سیف قاطع جلو رفت و قضیه را حل کرد. در اول خلافت حضرت همین‌طور، در قضایای جمل و صفین هم همین‌طور، تا در صفین به شهادت رسید. باید مثل عمار هوشیار بود و فهمید که وظیفه چیست. 🌹 نهم صفر سالروز شهادت عمار یاسر در سال ۳۷ هجری قمری 🏴 @taShadat 🏴