📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۰۷ آذر ۱۴۰۲
میلادی: Tuesday - 28 November 2023
قمری: الثلاثاء، 14 جماد أول 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️19 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️29 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️36 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️45 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️46 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
.
#حدیث
حضرت_زهرا(س)
🔹اگر به آنچه تو را به آن فرمان میدهیم، عمل کنی، و از آنچه بر حذر می داریم، دوری کنی، از شیعیان مایی و الاّ هرگز .
🔖ارادت #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
به حضرت زهرا (سلام الله) و سادات
✍داشت سوار تویوتا می شد که برود، رفتم جلو و گفتم:
برادر تورجی می خواهم بیایم گردان یا زهرا (سلام الله). گفت:
شرمنده جا نداریم. گفتم: مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟
تا فهمید سیدم پیاده شد،
خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت.
یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم. نمی داد.
نقطه ضعفش را می دانستم.
گفتم: شکایتت را به مادرم می کنم.
از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشک آلود آمده بود دنبالم.
با یک برگه مرخصی سفید امضاء.
گفت: هر چقدر خواستی بنویس؛ اما حرفت را پس بگیر.
🎙راوی: سید احمد نواب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو حتما ببینید
جالبه 😂
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️پنج دقیقه برای امام زمان(عج)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #فرحزاد
📲حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#یا_صاحب_الزمان_عج
#طلبه_انقلابی
#طلبگی
امام زمان 112.mp3
8.26M
عِشْقْــ♥️ یعنی؛
اگر همه تنهاش گذاشتن ...
تو پاش وایستی!
اگر همه رفتن ... تو بمونی!
حالا صادقانه بگو؛
تو عاشقِ امامِ زمانت هستی؟
🔴 بازگشت پیکر شهید مدافع حرم محمد رضا یعقوبی به وطن
➕شهید محمد رضا یعقوبی که ۷ سال پیش در منطقه سوریه به شهادت رسید و پیکر این شهید والامقام در این منطقه جا مانده بود، حالا در عملیات تفحص شهدای مدافع حرم در سوریه کشف و هویت او از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.
➕شهید محمد رضا یعقوبی از جانبازان دفاع مقدس در نیمه شب ۱۹ رمضان، شب ضربت خوردن امیرالمومنین (ع) سال ۱۳۹۵ در سوریه و در دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام در عملیات مستشاری به شهادت رسید به همین علت وی را شهید لیلهالقدر نامیدند.
➕شهید یعقوبی از جامعه حقوقی کشور و وکیل پایه یک دادگستری گیلان بودند.
➕➕وی سال ۱۳۴۴ در لنگرود به دنیا آمد.
✍🏻 دستخطی از شهید آرمان علیوردی
🔰 با موضوع: هدف ♥️🌿
در آینده فردی سیاسی، اجتماعی، اعتقادی، علمی، مذهبی و... شوم.
فردی باشم که باعث پیشبرد اهداف اسلام، جمهوری اسلامی، رهبری شوم.
یکی از مسائلی که اینجانب به آن فکر میکنم مسئله ی اسرائیل میباشد، چرا که رهبر در سخنرانی ۳ سال پیش خود فرمودند که اسرائیل تا ۲۵ سال دیگر نابود خواهد شد و این نکته عملی نخواهد شد مگر با همت و اراده و پشتکار ما جوانان و همچنین از دیگر اهداف میشود به اسلام بدون مرز اشاره کرد که باید مهمترین اهداف شیعیان باشد.
علاوهبر اینها من سعی دارم باید راههایی که برای زندگی انتخاب میکنیم توانایی پیدا کنم تا جمعیتی را از راههای غیر انقلابی نجات دهم و این دسته از افراد را متقاعد کنیم و آنها هم به این راه جذب کنم تا هم باعث عاقبتبخیری خود در دنیا و آخرت شوم و هم باعث تکمیل و گسترش شیعه شوم.
یاعلے
آرمانعزیز⚘️🕊
"شهیدآرمانعلیوردی"
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#پرواز_در_آغوش_برادر....
🌷ظفر خالدی، دوم مرداد ۱۳۴۹ در روستای تنگ کلوره لردگان به دنیا آمد و درحالیکه دانشآموز کلاس اول راهنمایی بود، داوطلبانه از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. او اصرار زیادی برای دیدار امام (ره) داشت تا اينکه به همراه پدرش راهی تهران شد و در آنجا پس از سه روز به همراه کاروانی از تهران در حالی که ۱۱ سال سن بیشتر نداشت موفق به دیدار با امام خمینی (ره) شد. در سال ۱۳۶۱ به جبهه اعزام شد. عملیات رمضان آغاز شد و ظفر همراه برادرش "خدارحم" جانانه ایستادند، فردای عملیات هیچکس آنها را ندید و پس از ۱۰ سال وقتی پیکر ظفر به همراه برادرش در کانالی در منطقه عملیاتی رمضان پیدا و مشاهده شد که در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدهاند.
🌷کم سن و سالترین رزمنده شهید کشور، شهید ظفر خالدی اهل روستای تنگ کلوره از توابع شهرستان لردگان و افتخاری برای استان چهارمحال و بختیاری است. ظفر خالدی نخستین بار از طریق تیپ ۱۱۴ امام حسین(ع) به جبهه اعزام شد و در عملیاتهای فتح خرمشهر و رمضان به همراه پدر و تنها بردارش حضور پیدا کرد. شهید خالدی در عملیات رمضان و در روز ۲۳ ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۱ حین عملیات با برادرش در یک سنگر و در آغوش هم درحالی به شهادت رسیدند که کمتر از ۱۲ سال داشت. پیکر مطهر این شهدا که مفقودالاثر شده بودند، پنجم مردادماه ۱۳۷۸ در منطقه شلمچه کشف و به لردگان منتقل شدند. شهیدخالدی در طول زندگی کوتاه خود دو بار با امام خمینی(ره) دیدار داشت و عکسهای امام خمینی را از بسیج به خانه میآورد و به دیوار نصب میکرد.
🌷لباسهای بسیجی اندازه قامت ظفر نبود و به اصرار لباسهای برادرش را به خواهرش میداد تا برای او اندازه کند. سال ۱۳۶۰ هنگامیکه شهید خالدی ۱۱ سال داشت، پدرش عازم جبهه شد. زمان مرخصی اصرارهای مکرر ظفر باعث شد او پس از بازگشت پدرش عازم جبهه شود و با کاروان بروجن عازم صحنه نبرد شد، هنگام حرکت مسؤل کاروان به دلیل اینکه سنش کم بود مانع رفتن او شد ولی شهید با این بهانه که سن واقعیاش از سن شناسنامهای بیشتر است و بالأخره با اصرار فراوان توانست با کاروان اعزامی بروجن راهی جبهه شود. خدابخش خالدی، پدر این دو شهید نیز که جانباز ۲۵ درصد بود در سال ۱۳۷۰ به فرزندان شهیدش پیوست.
🌹خاطره ای به یاد برادران شهید معزز ظفر و خدارحم خالدی
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو 🇮🇷قسمت ۸۷ و ۸۸ اما زن است دیگر، دلش بند یک مرد تا ابد میماند، باید با ا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#شکسته_هایم_بعد_تو
🇮🇷قسمت ۸۹ و ۹۰
ارمیا همانطور که کنار آیه قدم میزد گفت:
_منِ امروز رو نبین. اتفاقا من خیلی #بداخلاق بودم. اینی که در خدمت شماست، دسترنج دکتر صدر و حاج علی و سیدمهدی شماست. من همه چیزم رو از اونشب برفی دارم. اونشب معجزهی خدا برای من بود؛ خدا منو کوبید و از نو ساخت.
+کاش منم میکوبید و از نو میساخت!
_شما رو که کوبید، اما نسبت به ساخت دوباره دارید #مقاومت میکنید.
+درد داره؟
_خیلی...
+منم خیلی درد دارم؛ احساس بدی دارم.
_چرا؟
آیه سرش را پایین انداخت و با دستهایش بازی کرد:
+حس میکنم به مهدی... به یادش... با خاطراتش به ایثار و از خودگذشتگیش خیانت کردم.
_بیشتر به خودت، احساست و آیندهی خودت و دخترت داری خیانت میکنی. سید مهدی میدونست و رفت؛ اون از خودش برای آرامش شما گذشت.
+دقیقا همینه؛ حالا من با ازدواجم نشون دادم رفتنش ارزشی نداشت.
_اشتباه میکنی آیه. تو نشون دادی زندگی هست... امید هست... آینده هست؛ اگه #سیدمهدی و #سیدمهدیها رفتن فقط برای این بود که #آیندهای برای ما وجود داشته باشه. آیه خانوم، میدونم سیدمهدی تک بود، لنگه نداشت، اما میگم بیا با بدیهای من بساز، به خدا دارم خوب بودن رو کنارت مشق میکنم. من کنار تو و زینب سادات یه دنیا آرامش دارم؛ من کنار شما خوب میشم و بدون شما گم میشم؛ مگه #بال_پرواز سیدمهدی نشدی؟چرا منو بیبال و پر رها میکنی؟ منم میخوام پرواز رو تجربه کنم!
آیه اخم کرد:
_فقط همینم مونده بری شهید بشی!
ارمیا بلند خندید:
_پس زیادم از من بدت نمیاد؟ چشم شهید راه خدمت به شما میشم خانوم!
ارمیا جلوی در خانه پارک کرد:
_بریم ببینیم دختر بابا چیکار میکنه!
_دختر بابا با همه قهره. دلتنگه و گریه میکنه؛ همهی اسباببازیاشو خراب کرده و بابا میخواد.
ارمیا ابرو در هم کشید:
_چرا بهم زنگ نزدی؟ چرا نگفتی اینقدر اوضاع اینجا به هم ریخته؟
_در اصل منم قهر بودم؛ خب من تصادف کرده بودم، حالم بد بود زنی که شوهرم رو دوست داره میخواست منو بکشه؛ چه انتظاری از من داشتی؟
ارمیا: _اون قسمت شوهرم رو که گفتی رو دوست داشتم؛ خوبه منم یه خاطرخواه دارم که شما از رو حسادت یه کم ما رو ببینی!
_بله... خاطرخواه دیوونه.
این را گفت و ازماشین پیاده شد و نشنید که ارمیا گفت: "
همین که باعث شد منو ببینی بسه!"
******
زینب به ارمیا نگاه کرد و باز مدادشمعیاش را روی کاغذ کشید. ارمیا به آیه نگاه کرد:
_قهره؟
_نمیدونم.
زینب را مخاطب قرار داد:
_زینب مامان؛ بابا اومده ها.
زینب عکسالعملی نشان نداد.
ارمیا به سمت زینب رفت و دست روی موهای دخترکش کشید:
_دختر بابا... قربونت برم. بغل بابایی نمیای؟ دلم برات تنگ شده ها!
زینب سرش را روی پای ارمیا گذاشت؛ مداد شمعی از دستش رها شد:
_بابا...
صدایش بغض داشت.
ارمیا دخترکش را از روی پاهایش بلند کرد و در آغوش کشید:
_جان بابا؟ خوشگل بابا...
صورت اشکآلود زینب را بوسید:
_گریه نکن بابا؛ اینجوری هق هق نکن قربون چشمات بشم!
آیه بهتر دید پدر و دختر دلتنگ را تنها بگذارد؛ به آشپزخانه رفت تا سفرهی نهار را آماده و غذاها را گرم کند.
ارمیا را که صدا زد، دقایقی صبرکرد.
ارمیا درحالیکه زینب سر روی شانهاش گذاشته بود از چهارچوب اتاق خارج شد.
ارمیا نگاهی به سفره انداخت و با لبخند کنار آن نشست:
_خسته بودی، بهتم زحمتم دادم؛ دستت درد نکنه خانوم.
زینب را کنار خودش روی زمین نشاند، برایش غذا کشید و بشقاب را مقابل دخترکش گذاشت.
نگاه آیه به زینب ساکت شدهی این روزها بود؛
نگاهش به مظلومیت نوظهور زینبِ پر جنب و جوشش افتاد، این تغییرات سریع #خُلقی، این کنارهگیریهایش، ناخن جویدنهایش، همه و همه نشان از افسرده شدن زینب داشت؛
دلش برای دخترکش شور میزد،