💞معرفی شهید 💞
🌷شهید سید حسین رئیسی متولد 5 تیر 1341 و بازنشستۀ آموزش و پرورش که در منطقه عملیاتی مریوان در سال 67 به درجۀ جانبازی نائل آمده بود،
بار دیگر در جریان جنگ سوریه و دفاع از حرم آلالله از ناحیۀ سر و سمت راست بدن به شدت مجروح شدند که در 23 شهریور 1395 به دوستان شهیدش پیوست.🕊🌱💫
✅ فرازی از وصیتنامه
به خدایی که به نهان و آشکار آگاه است، توکل کنید و رشتۀ الفت خود را با خدا محکم بسازید و بدانید که همه چیز جز الله، فانی است و همه به سوی او باز میگردیم.
سفری پر مخاطره در انتظار است و سرمایهای کم همچون عمر، و دشمنی مکار همچون شیطان در کمین است. پس خدا را فراموش نکنید و تقوای الهی را پیشۀ خود کنید.
عزیزانم در حالی که مطمئنم خوب را از بد تشخیص میدهید، ولی باید بدانید در انتخاب دوست باید دقت و مراقبت داشته باشید، چون دوست خوب انسان را به سعادت میرساند و
دوست بد انسان را به شقاوت میکشاند و
اما دربارۀ حجاب،
بدانید که با بدحجابی دل مادرم، حضرت زهرا علیهاالسلام را به درد میآورید و
همچنین دل مولایمان صاحبالزمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف را
به شما میگویم که در مکتب اسلام ننگ و نکبت جایی ندارد.
💥 باور کنید سخن از چادر و روسری و سرپوش نیست، حرف از زنجیر و حبس شدن و محدود شدن نیست، بلکه سخن از عفت و پوشش و بزرگ منشی و احترام و ابهت است.
#شهید_سیدحسین_رئیسی
یک آلبوم عکس داشت که در آن عکسهای خودش را میگذاشت. خیلی روی آن حساس بود. وقتی میرفت، گفت: به عکسهام دست نزنید. بعد از شهادتش آلبوم را باز کردیم و چند تا از عکس هایش را برای حجله و مزار شهدا برداشتیم. همان شب به خـواب پدرمان آمد و گفته بود: چرا میخواید عکسم رو به درو دیوار بزنید؟! من زنده هستم.
#شهید_محمود_جلیلی🌱
📖 #تقویم_شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۲۴ شهریور ۱۴۰۲
میلادی: Friday - 15 September 2023
قمری: الجمعة، 29 صفر 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️6 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام
▪️9 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️10 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
▪️18 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیه السلام
✏️امیرالمومنین علیه السلام: مَن تَتَبَّعَ خَفِيّاتِ العُيوبِ حَرَمَهُ اللّهُ مَوَدّاتِ القُلوبِ
هر كس در پىِ عيب هاى پوشيده مردم باشد، خداوند، او را از دوستىِ دل ها محروم مى كند
✅ غررالحكم حدیث ۵۱۹۷
#حدیث
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت دوازده کنارعالیه روی مبل نشست:بفرمامامان جان.عقدم کردم...حالابرم دیگه؟ عاطفه خانم خیل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#به_شرط_عاشقی
پارت سیزده
عاطفه خانم باخانواده سلطانی تماس گرفت و برای امشب دعوتشان کرد.
🌷🌷🌷
نیم ساعتی میشودکه آمده اند.خانم هادرآشپزخانه مشغول آماده کردن شام هستندوآقایون هم روی مبل نشسته اندو صحبت میکنند.
علی ازروی مبل برخاست وبه آشپزخانه رفت.همه مشغول بودندوکسی حواسش به علی نبود.نگاهی به سمیه که روی صندلی پشت میزنشسته وسالادراتزئین میکند،انداخت.دخترخوبی بود،بااینکه خودش اوراانتحاب نکرده بود،امادوستش داشت...
بلندگفت:خانماکمک نمیخواید؟
نگاه همه به طرفش برگشت.سمیه فوری چادر سفیدش راکه روی شانه اش افتاده بود،روی سرش کشید.عاطفه خانم خنده ای کردوگفت:خوبه حالانامحرم نیسین به هم.
سمیه خجالت زده لبخندی زد:ببخشید یهوهول شدم.
علی لبخندی زدازاین همه نجابتش.
عالیه روبه علی گفت:بشین به خانمت کمک کن.
سمیه چشم غره ای به اورفت.
علی چشمی گفت و روی صندلی،کنارسمیه نشست:کمک میخواید؟
سمیه آرام گفت:نه حیلی ممنون.داره تموم میشه.
علی شانه ای بالاانداخت وبه گوشه ای خیره شد.نگران این بودکه حانواده سمیه راضی به رفتنش نشوند.
سرش راکج کردوآرام گفت:سمیه خانم...میدونی چراامشب دعوتتون کردیم؟
+نه.چرا؟
_میخوام به خانوادت بگم که میخوام برم سوریه.بااین حرفِ علی،سمیه که داشت گوجه رابرای تزئین سالاد خردمیکرددستش رابرید وآخ بلندی گفت،همه هول به طرفشان برگشتند.علی هول شد.مظطرب پرسید:چیشد؟؟؟
بقیه به طرفشان آمدند.سمیه لبخندی زد:چیزی نیست.خوبم.
سمانه خانم(مادرسمیه):ببینم دستتوسمیه.
سمیه آرام دست راستش راازروی دس چپش برداشت.ازانگشت اشاره دست چپش حون می آمـد.
عالیه وایی گفت.
سمیه:چیزی نیست که بابا.بیخودی شلوغش میکنید!
علی:ولی بدبریده.
سمیه همانطورکه از روی صندلی بلند میشد گفت:نه بابا.ه طرف ظرف شویی رفت و دستش رازیر آب سردگرفت.بعدانگشت شتصش راروی زخم فشارداد تاخونش بندبیاید.علی روبه سمیه گفت:خوبی؟دستت که دردنمیکنه؟
+نه خوبم ممنون.
خواست روی صندلی بنشیندکه عالیه گفت:پاشواونور سمیه.دستت زخمه.بااین دست که نمیتونی.من میکنم.
+آخه...
=حرف نباشه.
سمیه به ناچارازروی صندلی برخاست ونگاهی غمگین به علی انداخت.ولی علی حواسش به سمیه نبود.علیبه عالیه که سالاد راتزئین میکرد،نگاه میکرد.گفت:عالیه دیگه توام وقت شوهر کردنته ها.
عالیه لبخندی خجول زدوچیزی نگفت.
سمانه خانم روبه عاطفه خانم:چراپس عطیه جان نیومدن؟
عاطفه خانم جواب داد:امشب خونه خواهرآقاامیر مهمون بودن.
=آهان.
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پارت چهارده
علی نگاهی به سمیه که روبرویش،کنارعالیه روی مبل دونفره نشسته،انداخت.سمیه هم نگاه غمگینش رابه اودوخته بود.علی لب زد:بگم؟
سمیه هم درجوابش لب زد:بگو.
چندلحظه که سکوت شد،علی ازفرصت استفاده کرد وبلندگفت:بااجازتون میخواستم یچیزی بگم.
آقامهدی(پدرسمیه):بفرماعلی جان.
_من...همون جلسه اول به سمیه خانم گفتم...که...میخوام برم سوریه...
خانواده سمیه متعجبـبه علی خیره شده بودند.
سینامتعجب پرسید:چی؟سوریه؟
علی سرش راتکان داد:بله.
آقامهدی گفت:یعنی چی؟نبایدقبل عقد چیزی به مابگین؟وبه طرف آقامحمدبرگشت:آقامحمد...شمایچیزی بگو.
سمیه گفت:باباجان..من میدونستم..علی آقابه من گفته بود.من خودم تصمیم گرفتم..من راضیم.
آقامهدی عصبی گفت:یعنی چی راضیم؟آقامحند..اینابچن نمیفهمن.شمابگوچخبره..
اقامحمدگفت:راستش..آقامهدی..نمیدونم چیـبگم!
عاطفه خانم زودگفت:بذاریدمن بگم.علی میخواست بره سوریه.من گفتم اول باید رضایت شماروبگیره.خیالتونوراحت کنم..اگه شمااجازه ندید،علی هیجانمیره.
_مامان....
+چیه؟مگه غیراینه؟
سمانه خانم گفت:آقامهدی..اگه سمیه خودش راضیه،چه هشکالی داره علی آقابره؟
آامهدی گفت:اشکال نداره خانم؟اینابچن..شماچرااین حرفومیزنی؟
علی گفت:آقامهدی..میدونم شماپدرین ونگران آینده دخترتون..ولی..اگه همه مث شمافکزکنن که الان داعش وسط تهران بود..منم چون میدونستم سخته برای سمیه خانم..همون اول بهشون گفتم،که بدونن وبعدتصمیم بگیرن.ایشونم قبول کردن...نمیدونم چی بگم دیگهــ!
آقامهدی گفت:من نمیدونم علی آقا.ولی رضایت نمیدم که بری.
سمیه ازروی مبل برحاست:بابا جان...لطفا..من همیشه یکی ازآرزوهام بوده که همسر مدافع حرم بشم..حالاکه شده چراشمارضانیسی؟خیلی ببخشیدبابایی..من نمیخوام بی احترامی کنم..ولی برای رفتنِ علی آقا رضایت شمامهم نیست.
آقامهدی گفت:دختر توهنوزبچه ای،نمیفهمی..پس فرداکه علی آقارفت وشهیدشد میفهمی چی میگم.
_ببخشیدآقامهدی..اماهرکسی ام که میره سوریه شهیدنمیشه حتما.اصن شهادت لیاقت میخواد.من کی ام که لیاقت شهادتوداشته باشم؟
آقامهدی:اصن ببینم علی آقا..شماکه میخواستی بری شوریه...چرااومدی خواستگاری دخترمن؟توکه میحوای بری چرایه دخترم بدبخت میکنی؟
وبعدازجایش برخاست:بااجازتون.مارفع زحمت کنیم.خانم پاشین.
همه بلندشدند.
آقامحمد:کجا!هنوز سرشبه.
اقامهدی:نه ممنون.
سمیه روبه علی لب زد:راضیش میکنم.مطمئن باش.
درجوابش علی لبخندی زدولب زد:مطمئنم که راضیش میکنی...
به قلم🖊️:خادم الرضا
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 مداحی شهید مدافع حرم .
⚘شهید حسین معز غلامی ⚘
🍃🥀خجالت می کشم که من سرم رو تنمِ ، حسین .
🌿 رَحِمَ اللهُ مَن یَقرُ الفاتحه مَعَ الصَلَوات🌿 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🌿
🖤
#خداحافظ_سردار_بااخلاص...
🏴روح بلند و ملکوتی
سردار مخلص و جانباز و یادگار شهدا ، سردار حاج محمد باقر #رنجبر به یاران شهیدش پیوست....
◾️زائر الحسین( ع) پس از زیارت ارباب بی کفن ، دوری یاران شهیدش را برنتابید و دل مجروح خود را در سالروز رحلت پیامبر اعظم و امام مجتبی ع ، به وصال رساند....
🏴این ضایعه را به همه رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس و خادمین و محبین شهدا تسلیت عرض می نماییم ...
بی شک خاطرات حضور ایشان در مراسمات شهدا و دلگرمی های این عزیز در جمع خادمین شهدا از ذهن اعضای هیئت، پاک نخواهد..😔
#هییت_شهداےگمنام_شیــراز
📌 شهید علمدار: اگر مثل شهدا نباشیم بی فایده است/باید پیام شهدا را به داخل شهرها ببریم
🔹️ هر روز ورود زبانش بود و می گفت: «تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون،کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه، کار کنیم. باید بریم دنبال جوانها؛ باید پیام اینهایی که توی خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر.»
🔹 یکبار به او گفـتم: «خب! اگـه این کـار رو بکنیم چـی ميـشه!؟»
🔸برگشت و با صدایی بلندتر گفت: «جامعه بیمه ميشه. گناه در سطح جامعه کم ميشه. مردم اگه با شهـدا رفیق بشن، همه چی درست ميشه؛ اونوقت جوانها ميشن یار امام زمان عج .»
◽بعد شروع کرد توضیح دادن: «ببین! مانميتونیم چکشی و تند برخورد کنیم؛ باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون رو انجام بدیم. باید خـاطرات کوتاه و زیبای شهــدا رو جمع کنیم و منـتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که ما رو دعوت کنند؛ باید خودمان بریم دنبال جوانها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهــدا نباشیم، بی فایده است؛ کـلام ما تأثیر نخواهد داشت.»
#شهید_سید_مجتبی_علمدار❤️
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۲۵ شهریور ۱۴۰۲
میلادی: Saturday - 16 September 2023
قمری: السبت، 30 صفر 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹شهادت حضرت سلطان ابالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام، 203ه-ق
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام
▪️8 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️9 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
▪️17 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیه السلام
▪️34 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
عکس دخترشو زده بود تو دفتر فرماندهیش
بهش گفتم مرتضی اون عکسو بردار اینجوری دلت گیره نمیتونی بپریا..
گفت: نه میخام با همه وابستگیام فدایی امام زمان عجل الله بشم...
#شهید_مرتضی_مسیب_زاده🕊️
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷🕊
ابو علی میگفت زمان صدام که مشایه ممنوع بود یکی از دوستانش با همراهی ۳ نفر دیگه یک ماشین خراب رو از بغداد تا کربلا هل دادند و هر وقت شرطه های صدام میپرسیدند دارید چه میکنین میگفتند ماشینمون خراب شده داریم هلش میدیم
قدر این زیارت رفتن های بی خطر و در امنیت رو بدونید
روح حاج قاسم و ابومهدی و همه شهدا شاد🌷🕊
#یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات 💐
🏴🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالی نمی خواهم؛
این پوتینهای کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند ...🕊
|شهید آوینی|
#واقعی
✅سالها پیش سرباز خوزستانی پس از اموزشی موقع تقسیم دید افتاده مشهد
دلگیر و غمگین شد
از طرفی ارادتش به اقا و از طرفی اوضاع بد مالی خانوادش
اولین شبی که مرخصی گرفت با همون لباس سربازی رفت حرم اقا
تا درد دل کنه و دلتنگیش رو به اقا بگه
ساعتها یه گوشه حرم اشک ریخت
وقتی برگشت به کفشداری تا پوتینهاش رو بگیره
دید واکس زده و تمیزن
کفشدار با جذبه با اون هیبت و موهای جوگندمی
وقتی پوتین هاش رو داد نگاهی به چشم سرباز
که هنوز خیس و قرمز از گریه بود کرد
و گفت چی شده سرکار که با لباس سربازی اومدی خدمت اقا
سرباز گفت:من بچه خورستانم
اونجا کمک خرج پدر پیرم و خانواده فقیرمم
هیچکس رو ندارم که انتقالی بگیرم
نمیدونم چکار کنم..........
کفشدار خندید و گفت اقا امام رضا خودش غریبه و غریب نواز
نگران هیچی نباش
دوسه روز بعد نامه انتقالی سرباز به لشکر ٩٢ زرهی اومد
اونم تایم اداری
سرباز شوکه بود
جز اقا و اون کفشدار کسی خبر نداشت ازین موضوع
هرجا و از هرکی پرسید کسی نمیدونست ماجرا رو
سرباز رفت پابوس اقا و برگشت شهرش
ولی نفهمید از کجا و کی کارش رو درست کرده
چند سال بعد داشت مانور ارتش رو میدید
یهو فرمانده نیرو زمینی رو موقع سخنرانی دید
چهرش اشنا بود.اشک تو چشماش حلقه زد
فرمانده حال حاضر نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران
قدرت اول منطقه امیر سرتیپ احمد پوردستان
مرد با جذبه با موهای. جوگندمی
همون کفشدار حرم اقا بود
که اون زمان فرمانده لشکر ٧٧ خراسان بود
فرمانده لشکری که کفش سربازش رو واکس زده بود
انتقالی اون رو به شهرش داده بود
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌹خدایا فرماندهان شجاع وقهرمان نیروهای مسلح مارا که درواقع شهدای زنده هستند،
🌸محافظت ونگهدار باش
به برکت صلوات صلوات برمحمدوال محمد
اللهم صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم
🏴🍃
#امام_رضا(ع) را خیلی دوست داشت. یک سال حدود ۲۰ بار برای پابوسی به مشهد مقدس رفت. اگر کسی دلش میخواست به زیارت آقا برود و پول نداشت یا خودش او را میبرد یا هزینه سفرش را تقبل میکرد...
📌نشر مجدد به بهانه شهادت امام رضا(ع)
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
enc_16844550464766640012553.mp3
2.93M
بهت قول میدم...
تو این سختیا
نمیشم ازت تا ابد من جدا🥲🌾
@tashahadat313
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگه:اونایی که گرد حسین میچرخن رو باید به زور برد بهشت:)!"
@tashahadat313
ا ﷽ ا
🏷#شهید | #امام_رضایی
🔰 شهید مدافع حرم «حسین محرابی»، شهید امام رضایی (ع)
⭕️ شهید حسین #محرابی متولد شهریورماه سال 1356 و از رزمندگان مدافع حرمی است که از طریق لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه رفت. او در دهم آذرماه سال 1395 در آخرین روزهای ماه صفر و در روز شهادت امام رضا (ع) در منطقه حلب به شهادت رسید.
بعد از شهادت شهید محرابی از او یک عکس خندان منتشر شد و به همین خاطر به «شهید خندان مشهدیها» معروف است
و چون روز شهادت آقا علی بن موسیالرضا (ع) به شهادت رسید، ملقب به «شهید امام رضایی (ع)» شد.
آنطور که همرزمان شهید روایت کردهاند، روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در عملیات شرکت کنند میخوانند، اما اسم شهید محرابی در فهرست نبود به همین خاطر حسین برای گرفتن رضایت فرمانده محور پیش او میرود؛ اما فرمانده محور با حضور او در این عملیات مخالفت میکند.
هنگامی که شهید محرابی اصرار را بیفایده میبیند به فرمانده محور میگوید: من بچه مشهد هستم؛ اگر من را به این عملیات نبرید به محض برگشتن به حرم امام رضا (ع) میروم و از شما پیش ایشان شکایت میکنم.
در این هنگام وقتی که فرمانده محور صحبتهای شهید محرابی را میشنود، به وی اجازه شرکت در عملیات را میدهد. در همین لحظات یکی از همرزمانشان به بقیه مدافعان حرم میگوید: همه ما از مشهد آمدهایم. فردا شهادت امام رضا (ع) است و خوش به حال کسی که فردا شهید شود. هنوز حرف این مدافع حرم تمام نشده بود که شهید محرابی به همرزمانش گفت: کسی که میگویی شهید میشود، من هستم.
16ec7582f26e21eae3eefc8165f3c45bgy24lig5c433fx3.mp3
13.5M
وقت خداحافظیه خدانگهدار🥀
گریه کنا سینه زنا خدانگهدار💔
#ماه_صفر
#امام_حسین
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا
ماه صفر سال ۶۵ ، در پادگان شهید دستغیب اهواز بودیم.
محمد سرگشته و حیران بود. گفتم: چی شده محمد؟
گفت: یه جای خلوت و دنج می خوام، با خودم خلوت کنم، کسی مزاحمم نشه!
دیگر ندیدمش تا فردا که ۲۸ صفر، سالروز رحلت حضرت ﺭﺳﻮﻝ(ص) بود. محمد را دیدم. یک رادیو روی زمین بین دو پایش گذاشته بود. رادیو روضه می خواند و شانه های محمد از گریه تکان می خورد. تا اذان ظهر بی آنکه سرش را بلند کند، اشک می ریخت.
وقت نماز شد. نمازش را که خواند دوباره سرش را روی زانو گذاشت و شروع به گریه کردن کرد. دیدم حال خوشی دارد مزاحمش نشدم. غروب حال و احوالش سر جا آمده بود. گفتم: محمد چی شده، امروز خیلی بیتابی کردی؟
گفت: امروز اتفاق بزرگی افتاده، پیامبر اسلام رحلت کرده و از دنیای ما به دنیای دیگه رفته. این غم واقعاً برام سخت و سنگین بود.
چند قدم که راه رفتیم گفت: ولک، کسی از حال امروز من با خبر نشه!
#شهید_محمد_دریساوی❤️
👈تولد: ۲۸ صفر ۱۳۴۸
👈شهادت: ۲۸ صفر۱۳۶۲
👈کشف پیکر و تشییع: ۲۸ صفر ۱۳۷۶