eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان شناسی شیطان شناسی خود شناسی سبک زندگی شاد این که گناه نیست مهندسی آرزوها مهندسی فکر تنبلی و بی حوصلگی روان شناسی قلب کارگاه عزت نفس شکرانه ارتباط موفق نماز کنترل شهوت سفر پرماجرا دستهای گشاده محبت درمانی روی پای خدا کارگاه خویشتن‌داری تکنیکهای مهربانی امانتهای زندگی من نقطه سرخط موج صداقت فرشتگان کارگزاران عالم باران رحمت گارکاه انصاف کلینک درمان حسادت کینه سرطان روح امام زمان استغفار راضی به رضای تو خانواده آسمانی مهارتهای کلامی موانع استجابت دعا
ٺـٰاشھـادت!'
شخصی @montazeralhojja لینک ناشناس http://harfeto.timefriend.net/16663665120560
دوستان ببینید چون شما از کانال استفاده میکنید دوست دارم نظر بدید وقتی میبینید و نظر نمیدید ادم روحیه فعالیتش رو از دست میده😔
۱.علیکم السلام . الحمدلله 🌹 سلامت باشید ممنون از لطفتون ، ان شاءالله 🌸 نظرلطفتونه . الحمدلله که مورد پسندتون واقع شده خواهش میکنم خیلی خوشامدید🌹 بله دروس استادشجاعی هستن ان شاءالله چشم حتما زنده باشید علی یارتون🌼 ۲.سلام ممنون که نظردادید بقیه نظراتشون رو ارسال کنن ببینم چی بیشترین امار رو میاره بعد هم نگران نباشید به مراتب فایل‌های صوتی گذاشته میشه ۳.ممنون از لطفتون . قطعا باوجود شما عزیزان عالیه🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد شجاعی ✘ دروغ‌هایی که اینهمه سالها گفتن، خدا یه شبه آبروشون و برد! حالا این تازه اول ماجراست .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁 رمان عاشقانه ای برای تو🍁 قسمت_دوازدهم این زمان، به سرعت گذشت ... با همه فراز و نشی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁 🍁 قسمت سیزدهم برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ... . مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ... یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ... خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ... چند ماه طول کشید ... کم کم آروم تر شدم ... به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت ... مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد ... همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ... بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ... از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم ... 🍁شهید طاها ایمانی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁عاشقانه‌ای برای تو🍁 قسمت_چهاردهم من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایمان آوردم ... آدرس امیرحسین رو هم پیدا کرده بودم ... راهی ایران شدم ... ولی آدرس قدیمی بود ... چند ماهی بود که رفته بودن ... و خبری هم از آدرس جدید نبود ... یا بود ولی نمی خواستن به یه خارجی بدن ... به هر حال این تنها چیزی بود که از انگلیسی حرف زدن های دست و پا شکسته شون می فهمیدم ... . دوباره سوار تاکسی شدم و بهش گفتم منو ببره حرم ... دلم می خواست برای اولین بار حرم رو ببینم ... ساکم رو توی ماشین گذاشتم و رفتم داخل حرم زیارت کردن برام مفهوم غریبی بود ... شاید تازه مسلمان شده بودم اما فقط با خواندن قرآن ... و خدای محمد، خدای امیرحسین بود ... اسلام برای من فقط مساوی با امیرحسین بود داخل حرم، حال و هوای خاصی داشت ... دیدن آدم هایی که زیارت می کردند و من اصلا هیچ چیز از حرف هاشون نمی فهمیدم ... . بیشتر از همه، کفشدار پزشکی که اونجا بود توجهم رو جلب کرد ... از اینکه می تونستم با یکی انگلیسی صحبت کنم خیلی ذوق کرده بودم ... اون کمی در مورد امام رضا و سرنوشت و شهادت ایشون صحبت کرد ... فوق العاده جالب بود ... برگشتم و سوار تاکسی شدم ... دم در هتل که رسیدیم دست کردم توی کیفم اما کیف مدارکم نبود ... پاسپورت و پولم داخل کیف مدارک بود ... و حالا همه با هم گم شده بود ... . بدتر از این نمی شد ... توی یک کشور غریب، بدون بلد بودن زبان، بدون پول و جایی برای رفتن ... پاسپورت هم دیگه نداشتم ... . هتل پذیرشم نکرد ... نمی دونم پذیرش هتل با راننده تاکسی بهم چی گفتن ... سوار ماشین شدم ... فکر می کردم قراره منو اداره پلیس یا سفارت ببره اما به اون کوچه ها و خیابان ها اصلا چنین چیزی نمی اومد ... کوچه پس کوچه ها قدیمی بود ... گریه ام گرفته بود ... خدایا! این چه غلطی بود که کردم ... حرف های اون پزشک کفشدار افتادم ... خدا، به دادم برس ... 🍁شهید طاها ایمانی🍁 ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠مواظب زبانمان باشیم! ✍پ.ن: از مسائل مهمی که باید در حلقه های معرفتی به نوجوانان کنترل زبان هست...
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
. •• | اون چيزي كه ميخواستي شد ... آخرش شهيـــد شدي ...💔|•• | امروز ۱۸ آذر اولین سال شهادت ایشونه
ٺـٰاشھـادت!'
. •• | اون چيزي كه ميخواستي شد ... آخرش شهيـــد شدي ...💔|•• #شهيد_حسن_مختارزاده | #شهيد #مرد_ميدان
. —-| دعایی که مستجاب شد . . . 💔|—- +سه روز قبل از حادثه که منجر به شهادتت شد فیلمی را ثبت میکنی و می گویی : " خدایا خسته شدیم ؛ سریع تمومش کن بریم " و شما با شهادت رفتی . . . ✨ اولین سالگرد شهادتتان ،حیات جدیدتات ؛ و زنده تر شدنتان مبارک حسن آقا ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۱۹ آذر ۱۴۰۲ میلادی: Sunday - 10 December 2023 قمری: الأحد، 26 جماد أول 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️7 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️17 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️24 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️33 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️34 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
🪴🌴🪴 🌻امام علی علیه‌السلام: هرگز وعده ای نده که نسبت به انجام آن از خود مطمئن نیستی 📚غررالحكم حدیث ۱۰۲۹۷ 📖
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 نام پدر:محمد محل تولد:استان اصفهان تاریخ تولد:۱۳۴۲/۱۲/۱۱ میزان تحصیلات: دوم راهنمایی وضعیت تاهل: متاهل ارگان اعزام کننده: بسیج سپاه نحوه ی شهادت: ترکش خمپاره به سر محل شهادت:ام الرصاص نام عملیات: کربلای ۴ تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۴ نشانی مزار شهید: اصفهان روستای پیله وران گلزار شهدا 🦋خصوصیات اخلاقی ✍ بارزترین خصوصیات عشق به ائمه اطهار وامام حسین(ع) وبا خلوص نیت کار کردن در راه اسلام وانقلاب ،کم توقع بودن از همه کس ،تواضع خاصی در مقابل دیگران خصوصا پدر ومادرداشت ،خوش اخلاق وصبور بود _ فعالیت های مهم عبادی ومعنوی انجام فرائض واجبات ومستحبات را انجام میداد مثل نماز شب وخواندن دعا وزیارت عاشورا وذکر وصلوات در مجالس مذهبی وسوگواری شرکت فعالانه داشتند _ فعالیت های مهم علمی،فرهنگی،هنری شرکت در کلاس آموزش قرآن واحکام در سنگر مسجدمحل برای جوانان داشت وهمچنین به مردم درس نهضت سواد آموزی میداد ودر هر مجلسی که می رفت سخنرانی می کردند ومردم را بیدار می کردند 📜 فراز هایی از شما وظیفه داریدبه جای عزاداری واشک ریختن برای من راه مرا که تجلی بخش نهضت عاشورا واعتلاء وابقاء یافتن دین اسلام است ادامه دهید. 🌱 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و 🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌸
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
سلام دوستان عزیز ایام فاطمیه رو خدمت همه‌ی عزیزان تسلیت عرض میکنم بزرگواران فایل های صوتی امام زمان (عج ) به پایان رسید فایل های بعدی میخواید در چه زمینه ای باشه من موضوعات رو میفرستم شما میتونید در شخصی و ناشناس برام موضوع انتخابی تون رو ارسال کنید❤️
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
انسان شناسی شیطان شناسی خود شناسی سبک زندگی شاد این که گناه نیست مهندسی آرزوها مهندسی فکر تنبلی و بی حوصلگی روان شناسی قلب کارگاه عزت نفس شکرانه ارتباط موفق نماز کنترل شهوت سفر پرماجرا دستهای گشاده محبت درمانی روی پای خدا کارگاه خویشتن‌داری تکنیکهای مهربانی امانتهای زندگی من نقطه سرخط موج صداقت فرشتگان کارگزاران عالم باران رحمت گارکاه انصاف کلینک درمان حسادت کینه سرطان روح امام زمان استغفار راضی به رضای تو خانواده آسمانی مهارتهای کلامی موانع استجابت دعا
مگه قرار نشُد چادر که سر میکنیم معنیش این باشه که زینت‌هامون رو از نامحرم بپوشونیم؟! و اصلا چادر برای بی اثر کردن جلب توجه هاست. پس فلسفه تبلیغ و عرضه‌‌ی این چادرهایِ پر زرق و برق و سنگ دوزی و مروارید کاری (که قطعا فقط در مهمانی استفاده نمیشه و داریم توی خیابون و مترو هم روی سر خانمها میبینیم) و دو کیلو آرایش صورت چیه؟! فلسفه این چفیه انداختن روی چادر برای راهپیمایی و زیارت و...؟؟ فلسفه ادا و ژست‌های لوس و سبک، با امانت شهدا در استوری و پروفایل...چیه؟؟ کدوم منظورمونه دقیقا؟ حجاب زهرایی، یا این حجاب های سلیقه ای امروزی که رنگ و بوی جلب توجه دارند! شهیدی که شاید در مسیر پیاده روی اربعین از کنار مزارش در حوالی حرم مولایمان علی علیه السلام گذشته‌ای خطاب به من و تو در وصیت‌نامه اش نوشته بود: از خواهران می‌خواهم که حجاب‌شان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت کنند، نه مثل حجاب‌های امروز، چون این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(س) نمی‌دهد».
سلام ممنون از اینکه نظر دادید خب تا اینجا موضوع نماز بیشترین امار رو اورده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁عاشقانه‌ای برای تو🍁 قسمت_چهاردهم من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایمان آوردم ... آ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁 🍁 قسمت_پانزدهم توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت ... رفت زنگ در رو زد ... یه خانم چادری اومد دم در ... چند دقیقه با هم صحبت کردند ... و بعد اون خانم برگشت داخل ... . دل توی دلم نبود ... داشتم به این فکر می کردم که چطور و از کدوم طرف فرار کنم ... هیچ چیزی به نظرم آشنا نبود ... توی این فکر بودم که یک خانم روگرفته با چادر مشکی زد به شیشه ماشین ... . انگلیسی بلد بود ... خیلی روان و راحت صحبت می کرد ... بهم گفت: این ساختمان، مکتب نرجسه. محل تحصیل خیلی از طلبه های غیرایرانی ... راننده هم چون جرات نمی کرده من غریب رو به جایی و کسی بسپاره آورده بوده اونجا ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... چمدانم رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولی رفت ... اونجا همه خانم بودند ... هیچ آقایی اجازه ورود نداشت ... همه راحت و بی حجاب تردد می کردند ... اکثر اساتید و خیلی از طلبه های هندی و پاکستانی، انگلیسی بلد بودند ... حس فوق العاده ای بود ... مهمان نواز و خون گرم ... طوری با من برخورد می کردند که انگار سال هاست من رو می شناسند ... مسئولین مکتب هم پیگیر کارهای من شدند ... چند روزی رو مهمان شون بودم تا بالاخره به کشورم برگشتم ... یکی از اساتید تا پای پرواز هم با من اومد ... حتی با وجود اینکه نماینده کشورم و چند نفر از امورخارجه و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت... سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینی بسیاری تموم شد که حتی توی پرواز هم با من بود ... نرفته دلم برای همه شون تنگ شده بود ... علی الخصوص امیرحسین که دست خالی برمی گشتم ... . اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم بیشتر از هر چیز، تازه باید نگران برگشتم به کانادا باشم ... 🍁شهید طاها ایمانی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁عاشقانه‌ای_برای_تو🍁 قسمت_شانزدهم از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ... صورت مملو از خشم ... وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ... رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ... اولین بار بود که من رو با حجاب می دید ... مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ... پدرم تا خونه ساکت بود ... عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ... وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ... هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ... با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ... چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید ... تعادلم رو از دست داد و پرت شدم ... پوست سرم آتش گرفته بود ... . هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ... مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ... اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ... به زحمت می تونستم نفس بکشم ... دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ... تمام بدنم کبود شده بود ... صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود حتی قدرت گریه کردن نداشتم ... بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ... کسی سراغم نمی اومد ... خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ... چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود ... کتف چپم در رفته بود ... ساق چپم ترک برداشته بود ... چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم پاره شده بود ... اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم ... امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ... اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ... چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه ... 🍁شهید طاها ایمانی🍁 ادامه دارد.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
📌 شهید، شهادت و خون شهدا در کلام‌ شهید حق‌وردیان 🔹 را مدالی طلایی بر روی سینه حسینیان میبنم. ◇ را قهرمانی بر روی سکوی رقابت متقیان میبینم. ◇ را برخیزاننده خفتگان و به راه اندازنده بیداران و تحرک بخشنده مردم می بینم. 📎 پ.ن تصویر: پیکر مطهر و خونین سردارشهید داوود‌ حق‌وردیان : ۱۹/ ۲/ ۱۳۶۱_خرمشهر، در عملیات بیت المقدس