eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🌷به شما عزیزان توصیه می کنم تابع ولایت فقیه باشید تا دچار لغزش نشوید.با قرآ ن انس بگیرید.حق الناس را رعایت کنید؛ چرا که خداوند از حق الناس نمی گذرد.پیرو راه شهدا باشید و خون آن ها را پایمال نکنید.در راه پیمایی ها و تظاهرات شرکت کنید. 🌷به والدین مخصوصا مادر خود احترام بگذارید که سبب طولانی شدن عمر می شود.از غیبت دوری کنید.خود را آلوده دنیا نکنید.با منافقین مبارزه کنید.نماز را اول وقت بخوانید.در راه امام گام بردارید.به حلال و حرام اهمیت دهید. "شهید محمدعلی روستا" تاریخ تولد :1344/09/22 تاریخ شهادت : 1365/10/27
🌷به قدری در کار ساخت مواد منفجره و تخریب مهارت داشت که یکی از رفقا می گفت : - اگه تقی چند ساعت بره داخل یک آشپزخانه می تونه با مواد غذایی آنجا بمب قدرتمندی بسازه 🌷تقریبا هم زمان با اوج گیری انقلاب اسلامی در ایران ، ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان حمله کرد . انقلاب که پیروز شد تقی برای کمک به مردم مسلمان کشور همسایه به هرات رفت . پس از بررسی اوضاع آنجا به ایران برگشت و تعدادی از رفقایش را با خودش همراه کرد . در اولین گام تشکیلات حزب الله افغانستان را راه انداخت.که همان فاطمیون الان هست. "شهید تقی ورکش"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 فقط به عشق علی از غم عبور باید کرد به نام نامی او مهدی ظهور خواهد کرد 🎤 علی اکبر قلیچ 🏷 علیه_السلام (عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان جالب معجزه شهید رستگار برای مادرشان کلیپ زیبای «داستان معجزه شهدا» با سخنرانی استاد رائفی پور تقدیم نگاهتان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمـــــان طــعم سیب💗 قسمت25 حدود یک هفته ای از اومدن مامان و بابا به تهران میگذره حا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمــــــان 💗 قسمت26 راوے : علــــی 10ماه بعد... نزدیک یک سالی میشه که از قضیه دوری من از زهرا میگذره... دلم خیلی براش تنگ شده... شاید حالا دستش توی دستای یه نفر دیگه باشه!!! دستمو سفت مشت کردم و دندون هامو روی هم فشار دادم... بعد هم نفس عمیقی کشیدم و وقتی اتوبوس ایستاد پیاده شدم...بعد از حساب کردن کرایه...راه افتادم طرف خونه... تموم طول این مدت من لحظه ای از فکر زهرا بیرون نیومدم... هرکاری کردم برای این که بتونم فراموشش کنم نتونستم... شاید از لحظه های فکر کردن بهش کم کرده باشم اما... هم چنان دوسش دارم... اما باید اینم در نظر بگیرم که اون بدون من شاده...اون دوستم نداره و نخواهد داشت... تموم راه از پیاده شدن اتوبوس تا رسیدن به خونه توی فکر بودم...کاش میتونستم برگردم تهران و هرروز که از خواب پامیشم به عشق زهرا برم جلوی در...تا اون لحظه ای که میره دانشگاه ببینمش... ولی یک ساله که با رویایی این فکرا زندگی میکنم...رسیدم جلوی در خونه کلید رو انداختم و وارد شدم... بابا سرکار بود و مامان طبق معمول بوی غذاهای خوش مزش تا جلوی در می اومد... رفتم داخل خونه و با یه سلام گرم به مامانم خسته نباشید گفتم... مامان رو به من گفت: -پسر گلم تا الان کجا بودی خب نگرانت شدم... -نوکر مامانمم هستم ببخشید نگرانت کردم... مامان خیلی بی مقدمه گفت: -علی؟؟؟ -جانم؟؟ -باید برای کاری بری تهران... من که تازه نشسته بودم روی مبل یهو از جام پریدم چشمام گرد شدو گفتم: -تهران؟؟؟؟؟؟ مامان تکیه داد به گوشه ی دیوارو گفت: -آره تهران... دستمو کشیدم روی سرم و گفتم: -نه...نه...نه نه مامان تهران نه!!! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمــــان طعم سیب💗 قسمت27 مامان_باید برای کاری بری تهران... من_چی؟؟؟تهران!!!! -آره... -نه...نه...نه نه تهران نه!! -علی بس کن...چرا؟؟ -مامان تو که درکم میکنی! -علی یک ساله از اون قضیه گذشته تا الان مطمئن باش که زهرا ازدواج کرده... آب دهنمو محکم قورت دادم چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم قدم برداشتم رفتم سمت در خونه دستمو گرفتم روی دستگیره ی در نگاهم به دستگیره گره خورد... روکردم به مامان... چشماش دنبال رفتن من بود... روبهش گفتم: -بهم فرصت بده فکر کنم... بعد هم رفتم بیرون و درو محکم پشت سرم بستم... عصابم بهم ریخته بود.درسته خیلی دلم براش تنگ شده بود اما از طرفی دلم نمیخواست که باهاش روبه رو شم... نمیخواستم ببینمش...شاید اون ازدواج کرده باشه...شاید منو فراموش کرده باشه...شاید هیچوقت دوستم نداشته باشه...من باید این عشق رو درون خودم بکشم... قدم میزدم...قدم میزدم با خاطره های دوران بچگیمون...کی فکرشو میکرد که اوضاع انقد بهم ریخته بشه که من خودمو از زهرا دور کنم... نیم ساعتی گذشت... گوشیمو از جیب سمت راستم بیرون آوردم نفسمو نگه داشتم و بعد از چند ثانیه رها کردم...قفل گوشیمو باز کردم...شماره رو گرفتم و بعد از چند تا بوق صدای زنانه ای گفت: -بله؟؟؟ من_قبوله...میرم تهران... بعد هم بدون هیچ صحبتی تلفن رو قطع کردم و برگشتم سمت خونه... هنوز هم برای رفتن به تهران دو دل بودم ولی باید شانس آخرمو امتحان می کردم...توی ذهنم پر از سوال بود... اگر زهرا ازدواج کرده باشه چی... اگر تموم تصور من از دوست داشتن اون غلط باشه چی... نه زهرا دوستم نداره... ولی اگر دوستم نداشت از رفتنم گریه نمی کرد... نمیدونم نمیدونم... وارد خونه شدم مامان توی حیاط مشغول پهن کردن رخت ها روی طناب بود...تا منو دید اومد طرفم و گفت: -علی؟؟؟ من فقط نگاهش کردم... بعد از چند لحظه سکوت گفتم: -چمدونم کجاست...؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمــــــان طـــعم سیب💗 قسمت28 مامان کمی نگاهم کردو بعد با لبخند گفت: -به سلامت بری و برگردی... سرمو انداختم پایین و رفتم اتاق شروع کردم به جمع کردن لباس هام و هر چی لازم دارم... مامان اومد اتاق تلفونو برداشت و گفت: -الان زنگ میزنم با دایی هماهنگ میکنم که داری میری... لباسم از دستم افتاد دستمو کشیدم تو موهام نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -نه مامان...تصمیم دارم برم مسافر خونه... مامان چشماشو ریز کردو گفت: -چرا؟؟؟چی تو کلته...؟؟؟علی! یه وقت به سرت نزنه ها... -نه مامان نه...نمیخوام اونارم به زحمت بندازم...از طرفی...دلم میخواد چند روزی تنها باشم... مامان تلفن رو قطع کردو اومد طرفم... دستشو گذاشت روی شونم و گفت: -باشه عزیزم...ولی...توروخدا مواظب خودت باش... -چشم... ساعت حدود ده شب بود...یه شب دلگیر و بارونی...بابا هم دوساعتی بود که رسیده بود خونه چمدونمو برداشتم و رفتم بیرون... هواتاریک بود... هوای دل منم تاریک بود... بارون شدید تر شده بود... بابا اصرار داشت منو تا جلوی اتوبوس ها برسونه اما نذاشتم تاکسی گرفتم و با خداحافظی ازشون جدا شدم... رسیدم جلوی اتوبوس ها... بعد از کلی منتظر موندن...بالاخره حرکت من به سمت تهران آغاز شد...دیر وقت بود...وقتی اتوبوس راه افتاد... چشمامو بستم و خواب رفتم... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
💢 می گفت هر كاری می خواهم بكنم اول نگاه می كنم ببينم امام زمان (عج) از اين كار راضيه؟ چه دردی از درد امام زمان (عج) دوا می شود؟ 🔹 می گفت اگر می بينيد امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) از كاری ناراحت می شود ، انجام ندهيد . 🩸«شهید محمد مهدوی» ◇ ولادت: ۱۳۶۶ ◇ شهادت: ۲۴/۰۱/۱۳۸۷ ◇ محل شهادت: حسینیه سیدالشهدای (ع) شیراز ◇ عامل شهادت: انفجار بمب توسط گروهک تروریستی تندر (وابسته به انجمن پادشاهی)  
🌷 آقای رجایی با اشتغالی که قبل از انقلاب داشت به من توصیه می‌کرد که بچه‌ها را به پارک ببرم. خودش هم هر وقت که پیش می‌آمد این کار را می‌کرد. مخصوصا زمان‌هایی که من حوصله‌ی این کار را نداشتم ایشان بچه‌ها را می‌برد. می‌گفت: چون الآن مکان‌های تفریحی خیلی سالم نیست، اگر جای سالمی پیدا می‌کنیم باید برای تفریح و پر کردن اوقات فراغت بچه‌ها از آن استفاده کنیم. به نقل از کتاب
شبتون شهدایی
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۰۶ بهمن ۱۴۰۲ میلادی: Friday - 26 January 2024 قمری: الجمعة، 14 رجب 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها ▪️11 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️12 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️13 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ▪️18 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام
🔰 ▪️پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم): قلبی که در آن چیزی از قرآن نباشد، هم چون خانه ویران است. ▫️ کشف الاسرار میبدی :ج7،ص405 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 ولادت: ۱۳۶۶ شهادت: ۲۴/۰۱/۱۳۸۷ محل شهادت: حسینیه سیدالشهدای (ع) شیراز عامل شهادت: انفجار بمب توسط گروهک تروریستی تندر (وابسته به انجمن پادشاهی) ✍ می گفت هر كاری می خواهم بكنم اول نگاه می كنم ببينم امام زمان (عج) از اين كار راضيه؟ چه دردی از درد امام زمان (عج) دوا می شود؟ 🔹 می گفت اگر می بينيد امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) از كاری ناراحت می شود ، انجام ندهيد . 🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و 🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌸
نماز سکوی پرواز 47.mp3
3.59M
۴۷ ✍درست مثل لحظه ای که با یه عزیزی قرار داری و...بی تابی: اگه عاشــق باشی؛ دلت برای شنیدن صدای اذان بیقراره. 🔻عاشقترین آدمها👇 بیتاب ترینِ شون برای ملاقات باخدان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز پدر متفاوت😭💔 فرزند شهید مدافع حرم حمیدرضا فاطمی‌اطهر🕊 🌷یادش با ذکر
شهید جمشید فخربابایی هرروز به وقت فریضه ظهر بسم رب الشهدا🕊 🥀دل ڪه هوایی شود،پروازاست ڪه آسمانیت می ڪندواگربال خونیـن داشته باشی دیگرآسمــان، طعم ڪربلامی گیرد دلهاراراهی ڪربلای جبهه هامی کنیم ودست بر سینه،به زیارت "شهــــــداء" می رویم...🥀 بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم 💐اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے، طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...💐 شهدارایادکنیدباذکرصلوات