🍁 💐🌹💐 🍁
#حدیث
🌸حضرت خديجه(س)
بمحضررسول خدا(ص)
فرمودند؛ "اگر همه نعمت های دنیااز آن من باشد؛اگر سلطنت همه پادشاهان مال من باشد؛ همهٔ اینها به اندازه بال مگسی
برایم نمی ارزد وقتی که نتوانم تو را ببینم! "
این ها را خطاب به حجّت زمانش
می فرمود، مادر مؤمنان خدیجه کبری سلام الله علیها...🌸
📕 بحارالأنوار،ج۱۶،ص۵۳📕
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـــعـرفــی_شـهــدا
#شهید_سید_سجاد_حسینی
تولد: ۱۳۶۲/۰۴/۱۳
محل تولد : دینان، اصفهان
شهادت: ۱۳۹۴/۰۸/۰۹ سوریه
تاهل : متاهل
فرزند : یک پسر
مزار: گلزار شهدای شهر دینان،
شهرستان دُرچه اصفهان
✍ _آقا سجاد مرد بسیار پاک، با اخلاق و صبوری بود. مردی که اهل عمل بود نه اهل حرف زدن. کم حرف میزد و بسیار تلاش میکرد تا از عهده کاری که به او سپرده شده بربیاید. عاشق خانواده شهدا و یتیمان بود. اگر میشنید در بین سربازانش یتیمی است با او بیشتر از سربازان دیگر صمیمی میشد. عاشق بازی کردن با بچهها بود و شاد کردن دل بچهها را بسیار دوست داشت. داخل هر جمعی مینشست آن جمع پر از خنده و شادی میشد. همه میگفتند سید باید پیش ما بنشیند، خیلی روحیه بالا و شادی داشت.
#وصیت_نامه_شهید:
ان شالله خواستار این هستم که حافظ دین و قرآن و همیشه دعاگوی رهبرعزیزمان باشید.
🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و #شهید_سید_سجاد_حسینی_صلوات🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
#فایل_صوتي_امام_زمان
▪️من می آیم!
با قدمهایی که بوی درد میدهند!
با چشمانی که رنج انتظار،کشیده اند!
با دستانی که جز تو،هیچ طَمَعی ندارند!
✨کمی از غربَتت را
با من قسمت میکنی؟👇
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به شرط عاشقی پارت سی وسه کلیبس موهایش را باز کردوروی تخت نشست. =سمیه یه فیلم بذاریم ببینی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#به_شرط_عاشقی
پارت سی وچهار
هشتم شوال وهشتم تیرماه بود.دویه روزی میشدکه سمیه به مدرسه میرفت.ولی سرکلاسهاتمام فکرش پی علی بود.امروز بیشتر ازهمیشه دلش شور علی رامیزد.میترسید برایش اتفاقی افتاده باشد.سرکلاس دینی بودند.سمیه وعالیه کنارهم روی یک نیمکت مینشینند.سمیه حالش خوب نبود..به گوشه ای خیره شده و به علی فکر میکند.
باصدای خانم ساغری(دبیر دینی)به خودش آمد:سمیه...
+ب...بله خانم؟
±کجایی؟
+معڋرت میخوام ببخشید.
±چته تو؟چن وقته اصن حواست به درس نیس.نمره هات اومده زیر۱۰.
سمیه لبخندی محزون زدوچیزی نگفت.
±بگو چیشده.
عالیه به جایش جواب داد:چیزی نیست خانم..مسئله شخصیه.
خانم ساغری خندید:اگه شخصیه توازکجامیدونی؟
صباازته کلاس گفت:خب خانم فامیلن دیگه.
±واقعا؟چه نسبتی دارید باهم؟
عالیه چشم غره ای به صبارفت وبلند گفت:عجب رازداری صبا خانم!
صباخندید:چیه خو؟چیز بدی نیست که.
±خب بگید دیگهـ
=سمیه زن داداشمه خانم.
±واقعا؟
=بله.
±سمیه خانم نگفته بودی عروس شدی!
=خانم فعلا عقدن.
±سمیه...
سمیه از فکر بیرون آمد:ب...بله؟
±چیشده الان؟چراحالت خوب نیس سمیه؟
+عالیه...بخدا علی یچیزیش شده...ازصبح استرس دارم....😭
پ.ن:دعا کنید استرس سمیه درست نباشه...💔🤲🏻
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به شرط عاشقی
پارت سی وپنج
عالیه خواست چیزی بگوید که چندتقه به در خورد.
±بفرمایید.
دربازشدوسینادرچهارچوب درظاهر.
سمیه متعحب به سینا خیره بود.
سیناسلام داد:خانم ببخشید اومدم دنبال سمیه سلطانی و عالیه مهدویان.
±به دفتر گفتید؟
÷خیر.
±به دفتر بگید بعدبیاید.
÷چشم.
+سینا...چیشده؟
÷میام الان.
+خانم ساغری میشه منم برم دفتر؟خواهش میکنم.
±برو.
+ممنون.
وفوری دنبال سینا رفت:سینا...چیشده؟ها؟
÷بریم دفتر میگم..
درزدند وواردشدند.
خانم احمدی:سلام،بفرمایید.
÷سلام خانم.من برادر سمیه سلطانی ام...میشه ببرمشون؟سمیه رو وعالیه مهدویان رو.
÷چرا؟چرامیخواید ببریدشون؟
سینانگاهی به سمیه انداخت:خبر دارید که همسر سمیه و برادر عالیه مهدویان رفته سوریه؟
*بله.
÷راستش...همسر سمیه....
+چیشده سینا؟؟؟؟علی چیشده؟؟؟
÷علی....مجروح شده...
سمیه به دیوار تکیه دادوهق هق کرد:میگفتم علی یچزیش شده...بخدامیدونستممم.
سینابه طرفش رفت و اورادرآغوش گرفت:سمیه تروخداگریه نکن.چیزیش نیس،حالش خوبه.
+کُ..کجاس علی؟
÷آوردنش ایران.بیمارستانه،منم اومدم شماروببرم بیمارستان.برووسایلاتو جمع کن بریم.عالیه خانمم صداکن.
+سینا...شهید نشده که؟؟ها؟؟
÷نه...میگم خوبه حالش...
به قلم🖊️:خادم الرضا
ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📌 شهید کاوه و حمل گونی در سنگرها
🔹️ همه میدانستند که مسئول تدارکات مجروح شده است
◇ یک نفر که دستش مجروح بود گونی بزرگی رو گذاشته بود روی دوشش و تو سنگر ها جیره پخش میکرد!
◇ بچه ها باهاش شوخی میکردن.
● -اخوی دیر اومدی!
● -برادر میخوای بکشیمون از گشنگی؟
● -عزیز جان! حالا دیگه اول میری سنگر فرماندهی برا خودشیرینی دیگه..
◇ گونی بزرگ بود و سر اون بنده خداپایین.
کارش که تموم شد، گونی روگذاشت زمین ...
◇ همه شناختنش! سردار شهید محمود کاوه بود.
#سردار_شهید_محمود_کاوه
🥀وصیت نامه ی بسیار عجیب یک شهید...
🛑« بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه کردستان بودیم که به طرز غیرعادی جنازه شهیدی را پیدا کردیم. از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی درآوردم. داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملاً سالم بود و این چیز عجیبی بود. در وصیتنامه نوشته بود. من سیدحسن بچه تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم.
😔 پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند...
🌱من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم و جنازهام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه میماند. بعد از این مدت، جنازه من پیدا میشود و زمانی که جنازه من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست. این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می گویم. به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم. بگویید که ما را فراموش نکنند و...
✅ بعد از خواندن وصیتنامه درباره عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود، تحقیق کردیم. دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است.»
#هفته_دفاع_مقدس
4_5839260454139988616.mp3
3.98M
📌چطوری امام زمانی بشیم؟!
#امام_زمان ♥️
#استاد_رائفی_پور
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۰۶ مهر ۱۴۰۲
میلادی: Thursday - 28 September 2023
قمری: الخميس، 12 ربيع أول 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹ورود حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه منوره
🔹انقراض حکومت بنی امیه، 132ه-ق
🔹هلاکت معتصم عباسی لعنة الله علیه، 227ه-ق
🔹موت احمد بن حنبل رئیس مذهب حنبلی، 241ه-ق
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیه السلام
▪️22 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️26 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️28 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️52 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
امیرالمومنین علیه السلام :
در توکّل کردنت همین بس که هیچ کس جز خدا را جریان بخش روزی خود ندان🌸
حَسبُکَ مِن تَوَکُّلِکَ أن لا تَری لِرِزقِکَ مُجرِیا إلاَّ اللّهَ سُبحانَهُ
📚غرر الحکم ، ح 4895
#امامعلیعلیهالسلام
#حدیث
✍ _ زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و ُیک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه.
من و علی هم از منطقه بر میگشتیم.
تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون. پرسید: کجا میرین؟
مرد گفت: کرمانشاه. علی گفت: رانندگی بلدی گفت بله بلدم. علی رو کرد به من گفت: سعید بریم عقب. مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا. عقب خیلی سرد بود،
گفتم: آخه این آدم رو میشناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟ اون هم مثل من میلرزید، لبخندی زد و گفت: آره، اینا همون کوخ نشینایی هستن که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس...
#شهید_علی_چیت_سازیان...🌷🕊
#عاقبتتان_شهدایی.
#فایل_صوتي_امام_زمان
💫چَـــرخِ گردون، می گردد ...
و روز و شــب، در پیِ هــم می آیند!
مــن این روزها
به تــمام اهل زمیــن، ثابت میـکنم:
▪️بــرای انتقــام آماده ام 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 _ #بچه_ها_کوچک_نیستند
🔸من دوست دارم امام زمان علیه السلام را پیدا کنم و از ایشان بپرسم
چه کار کنم که شما خوشحال بشوید؟
🔸مبارزه با آمریکا و اسرائیل
🔸فرماندهی لشکر امام زمان علیه السلام
و...
🌷نوجوان های عزیز! این ها بخشی از فکرهای بزرگ نوجوان های این کشور است.
حجت الاسلام
#محسن_عباسی_ولدی
#تربیت_ولایی
#تربیت_فرزند
#من_دیگر_ما
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به شرط عاشقی پارت سی وپنج عالیه خواست چیزی بگوید که چندتقه به در خورد. ±بفرمایید. دربازشد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#به_شرط_عاشقی
پارت سی وشش
سمانه خانم کنار سمیه روی صندلی نشسته وسعی در آرام کردنش دارد.همه مشغول صلوات ودعا وذکر هستند.
علی دیشب درعملیاتی که داشتند،یک تیر به پهلو ویک تیر به دستش خورده.الان هم در اتاق عمل مشغول عمل کردنش هستند.سمیه سرش راروی شانه مادرش گڋاشته وهق هق میکند.
عاطفه خانم هم روی صندلی نشسته و گریه میکندوازخدامیخواهد علی راازاو نگیرد.چند دقیقه ای گذشت که درباز شدودکتر ازاتاق خادج شد.همه به سمتش هجوم بردند.
اقامحمد:آقای دکتر...چیشد؟
±عملش باموفقیت انجام شد..ولی...امیدتون به خداباشه،دعاکنید زمین گیرنشه.تیری که به پهلوش خورده،جای بدی بوده..ممکنه فلج شه ودیگه نتونه راه بره.
سمیه درآغوش مادرش رفت و بلند بلند گریه کرد:خدایا....
دکتر ببخشیدی گفت و رفت.چند لحظه بعد علی را روی تخت از اتاق عمل بیرون آوردند.همه دور تخت راگرفتند.
پرستار:لطفا بفرمایید کنار،بفرمایید.
کنار تخت حرکت میکردند.
علی راکه بردند،بقیه هم پشت در روی صندلی نشستند.
پرستار بعدچند دقیقه ازاتاق خارج شد.
عاطفه خانم:خانم...علی من کِی بهوش میاد؟
±معلوم نیست فعلا...امیدتون به خداباشه..ان شاالله زود بهوش میان.
عاطفه خانم بغضش را قورت داد:خداازدهنت بشنوه..ان شاالله...
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به شرط عاشقی
پارت سی وهفت
سمیه از پشت شیشه به چشم های بسته علی خیره شده.زمزمه میکند:علی...تروخدا تروجون سمیه چشاتو باز کن..
خانواده سمیه به اصرار به خانه رفتند.سمیه و خانواده علی هم هنوزدر بیمارستانند.پنج شش ساعتی از عملش گذشته وهنوز چشم هایش راباز نکرده.
به طرف صندلی رفت و کنار عالیه روی صندلی نشست.
+اگه چشاشو باز نکنه من چیکار کنم عالیه؟
=ان شاالله که باز میکنه چشماشو.
+ان شاالله.
چنددقیقه بعدکه پرستار از اتاق خارج شدوباعجله به سمت اتاق دکتر رفت وبعد همراه دکتر به اتاق علی رفتند،فمیدند که چیزی شده.بلند شدندوکنار دراتاق ایستادند.سمیه ارام گریه میکردو حضرت فاطمه راصدامیزد.به دیوار تکیه دادوسرش را بین دستانش گرفت.سرش بدجور درد میکرد.درهمین لحظه امیر با مشمایی دردست آمد
±بفرمایید شام.میدونم حالتون خوب نیست ولی اینطوری حالتون بدتر میشه از گشنگی.
عطیه به طرفش برگشت:دکترا رفت و آمد میکنن.یه خبریه،ولی به ماهیچی نمیگن.
±ان شاالله که خوب میشه.
÷ان شاالله.چقد سخته دوری از برادر...خیلی سخته...
دکتر ازاتاق خارج شد.
آقامحمد:اقای دکتر چیشده؟بهوش اومد علی؟حالش خوبه؟
دکتر:...من هرکاری ازدستم برمی اومد انجام دادم..اما....
به قلم🖊️:خادم الرضا
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹این خاطره ۲ دقیقه ای رو از دست ندید
♦️خاطره ای شنیدنی از زبان نوجوان چهارده ساله در دفاع مقدس.
❤️وقتی جعبه مهمات رو باز کردم فقط گریه کردم....
⭕️ ما چقدر به این خاطره توجه داریم؟؟
چقدر به سیره شهدا عمل میکنیم!!!
🔰 #سیره_شهدا
📌در منزل خوش اخلاق و قابل تحسین بود. به گفته مادرش: او گل سرسبد خانواده بود. با پدر، مادر، خواهر و برادرانش بسیار مهربان بود و همیشه به آنها سفارش میکرد که به فقرا و بیچارگان کمک کنند و نگذارند آنها طعم فقیری را بچشند.
🔰 به مادر میگفت: اولین چیزی که به منزل میآورید، مقداری از آن را به فقرا بدهید.
🔰 نماز و روزهاش ترک نمیشد و اسراف را از خصوصیات بد برای انسانها میدانست و خود نیز در این امر بسیار کوشا بود که مبادا اسراف کند، چه در لباس و پوشاک و چه در غذا و خوراک.
🔰سرانجام ۱۳۶۵/۷/۴ در جبهه پیرانشهر و در حین درگیری با دشمن، دست در دست معشوق نهاد و تا اعلا علیین پرواز کرد. پیکر مطهر و معطرش را در گلزار شهدای نیریز به خاک سپردهاند.
#شهید فریدبهنام
#سالروز_شهادت
#شهدای_فارس
🏴بمناسبت درگذشت مادر شهید بخشی
🔹برشی از وصیت نامه #شهید:
من در این جبهه که میروم به دانشگاهی وارد میشوم که معلمش #حسین (ع) و مکتبش #شهادت در راه خدا میباشد و اگر خدای متعال مرا جزء بندگان خویش قرار دهد که من هم جزئی از آن باشم من این احساس را میکنم در این جبهه که وارد شدهام فقط جای خودسازی و نیایش با پروردگار است و باید در این دانشگاه چنان خود را بسازم که به آن آرزوی خود که شهادت در راه خدا میباشد نایل آیم
و من که یک فرد بسیجی بیش نیستم از خداوند متعال میخواهم که این دعاهای برادران ما که در دل شب در سنگرها به گوش میرسد مستجاب نماید و هر چه زودتر فرج آقا آمام زمان (عج) را فراهم سازد.
من با آگاهی کامل و هدف مشخص پا در میدان مبارزه و آزمایش گذاشتهام و شعارم «لا اله الا الله و محمد رسول الله» است که آن را با خون خود به مرحله عمل در میآورم؛ آن قدر میجنگم تا جانم، رگ و پی و اعصاب و خونم را فدای این شعار کنم تا خدای منان و پیامبر گرامیش از من راضی باشند🌷
💠 #شهید حبیب الله بخشی
💠 #محل_شهادت: بعلبک لبنان به دست رژیم اسرائیل