eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق یعنی به تو رسیدن #پویانفر #تااربعین 🏴 @taShadat 🏴
🔹 #سید_ابراهیـم میگفت دفعه اول که به سوریه اعزام شدم در عملیات تدمر خمپاره درست خورد کنار من ولی به من چیزی نخورد! 🔸 گفتم شاید مشکل مالے دارم خدا نخواسته شهید بشم... آمدم ایران و مباحث مالی خودم را حل کردم. 🔹 دفعه دوم که رفتم سوریه، باز خمپاره خورد کنار من و به من چیزی نخورد! 🔸 گفتم شاید وابستگےبه خانواده و بچه هاست که نمیذاره شهید بشم... آمدم ایران و از بچه ها دل بریدم. 🔹 و برای بار سوم که به سوریه اعزام شدم در عملیاتے ترکش خوردم و مجروح شدم ولی شهید نشدم. 🔸 به ایران که آمدم نزد عارفی رفتم و از او مشکلم را پرسیدم... ایشان گفتند: "من کان لله کان الله له" تو برای خدا به جبهه نمی روی برای شهادت می روی. 👈 نیتت را درست کن، خدا تو را قبول می کند👉 🔹 پدرش مے گفت: این دفعه آخر مصطفی (سیدابراهیم) عجیب بال و پر درآورده بود دیگر زمینی نبود🕊 رفت و به آرزویش رسید... #شهید_مدافع_حرم #مصطفی_صدرزاده #سید_ابراهیم #سوریه #حلب 🏴 🏴 @taShadat 🏴
🍃🌷 #دفاع_مقدس #شهید_ابراهیم_قاسمی_برمی فرازی از #وصیت_نامه نسبت به هم مهربان و وفادار و یاور و برادر باشید تا بتوانید در زیر پرچم الهی دین خود را نسبت به اسلام و قرآن ادا نماید و در مسائل زندگی و اجتماع ار و یاور هم باشید و مدافع حقوق مظلومان باشید و تا آن‌‌جا که می‌‌توانید از صحبت کردن پشت‌‌سرهم ابا داشته باشید تا ان‌‌شاءالله مولای مظلومان و سرور شهیدان حسین‌‌بن‌‌علی (ع) را از خود خوشحال نمایید و امیدوارم که خداوند در روز واپسین ما را با ایشان محشور بفرماید. 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣9⃣ #فصل_دهم صمد داشت استکان ها را از جلوی مهمان ها جمع می کرد. دو تا استکا
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣9⃣ بعد از شام همه رفتند. شیرین جان می خواست بماند. به زور فرستادمش برود. گفتم: «حاج آقا تنهاست. شام نخورده. راضی نیستم به خاطر من تنهایش بگذاری.» وقتی همه رفتند، بلند شدم چراغ ها را خاموش کردم و توی تاریکی زارزار گریه کردم. حالا دو تا دختر داشتم و کلی کار. صبح که از خواب بیدار می شدم، یا کارهای خانه بود یا شست وشو و رُفت و روب و آشپزی یا کارهای بچه ها. زن داداشم نعمت بزرگی بود. هیچ وقت مرا دست تنها نمی گذاشت. یا او خانه ما بود، یا من خانه آن ها. خیلی روزها هم می رفتم خانه حاج آقایم می ماندم. اما پنج شنبه ها حسابش با بقیه روزها فرق می کرد. صبح زود که از خواب بیدار می شدم، روی پایم بند نبودم. اصلاً چهارشنبه شب ها زود می خوابیدم تا زودتر پنج شنبه شود. از صبح زود می رُفتم و می شستم و همه جا را برق می انداختم. بچه ها را تر و تمیز می کردم. همه چیز را دستمال می کشیدم. هر کس می دید، فکر می کرد مهمان عزیزی دارم. صمد مهمان عزیزم بود. غذای مورد علاقه اش را بار می گذاشتم. آن قدر به آن غذا می رسیدم که خودم حوصله ام سر می رفت. گاهی عصر که می شد، زن داداشم می آمد و بچه ها را با خودش می برد و می گفت: «کمی به سر و وضع خودت برس.» این طوری روزها و هفته ها را می گذراندیم. تا عید هم از راه رسید. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣9⃣ پنجم عید بود و بیشتر دید و بازدیدهایمان را رفته بودیم. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد گفت: «می خواهم امروز بروم.» بهانه آوردم: «چه خبر است به این زودی! باید بمانی. بعد از سیزده برو.» گفت: «نه قدم، مجبورم نکن. باید بروم. خیلی کار دارم.» گفتم: «من دست تنهام. اگر مهمان سرزده برسد، با این دو تا بچه کوچک و دستگیر چه کار کنم؟» گفت: «تو هم بیا برویم.» جا خوردم. گفتم: «شب خانه کی برویم؟ مگر جایی داری؟!» گفت: «یک خانه کوچک برای خودم اجاره کرده ام. بد نیست. بیا ببین خوشت می آید.» گفتم: «برای همیشه؟» خندید و با خونسردی گفت: «آره. این طوری برای من هم بهتر است. روز به روز کارم سخت تر می شود، و آمد و رفت هم مشکل تر. بیا جمع کنیم برویم همدان.» باورم نمی شد به این سادگی از حاج آقایم، زن داداشم، شیرین جان و خانه و زندگی ام دل بکنم. گفتم: «من نمی توانم طاقت بیاورم. دلم تنگ می شود. ادامه دارد...✒️ ▪️ @taShadat ▪️
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣9⃣ #فصل_دهم بعد از شام همه رفتند. شیرین جان می خواست بماند. به زور فرستادم
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت:5⃣9⃣ روزهای اول دوری از حاج آقایم بی تابم می کرد. آن قدر که گاهی وقت ها دور از چشم صمد می نشستم و های های گریه می کردم. این سفر فقط یک خوبی داشت. صمد را هر روز می دیدم. هفته اول برای ناهار می آمد خانه. ناهار را با هم می خوردیم. کمی با بچه ها بازی می کرد. چایش را می خورد و می رفت تا شب. کار سختی داشت. اوایل انقلاب بود. اوج خراب کاری منافقین و تروریست ها. صمد با فعالیت های گروهک ها مبارزه می کرد. کار خطرناکی بود. آمدن ما به همدان فایده دیگری هم داشت. حالا دوست و آشنا و فامیل می دانستند جایی برای اقامت دارند. اگر خرید داشتند یا می خواستند دکتر بروند، به امید ما راهی همدان می شدند. با این حساب، اغلب روزها مهمان داشتم. یک ماه که گذشت. تیمور، برادر صمد، آمد پیش ما. درس می خواند. قایش مدرسه راهنمایی نداشت. اغلب بچه ها برای تحصیل می رفتند رزن ـ که رفت و برگشتش کار سختی بود. به همین خاطر صمد تیمور را آورد پیش خودمان. حالا واقعاً کارم زیاد شده بود. زحمت بچه ها، مهمان داری و کارهای روزانه خسته ام می کرد. آن روز صمد برای ناهار به خانه نیامد. عصر بود. تیمور نشسته بود و داشت تکالیفش را انجام می داد که صدای زنگ در بلند شد. تیمور رفت و در را باز کرد. ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣9⃣ از پشت پنجره توی حیاط را نگاه کردم برادرشوهرم، ستار، بود. داشت با تیمور حرف می زد. کمی بعد تیمور آمد لباسش را پوشید و گفت: «من با داداش ستار می روم کتاب و دفتر بخرم.» با تعجب گفتم: «صمد که همین دیروز برایت کلی کتاب و دفتر خرید.» تیمور عجله داشت برای رفتن. گفت: «الان برمی گردیم.» شک برم داشت، گفتم: «چرا آقا ستار نمی آید تو.» همین طور که از اتاق بیرون می رفت، گفت: «برای شام می آییم.» دلم شور افتاد. فکر کردم یعنی اتفاقی برای صمد افتاده. اما زود به خودم دلداری دادم و گفتم: «نه، طوری نشده. حتماً ستار چون صمد خانه نیست، خجالت کشیده بیاید تو. حتماً می خواهند اول بروند دادگاه صمد را ببینند و شب با هم بیایند خانه.» چند ساعتی بعد، نزدیک غروب، دوباره در زدند. این بار پدرشوهرم بود؛ با حال و روزی زار و نزار. تا در را باز کردم، پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!» پدرشوهرم با اوقاتی تلخ آمد و نشست گوشه اتاق. هر چه اصرار کردم بگوید چه اتفاقی افتاده، راستش را نگفت. می گفت: «مگر قرار است اتفاقی بیفتد؟! دلم برای بچه هایم تنگ شده. آمده ام تیمور و صمد را ببینم.» باید باور می کردم؟! نه، باور نکردم. اما مجبور بودم بروم فکری برای شام بکنم. ادامه دارد...✒ ▪️ @taShadat ▪️
تقدیم به شما بزرگواران❤️🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهدا قشنگترین‌الگوهـاےِ ترڪ‌گناهن ♥️🌱
خیلی زینبی بود و نسبت به عمه سادات حساسیت خاصی داشت، همیشه می‌گفت: تا زمانی که به من احتیاج داشته باشند، سوریه می مونم و از ناموس امام حسین (ع) پاسداری می‌کنم. یادم هست که می‌گفت با چند نفر از دوستانم با هم نشسته بودیم و در مورد سوریه صحبت می کردیم، اگر سوریه سقوط کرد چیکار کنیم؟ هر کدام از دوستان یه چیزی میگفت، یکی گفت میرم لبنان یکی عراق ، اون یکی ... هرکس یه جایی گفت، اما وقتی نوبت به مهدی رسید، گفت: من ميرم حرم بی بی زینب دم در حرم میمونم تا آخرین قطره خونم از حرم خانم پاسداری می کنم. 🌷شهید سیدمهدی ‌حسینی🌷 🏴 @taShadat 🏴
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
⚘﷽⚘ ۸_به_وقت_امام_هشتم🕗 تاخراسان راهی نیست...✋ دست بر سینه و عرض ادب 🌷بسم الله الرحمن الرحیم ‌‌‌‌🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک... تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام... به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام... خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری.... 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا 🏴 @taShadat 🏴
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠 #شجاعت_شهامت 🌸ابراهیم قدرت بدنی بالایی داشت، به دل دشمن می زد و با چندین اسیر بر می گشت. در آن اوضاعی که اول جنگ داشتیم و سلاح و مهمات به مقدار کافی نبود ابراهیم با اسرایی که می گرفت برای یاران خود سلاح جمع می کرد. 🌸در بیشتر عملیات ها بدون سلاح بود. می گفت وقتی عملیات آغاز شود به اندازه کافی سلاح روی زمین میریزد که بتوانم از آن استفاده کنم . 🏴 @taShadat 🏴
گل اشکم شبی وامیشد... ای کاش... همه دردم مداوا میشد ای کاش به هر کس قسمتی دادی خدایا شهادت قسمت ما میشد... ای کاش... ▪️ @taShadat ▪️
یابن الحسن ... از بهر زیارت جمالت تا جبهـه بہ سوی تو دویدم ... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه 🍃🌹 #شبتون متبرک به نگاه #شهدا 🏴 @taShadat 🏴
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۲۵ مهر ۱۳۹۸ میلادی: Thursday - 17 October 2019 قمری: الخميس، 18 صفر 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه) - یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه) - یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا اربعین حسینی ▪️10 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️11 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️16 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ▪️19 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام 🏴 @taShadat 🏴
✅ حدیث روز فِی طِینِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ ع شِفَاءٌ مِنْ کُلِّ دَاءٍ وَ هُوَ الدَّوَاءُ الْأَکْبَرُ. / امام صادق (ع) 👈 در خاک قبر امام حسین علیه‌السلام شفایی است برای هر دردی و این خاک بزرگترین داروست. 📚 من لا یحضره الفقیه ، ج ۲ ، ص ۵۹۹ ------------------------- 🏴 @taShadat 🏴
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️ 💚 #سلام_آقای_من 💚 💝 #سلام_پدر_مهربانم💝 به اميد ديدار روی ماهت عمود به عمود در دل به تو سلام می‌دهم باشد كه جواب سلامم را در همين مسير حواله‌ام دهی... يابن الحسن قرارمان باشد ميان عشاق جدتان مسير نجف تا به كربلا... هم نوا و یک صدا زیر قبه‌ی آقا امام حسین (ع)... 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 🏴 @taShadat 🏴
°•|🌿🌹 #جانباز_شیمیایی #شهید_حمیدرضا_مدنی_قمصری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #برگی_از_خاطرات 🔴 بیماری که خون غیرمسلمان به بدنش نمی‌رفت.. ◽️در همان سفر آخر، بدنش نیاز به خون پیدا کرد. پزشک معالجش هرچه خون به او تزریق می‌کرد وارد رگ نمی‌شد! کادر پزشکی انگلیسی متعجب مانده بودند. ◽️حمید آقا حسابی خندید و به آنها گفته بود «شفیعی یا علی... محال است خون غیرمسلمان به بدنم وارد شود... هر کاری می‌خواهید انجام دهید. این اتفاق محقق نمی‌شود...» ◽️یک مسلمان سیاه‌پوست را آوردند و خونش را به حمیدرضا تزریق کردند؛ خون به سرعت و به راحتی وارد بدنش شد... 🔻پزشک معالجش، دکتر گیلیکز، بلافاصله شهادتین را گفت و مسلمان شد. 🏴 @taShadat 🏴
اوایل که به سوریه آمده بودیم ارتباط گیری بسیار سخت بود. بعضی مواقع به دلیل بلد نبودن زبان، نزدیک بود جانمان را از دست بدهیم.😱 یک شب از توی سنگر سوری ها بیرون رفتم. پشتمان باغ زیتون بود و 50 متر جلوتر از سنگر دشمن قرار داشت. آمدم عقب و می خواستم برگردم به سنگر که یک باره کسی از سنگر داد زد مین گفتم مین⁉️یعنی چطور می شود در عرض چند دقیقه مین گذاشته باشند. 🤔دوباره یک قدم آمدم جلوتر، دیدم با عصبانیت می گوید: میییین😤 تعجب کرده بودم که چطور ممکن است. مگر هم چین چیزی می شود. باز با صدای بلند داد زد: مین😕چراغ قوه کوچکی که داشتم را روشن کردم، شروع کرد به تیر اندازی. 💥سریع روی زمین خوابیدم. آن نفر با داد حرف می زد و منم با داد جواب می دادم. هرچه می گفتیم حرف هم را نمی فهمیدیم😃 تا اینکه یکی از نیروهای حزب ا... که کمی فارسی بلد بود مرا شناخت. بعد فهمیدم " مین" یعنی تو که هستی که در زبان عامیانه این طور گفته می شود.👌😃 #شهیدمدافع‌حرم #سیدمصطفی‌صدرزاده ▪️ @taShadat ▪️
مردان غیور قصہ ها برگردید یکبار دگر بہ شهر ما برگردید دیروز بہ خاطر خدا مے رفتید امروز بہ خاطر خدا برگردید #شهید_مهدی_زین_الدین ▪️ @taShadat ▪️
#والپیپر 📲♥️ #شهید_سیدمیلاد_مصطفوی #سالروز_شهادت 🏴 @taShadat 🏴
🔸 سردار سلیمانی همچنان در صدر محبوبترین چهره‌های ایرانی 🔹در نظرسنجی دانشگاه مریلند، دیدگاه مردم در مورد ۷ چهره سیاسی-نظامی ایرانی مورد سؤال قرار گرفته است. 🔹در این نظرسنجی، سردار سلیمانی با ۸۲% دیدگاه مثبت با فاصله زیاد و مانند نظرسنجی‌های پیشین، در صدر محبوبترین چهره‌های ایرانی قرار دارد. #سردار_دلها #حاج_قاسم_سلیمانی 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیداسماعیل-سریشی بعداز شهادتش وقتی فرماندش میاد بالای سرش بوسش میکنه به احترام فرماندش چشماشو باز میکنه_ #ببینید_معجزه_از_این_بالاتر😭😭 🏴 @taShadat 🏴
💟 ۶۲ سال فراق ❓ رهبر انقلاب آخرین بار چه زمانی به کربلا مشرف شده اند؟ ❣اولین زیارت 🚩 اولین باری که رهبر انقلاب به زیارت کربلا رفته‌اند در سال ۱۳۲۵شمسی در ۷ سالگی بوده: 🚩«پدرم مي‌خواست برود مکه. بنا بود ما را ببرد عتبات، بگذارد، خودش برود مکه و برگردد. [اما] نتوانست گذرنامه‌اش را درست کند. گذرنامه عتبات را هم نتوانست بگیرد. شبهای سختی گذراندیم... در بصره گمان مي‌کردیم که دیگر تقریبا از خطر جسته‌[ايم]. منزل یکی از علمای آنجا وارد شدیم. یکی دو روز آنجا ماندیم. بعد بلیت گرفتند. رفتیم نجف. چند ماهی نجف بودیم. کربلا بودیم. کاظمین و سامرا بودیم...» ❣آخرین دیدار 🚩 سفر دیگر ایشان به عتبات عالیات در حدود ۱۸سالگی انجام‌گرفته است. در سال ۱۳۳۶، حدود ۵۸ سال پیش، به همراه مادر و برادر و تعدادی از بستگان برای دیدار با خویشاوندانی که ساکن نجف بوده‌اند عازم عراق میشوند. در شهر نجف در درس علما و مدرسان حوزه علمیه نجف حضور می‌یابند ولی به خواست پدر پس از حدود دوماه به مشهد بازمیگردند. 🚩محرم سال ۱۳۴۷ بار دیگر ایشان قصد زیارت کربلا میکند... اداره گذرنامه درخواست او را به ساواک فرستاد و براي صدور گذرنامه از آن سازمان استعلام كرد. پاسخ داده‌شده بسيار طبيعي بود: «مشاراليه... از هر فرصتی براي تحريک مردم استفاده می‌نمايد و پای‌بند به هيچ اصول و همچنين تعهدات خود نمی‌باشد. در صورت تصويب با عزيمت وی به عراق مخالفت شود.» و شد. این ممنوعیت خروج از کشور تا زمان پیروزی انقلاب باقی بود. ❣پس از پیروزی انقلاب نیز تاکنون فرصتی برای زیارت کربلای معلا برای ایشان فراهم نشده است. 🏴 @taShadat 🏴
☑️ ☑️ گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند. بزرگشان گفت: اینها سنگ حسرتند. هرکس بردارد حسرت می خورد، هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد. برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟ برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم. وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگهای قیمتی. آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند. 🍃زندگی هم بدین شکل است، اگر از لحظات استفاده نکنیم حسرت می خوریم و اگر استفاده کنیم‌ باز هم حسرت میخوریم که چرا کم. پس تلاشمان را بکنیم که هرچه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم. ▪️ @taShadat ▪️
📌 #نیابت_از_شهدا دیروز شهدا ... در شوقِ زیارت #کربلا بودند؛ و امروز ما در انتظار نیابت از #شهدا ... #هر_زائر_‌اربعین_‌نایب_‌یک_شهید 🗓 روزشمار: 2 روز تا #اربعین 🏴 @taShadat 🏴
#باݩوجان🌹 چادرت‌فقط‌برایت‌پوشش‌نیست ڪاخ‌سیاهیست‌درمقابل‌فتنه‌های‌ ڪاخ‌سفید👌🏽✨ #چــــادرت‌‌اصـــݪ‌سیاست‌است√••• @tashadat
#مطلب مذهبی ها باید چگونه زندگی کنند؟!🌹 استاد پناهیان: 🔸کار بچه مذهبی باید آن‌قدر خوب باشد که نیاز به توصیه نداشته باشد. 🔸شهید ابراهیم هادی کسی بود که زندگی را فهمیده بود. 🔸کار بچه مذهبی را نباید کسی تحویل بگیرد؛ بلکه آن‌قدر باید زحمت کشیده باشد و آن‌ قدر کارش خوب و قشنگ باشد که خودِ کار، صدا کند. 🔸طبق فرمایش پیامبر اکرم(ص) اگر جوان مذهبی، حرفه‌ای بلد نباشد، پس‌فردا می‌خواهد از مذهبی بودنش نان بخورَد. 🔸مثلاً انتظار داشته باشد که «چون من مذهبی هستم من را استخدام کنید!» در حالی که وقتی هنر و حرفه‌ای داشته باشد، حتی اگر آن طرفش، کافر هم باشد نمی‌تواند او را حذف کند و کنار بگذارد چون به حرفه‌اش نیاز دارد. 🔸شهید ابراهیم هادی هم کسی بود که زندگی را فهمیده بود، زندگی را بلد بود و می‌دانست زندگی یعنی چه؟ 🔸من فکر می‌کنم ایمان شهید هادی نبود که او را اسوه قرار داد؛ بلکه سبک زندگی‌اش بود که او را به این مقام عالی رساند. توصیه میشود مربیان عرصه تعلیم وتربیت کتاب خاطرات شهید ابراهیم هادی را حتماً بخوانند. 🏴 @taShadat 🏴
‌ ⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜ ❁﷽❁ بعضیها در کانال هر کاری میکنند تا بمانند؛☺️ بعضیها هم در کانال کاری کردند که #ماندنی شدند!😊😔 اما مراقب باشیم‼️⚠️ به قول سید مرتضی: "زمان ما را با خود برده‌است🚶، و #شهدا مانده‌اند..🕊✌️ مطمئنا ًشما رو #شهدا به این کانال دعوت کرده اند . 👇 منتظرتون هستیم😊 http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db