eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
5.6هزار ویدیو
196 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣8⃣ #فصل_دهم با اینکه هیچ کس شب آبگوشت نمی خورد، اما برای صمد آبگوشت بار م
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣8⃣ کسی در زد. می دانستم صمد است. خدیجه، زن داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبردار شده بود، پرسیده بود: «چه خبر! قدم راحت شد؟» خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت: «قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.» و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون. بالای کرسی خوابیده بودم. صمد تا وارد شد، خندید و گفت: «به به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!» از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: «کی به تو گفت؟! خدیجه؟!» نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: «خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده.» بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: «می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣8⃣ حیف که نگفت بچه دختر است. فکر کرد من ناراحت می شوم.» بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود. گفت: «خدیجه من حالش چطور است؟!» گفتم: «کمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.» صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام آرام برایش لالایی خواند. فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: «می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم.» خودش رفت و پدر و مادر، خواهرها و برادرها، و چند تا از فامیل های نزدیک را دعوت کرد. بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی به پا کرد. مادر و خواهرها و زن برادرهایم به کمکش رفتند. هر چند، یک وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: «قدم! کاش حالت خوب بود و می آمدی کنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفایی ندارد.» هوا سرد بود. دورتادور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود. پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه. برف ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه حیاط. ادامه دارد...✒️ ▪️ @taShadat ▪️
تقدیم به شما عزیران🌈💜
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهید_حسین_ولایتی_‌فر 🌷}• 🏴 @taShadat 🏴
@shahed_sticker۴۸۰.attheme
131.6K
• #شهید_حسین_ولایتی_فر ۴ • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم 🏴 @taShadat 🏴
. ༻﷽༺ #شهیدنوشت عیدغدیر برحسب اتفاق هردوی ما برسر مزار شهیدرسول خلیلی رفته بودیم البته همدیگر را ندیدیم ،اما آن روز آقا نوید ضمن صحبت با پدرشهیدخلیلی ایشان از کرامت شهید در ازدواج جوانها می‌گوید؛ آقانوید هم همانجا از آقا رسول می‌خواهد که کمک کند برایش یک دختر خوب پیدا شود! همان روز خاله آقا نوید و مادرم همدیگر را پیدا می‌کنند و دو روز بعدبرای خواستگاری به منزل ما ‌آمدند. عکس شهیدخلیلی در اتاقم بود وقتی آقا نوید وارد اتاق شدند برایشان خیلی جالب بودو این را نشانه خوبی تلقی کردند که واسطه آشنایی ما این شهید است. خطبه عقدمان به صورت تلفنی توسط رهبرمعظم انقلاب خوانده شد. نوید سرسفره عقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحه‌ای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد، چشمانش از شوق برق می‌زد؛ آیه "مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ.." آمده بود!! آیه ۲۳ سوره احزاب : «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»: «برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.» راوی :همسرشهید نوید صفری هدیه بروح‌مطهر اولیاءالله، شهدا وجمیع رفتگان صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ ۸_به_وقت_امام_هشتم🕗 تاخراسان راهی نیست...✋ دست بر سینه و عرض ادب 🌷بسم الله الرحمن الرحیم ‌‌‌‌🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک... تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام... به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام... خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری.... 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا 🏴 @taShadat 🏴
گفتند که عاشقی و آرام نه ای در بند خیال خم ابروی که ای گفتند بگو ،به قصد قربت گفتم سید علی الحسینی الخامنه ای 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 #ببینید رهبر انقلاب: زمان رفت و برگشت برای زیارت امام#‌حسین (ع) جزو عمرحساب نمیشود. جلسه درس خارج فقه ‌۹۸/۷/۱ ‌💞 #حب_الحسین_یجمعنا 🏴 @taShadat 🏴
🔻رضا هادی برادر شهید ابراهیم هادی می‌گوید: 🌴دستگیری‌های #ابراهیم بسیار معروف بود هیچ فرقی بین دوستانش👥 نمی‌گذاشت. از هر مدلی دوست و #رفیق داشت. طوری که برخی ایراد می‌گرفتند تو چرا با این آدم‌ها رفت و آمد می‌کنی⁉️ 🌴خیلی‌ها را می‌شناختم که اهل هیچ چیز نبودند اما با #رفتارهای ابراهیم  جذب💖 شده بودند ابراهیم یک نظریه ای داشت می‌گفت: "این بچه ها را وارد هیئت و دستگاه #امام_حسین بکنید آقا خودش دستشان را می‌گیرد" 🌴ابراهیم یک موتور گازی🏍 داشت که وقتی مشکلی پیش می آمد در سرمای هوا پیت‌های #نفت را جابه‌جا می‌کرد می‌گفت: شما در ناز و نعمت زندگی‌ می‌کنید اما آنها سردشان😖 می‌شود 🌴خیابان ۱۷ شهریور #جوب‌های بزرگی داشت وقتی باران می‌گرفت سیل🌊 راه می‌افتاد کار ابراهیم بود که کنار جوب بایستد و #پیرزن و پیرمردهایی که گیر می‌کردند را کمک کند..." #شهید_ابراهیم_هادی🌷 #علمدار_کمیل 🏴 @taShadat 🏴