eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به شرط عاشقی پارت چهل وچهار تقریبایکماه وچندروز میگذرد.امروز علی به همراه سمیه وعالیه بیرون آمدند.روی صندلی روبروی هم نشستند. چندلحظه بعدکافی مَن به طرفشان آمد:چی میل دارید؟ _لطف کنید سه تا بستنی مخصوص.. ±چشم. ورفت. امروز تولد سمیه بود.علی هم چیزی به رویش نیاورده بود.سمیه کمی ناراحت شدولی چیزی نگفت. کمی که گذشت،کافی مَن بستنی هاراآوردوکیکی شکلاتی به شکل قلب هم همراهشان روی میزگڋاشت. سمیه متعجب به علی خیره بودکه علی لبخندی زد:تولدت مبارک زندگیم. عالیه:اوووووووو. سمیه متعحب تر شد. _چیه؟خوشت نیومد؟ +چ...چرا...شوکه شدم. علی جعبه کوچکی رااز جیبش بیرون کشیدوبه دست سمیه داد:ببخشیدعزیزم.بیشترپولم نرسید. سمیه انرابازکرد.انگشتر طلاباتوپ های سفیدوطلایی خودنمایی میکرد.:دستت دردنکنه.چقدخوشگله. _مبارکت باشه عزیزم. عالیه هم پاکتی که همراهش آورده بودراروی میزگذاشت:بفرما.نولدت مبارک زنداداشم.. +مرسی عالیه جون. پاکت راباز کردوروسری زیبایی ازآن بیرون آورد:مرسی...خیلی خوشگله. _خواهش میکنم.مبارکت باشه. سمیه لبخندی زدودردل خداراشکرکرد. _نمیخوای کیکتوببری؟ =بنظرم اول بستنی روبخوریم.آب میشه. _باشه بخوریم...بسم الله.. به قلم🖊️:خادم الرضا 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
جلوی پاساژی نگه داشت. سمیه:اینجا چرا نگه داشتی؟ _دوتاتون امروز یه روسری و مانتو مهمون منید عالیه:اوووووو. علی ریخت و پاش کردی _دیگه چه کنیم؟ یه سمیه خانم که بیشتر نداریم. =بعلههههه. برمنکرش لعنت. پیاده شدند و به پاساژ رفتند. از جلوی مغازه های روسری فروشی می‌گذشتند. عالیه روسری ای با رنگ فیروزه ای را نشان داد:وای سمیه اینوو.. چه نازه.. +آره خیلی خوشگله... فکر کنم بهت بیاد =علی بریم تو ببینیمش... به علی نگاه کرد که دید نگاه عصبی اش را به داخل مغازه دوخته. رد نگاهش را که گرفت به فروشنده مغازه رسید که خیره به سمیه نگاه می‌کند و می‌خندد. =بریم حالا بگردیم باز... اگه از چیزی خوشم نیومد میایم می‌خریمش...علی.. علی به طرفش برگشت:بله؟ =بریم. راه افتادند و به بقیه مغازه ها نگاهی انداختند که سمیه از یک روسری خوشش آمد و به داخل مغازه رفتند. روسری را روی سرش انداخت و به طرف علی برگشت:چطوره؟ _خیلی بهت میاد +خوبه عالیه؟ =آره واقعا خیلی خوشگله.. +خب پس همینو میخوام.. _باشه... آقا همین رو لطف کنید *چشم... مبارکتون باشه.. این کار از کارهای خوبمونه علی به طرف سمیه و عالیه برگشت:شما میخواین برین نگا کنین ببینین از چیزی خوشتون میاد.. منم الان حساب میکنم میام. باشه ای گفتند و رفتند _چقدر شد؟ *قابل نداره. _خواهش میکنم ... بفرمایید *80تومن. حساب کرد.. خواست از مغازه خارج شود که باصحنه روبرو سر جایش میخکوب شد.. همان فروشنده جوان جلوی سمیه و عالیه ایستاده و میگوید:بفرمایید داخل... حتما خوشتون میاد از کارامون.. =خیلی ممنون.. نمیخوایم... اجازه بدید میخوایم رد شیم. -بابا چرا آخه.. بیاید تو دیگه.. حتما خوشتون میاد... به سمیه نگاه کرد:خانمی شما یچیزی بگو.. علی از مغازه خارج شد وبه طرفشان رفت. چند قدم مانده بود به آنها برسد که فروشنده گفت:راستی به دوتا خانم فروشنده هم احتیاج داریم از دور که دیدمتون فهمیدم این کاره این. بیاین باهم کنار میایم. حقوقشم خوبه ها. +آقا نمیخوایم. بفرمایید کنار دیگه. عه. -نازنکنید دیگع. علی عصبی به طرفش رفت و یقه فروشنده را گرفت و به دیوار چسپاندش:میبندی دهنتو یا خودم برات ببندمش؟ -شما؟ ولم کن... به تو ربطی نداره. _شیطونه میگه یه بلایی به سرت بیارم که یادت بمونه از این به بعد ناموس مردمو که دیدی باهاش چطوری رفتار کنی. فروشنده پوزخندی زد و یقه اش را از دست علی بیرون کشید:برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه. این دوتا اُمُلَم مال خودت. ازخیرشون گذشتم. علی سیلی ای به پسر زد و گفت :این واسه اینکه یادت بمونه از این به بعد چطوری بایه خانم رفتار کنی... بی هوا سیلی دیگری به او زد و ادامه داد:اینم برا شیرین زبونیت.. بعد به طرف سمیه و عالیه برگشت:بریم.... 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به شرط عاشقی پارت چهل وپنج امروز۱۸ذلقعده است.علی سه روز پیش به سوریه برگشت.عالیه از پله ها پایین آمدوبه آشپزخانه رفت.مادرش باتلفن صحبت میکرد.آرام سلام کردوبدون اینکه به صحبت های مادرش توجه کند،به طرف ظرف شویی رفت و دستش راشست.عاطفه خانم خداحافظی وبعد تلفن راقطع کرد. عالیه روبروی مادرش روی صندلی نشست:سلام.صبح بخیر ±سلام عزیزم.صبح توام بخیر. عالیه مشغول خوردن صبحانه شد. ±نمیخوای بپرسی کی زنگ زده بود؟ =آهاراسی کی بود؟ ±معصومه خانم(همسایه شان)بود.پسرخواهرش برای یکی دوهفته از قم اومده تهران.دنبال یه دختر خوب میگردن براش.معصومه خانمم تورو معرفی کرده.گفت اگه اجازه بدین امشب یافردابیان خواستگاری.راسی طلبه ام هس... عالیه اخم کرد:مامان خواهش میکنم بگو نیان. ±چرامثلا؟ =چون من فعلا قصد ازدواج ندارم.درضمن اگرم داشتم الان که علی نیست،نمیشه. ±علی باشه مثلا چیکارت میکنه؟ =مامان...نه نمیخوام. ±نخوا.فعلا رصایت تولازم نیست.منوبابات باید تاییدش کنیم. =ممنون.. ±خواهش میکنم.صبونتوبخور فعلا. =چشم.ولی بگم اگه شمام تاییدش کنین،جواب من منفیه. ±خوشبختی یبار درخونه آدمومیزنه. =ینی این...اسمش چیه؟ ±طاها. =همین...ینی طاها خوشبختی منه؟ ±معلوم نمیشه.باید تحقیق کنیمو باعقل جلو بریم.... به قلم🖊️:خادم الرضا ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
💌🍃 🍃 فرازی از شهید ✍‍ «به همه برادران و خواهران خود وصیت میکنم: پیرو ولی فقیه زمان باشید، و بدانید این انقلاب با هزینه های فراوان به دست ما رسیده است و راه نجات فقط پیروی از امام خامنه ای می باشد.» 🍂 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۱۱ مهر ۱۴۰۲ میلادی: Tuesday - 03 October 2023 قمری: الثلاثاء، 17 ربيع أول 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹ولادت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، عام الفیل 🔹ولادت امام جعفر صادق علیه السلام، 83ه-ق 📆 روزشمار: ▪️17 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️21 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️23 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️47 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️55 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
💠پيامبر صلي الله عليه و آله : ▫️مَنْ لَمْ یَصْبِرْ عَلیَ ذُلِّ التَّعَلُّمِ ساعَةً، بَقِیَ فی ذُلِّ الْجَهْلِ أبَداً. 🟢آنکه ساعتی خواری فراگرفتن علم را تحمّل نکند، برای همیشه در خواری نادانی خواهد ماند. 📘بحار الأنوار، ج ۱، ص
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 تولد :1349/11/17 محل تولد :کرمانشاه شهادت: 1395/06/15 محل شهادت :حلب سوریه تاهل : متاهل دو دختر و یک پسر مزار: گلزار شهدای کرمانشاه ✍_مادر شهید علیخانی می گوید: حسین فرزند دوم من بود که در روز عید قربان به دنیا آمد و به همین خاطر اسم او را محمد حسین گذاشتیم. موقع به دنیا آمدنش خواب دیدم که هدیه ای به من داده شد؛ از آقایی که این هدیه را به من داد، پرسیدم: « این هدیه از جانب کیست؟» او در پاسخ گفت: « از طرف حضرت علی (علیه سلام)» پرسیدم شما چه کسی هستید؟ فرمود: « من امام زمان هستم و این فرزند امانتی است که در آینده از شما پس گرفته خواهد شد» این چنین بود که فهمیدم فرزندم روزی شهید خواهد شد، لذا همیشه منتظر شهادتش بودم. یکی از اهداف بزرگش دفاع از حرم حضرت زینب( سلام الله) بود. به صورت ناشناس به پاکستانی های مقیم سوریه کمک می‌کرد و سعی داشت به آن ها مواد غذایی برساند و با آن ها رابطه عاطفی و صمیمی خوبی داشت. شهید محمد حسین همیشه می‌گفت: «می‌خواهم بروم تا نامم با امام حسین علیه سلام ماندگار شود» و همین طور هم شد و نام مدافعان حرم، همیشه ماندگار است. 🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌸
1_1236891073.mp3
5.6M
🌺 (ص) 🌼 (ع) 💐دوباره صحن چشای عاشق 💐شده دریایی دریایی دریایی 🎙 👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 روش زندگی زیبا در کلام امام صادق(ع)
🌷نصیحت شهدا👆 سعی کنیم همیشه سکوت ما بیشتر از حرف زدن ما باشد...
جا نمــونــی❗️ چراغ هایِ دنیا رو خاموش کردند؛ مثل چراغِ خیمه حسین... هرکی میخواد، میتونه بِــرِه! عاشـ❤️ـق ترها موندن و بقیه رفتند! ✔️تو؛ کجــا گیـر کردی؟ 👇