eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر در خواب پسر شهیدش را می‌بیندپسر به او می‌گوید: توی بهشت جام خیلی خوبه...چی می‌خوای برات بفرستم؟ مادر می‌گوید: چیزی نمی‌خوام؛ فقط جلسه قرآن که می‌رم، همه قرآن می‌خونن و من نمی‌تونم بخونم خجالت می‌کشم... می‌دونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون!!🥀 پسر می‌گوید: نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون! .بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد! قرآن را بر می‌دارد و شروع می‌کند به خواندن... خبر می‌پیچد! پسر دیگرش، این‌ را به عنوان کرامت شهید، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند... حضرت آیت‌الله نوری همدانی نزد مادر شهید می‌روند! قرآنی را به او می‌دهند که بخواند! به راحتی همه جای قرآن را می‌خواند؛ اما بعضی جاها را نه! میفرمایند: «قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!» مادر شهید شروع می‌کند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط آیت الله نوری با گریه، چادر مادر شهید را می‌بوسند و می‌فرمایند: «جاهایی که نمی‌توانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.»✨ شهید کاظم نجفی رستگار
نماز_شب 🌷نمازشب در سیره شهدا 🔸ابراهیم روزها بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود خیلی هم عوامانه صحبت می کرد اما شب ها معمولاً قبل از سحر بیدار بود و مشغول می شد تلاش هم می کرد این کار مخفیانه صورت بگیرد. 🔸 ابراهیم هرچه به این اواخر نزدیک می شد بیداری سحرهایش طولانی تر بود گویی می دانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و نمازشب معرفی کرده اند. 📚: سلام بر ابراهیم 🌹التماس دعای فرج 🌹اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج وَفَرجَنا بِه بِحَقِّ الزَّهراء(س) نمازشب_رابه_نیت_ظهورمیخوانیم
🔶يكی از راههای نجات از گناه، گناهی که آدم به آن عادت کرده است، پناه بردن به امام زمان عجل الله است. ايشان امام زنده ی زمانِ ما هستند امام حی ما هستند؛ آن بزگوار به انتظار نشسته اند تا كسی دستش را به سمتشان دراز كند تا ايشان او را هدايت كنند. امامت ایشان اینجاست که شما از ایشان بخواهی و ایشان از شما دستگیری نماید. بنده به آن بزرگوار پناه بردم، خیلی سریع نتیجه گرفتم. شماهم به ایشان پناه ببرید به زودی نتیجه می دهد ان شاء الله 🔸آیت الله جاودان
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌍زمان بعد از ظهور آقا صاحب الزمان ✨لباس اقا امام زمان همان لباس حضرت علی ع ✨پناه بردن امت پیامبر به آقا صاحب الزمان ✨شدت شوق مردم اخرالزمان از دیدن حضرت مهدی عج ✨هزار و دویست سال انتظار 👤 استاد رائفی پور
CQACAgQAAx0CSmRjDAACPXthmVOtmsx-2B8IanOwy6kW4LBTaQACrQwAAozuyFAjaQuFb_WwHSIE.mp3
4.6M
هر وقتی گم میشم تو سختی و بلا من پیدا میکنم راهمو با این ستاره ها...💔 🎤 ...🕊
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید هادی شجاع نـام پـدر :ناصر تـاریخ تـولـد :۱۳۶۸/۰۸/۲۳ مـحل تـولـد :تهران سـن :۲۶ سـال دیـن و مـذهب :اسلام شیعه تـاریخ شـهادت :۱۳۹۴/۰۷/۲۸ کـشور شـهادت :سوریه مـحل شـهادت :سوریه نـحوه شـهادت :توسط تروریست های تکفیری موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا امامزاده عباس قـطعـه :۱ ردیـف :۵ شـماره :۸ همسرش‌میگفت‌: وقتایی‌که‌ناراحت‌بودم‌با‌اینکه سرش‌دادمی‌زدم‌میگفت‌: -جان‌دل‌هادی....؟ چند‌هفته‌بیشتر‌از‌شهادتش‌نگذشته‌بود یه‌شب‌‌که‌خیلی‌دلم‌گرفته‌بود‌ قلم‌و‌کاغذ‌برداشتم‌شروع‌کردم‌ به‌نوشتن...از‌دل‌تنگم‌گفتم... از‌عذاب‌نبودنش‌براش‌نوشتم‌،هادی... فقط‌یه‌بار فقط‌یه‌باردیگه‌بگو‌جان‌دل‌هادی....💔 نامہ‌رو‌تازدم‌وگذاشتم‌رومیز‌خوابیدم‌.... بعد‌شهادتش‌بهترین‌خوابی‌بودکه‌میشد ازش‌ببینم...دیدمش...صداش‌کردم‌... بهترین‌جوابی‌ که‌میشد‌ازش‌بشنوم... -جان‌دل‌هادی...؟ چیه‌فاطمه؟ چرا‌اینقدر‌بی‌تابی‌میکنی...؟ توجات‌پیش‌خودمه‌شفاعت‌شده‌ای...💔 🌼شادی روح همه و 🌼
امام خامنه ای: ✍ شهید چمران، هم علم است، هم ایمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل. 🗓 ۳۱ خرداد سالروزشهادت عارف زاهد ...🌷🕊 قدر خون را بدانیم و، بدانیم که از برکت خون شهدا قوی شد شادی روح بلندش صلوات اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ
✍چشم و چراغ خانه بود همه دوستش داشتیم منتی نیست ،اقاجان ولی ما روغن ریخته را نذر امامزاده نکردیم سوگلی خانه را فدای شما کردیم. کوچکترین پسرم بود، ولی مدیریت خانه دستش بود همه حرفش را قبول داشتیم ،رضا برادر بزرگش وقتی به مشکلی برمی خورد میرفت توی اتاق نوید و با او مشورت میکرد. خواهرش همین طور. من و مادرش همین طور اصلاً خرید وسایل خانه را هم بدون مشورت با نوید انجام نمیدادیم حتی وقتی سوریه بود و وسیله ای میخواستیم بخریم عکسش را برایش میفرستادیم برای ورودی حیاط خانه ی شمال که موزائیک خریدم، سوریه بود. عکس گرفتم و برایش فرستادم همه ی کارهای قبلی خانه را با هم انجام داده بودیم، فقط مانده بود همین موزائیک ورودی دلم میخواست این آخری را هم با هم انتخاب کنیم. نمی دانستم که دیگر قرار نیست برگردد و روی موزائیک ها قدم بگذارد. حواسش به همه بود مثلاً میدید خواهرش ناراحت است و حرف نمیزند می رفت کنارش آن قدر می پرسید چطوری و چه مشکلی داری تا به حرفش می آورد و حالش را خوب میکرد خواهرش را خیلی دوست داشت. وقت ازدواجش که با هم رفته بودیم تحقیقات محلی، ولکن قضیه .نبود از تک تک کاسبهای محل در مورد دامادم، پرس و جو کرد من دیگر خسته شده بودم و میگفتم بیا برگردیم ولی نوید نه آن قدر شما را دوست داشت که دلش میخواست توی همه کارهایش به شما شبیه باشد. همین دوست داشتن خواهر را هم از شما یاد گرفته بود. 📚 ...🌷🕊 شادی روح پاک صلوات
🔴دلم گرفته... اعصابم سر جاش نیست... چیکار کنم؟ 🗣️ 🔹جواب شهید مدافع حرم، محمد رضا دهقان امیری :اگر دلتان گرفت یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام الصائب خانوم زینب کبری (س) کوچک قرار است روضه ابا عبدلله و خانوم زینب کبری فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست که دل‌ها آرام می‌گیرد. ✍فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان امیری
🔰خصوصیات اخلاقی 🕊🌺 تلاش_و_همت_ 😔🕊🌺 🔸یه روز دیدم باقری با سر و وضع خاکی و گلی از در اومد داخل و گفتم:فرمانده چه_خبر⁉️ کجا بودید که این طور خاکی و گلی شدید؟ 😯لبخند ملیحی زد و رفت نشست میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه.🥺چند روزی تکرار شد تا اینکه یه شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد وچرت میزدم که یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد🙄 وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه دنبالش رفتم دیدم ایشون مشغول نظافت حیاط و سرویسهای_بهداشتی هستند😲 خجالت کشیدم و دویدم سمتشون و از ایشون خواستم ادامه کار رو به من بسپاره😔 گفتم شما فرماندهی ، این کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم.⭐️ایشون جواب دادن: ♻️کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده.♻️من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها اگه بدونن نمیذارن انجام بدم ، قبل از نماز_صبح و تو تاریکی انجام میدم ، از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم وگفتم 🔻به خدا قسم شما خیلی بزرگواری🔺 ✍خاطره_ای_از_همرزم_
🌷_ که دهان خود را پر از گِل کرد تا مبادا صدای ناله‌اش موجب لو رفتن مَعبر شود...برای شروع عملیات کربلای ۴ به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط ‌شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم. وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم *شهیدحمیدی‌اصیل* هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشه‌ای از معبر افتاده است. اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که *دهان شهید پر از گِل شده بود.* بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود. چقدر فرق است بین کسی که دهانش را از گِل پر میکنه تا به دشمن گرا نده، با کسی که دهانش را باید گل گرفت تا دشمن صدایش را نشنود.* ...🌷🕊 شادی روح پاک همه صلوات
⭕️هشت روز مانده به اربعین سال ۹۳ ساعت یازده شب بود که مجید سراسیمه آمد خانه: «وسایلم را جمع کنید که عازم کربلا هستم.» گفتم: «زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم.» عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند. چه رفقـایی و چه سفر اربعیـنی! تا برسند مرز مهران، صدای آهنگ و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند. مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (علیه السلام) کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هر بار هم که می رفت حرم، دیر برمی گشت؛ آنهم با چشم های قرمز. رفقا مانده بودند که این خود مجید است یا نقش بازی جدیدش. پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید. پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکـر لبـش یا حسـین یا حسـین بود و مشغول اشـک و نـالـه. وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: «توی این چند روز از امـام حسین (علیه السلام) خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم.» او حـرّی دیگر شده بود... فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود. 📚 برگرفته از کتاب "مجید بربری" بقلم کبری خدابخش