eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
۳.سلام برشما ممنون از لطف و محبت شما بزرگوار واقعا انرژی گرفتم🤩 الحمدلله که فعالیت کانال مورد پسندتون هستش🌹 ۲.سلام عاقبتتون بخیر🌸 چشم🌹
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۱۷ بهمن ۱۴۰۲ میلادی: Tuesday - 06 February 2024 قمری: الثلاثاء، 25 رجب 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت امام موسی کاظم علیه السلام، 183ه-ق 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️2 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ▪️7 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام ▪️8 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام ▪️9 روز تا ولادت حضرت سجاد علیه السلام @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚امام موسی کاظم علیه السلام 🔸مَن أرادَ أن یکنَ أقوَی النّاسِ 🔹فَلیتَوکل عَلی الله 🔸هر که می‌خواهد که قویترین 🔹مردم باشد بر خدا توکل نماید. 📚بحار الانوار، ج. ۷، ص. ۱۴۳، اَلْسَّلاٰمُ عَلَیْکَ یَا موسَیْ بْنِ جَعْفَرْ اَیُّهَا الْکٰاظِم🖤 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
🏮 شب شهادت امام موسی کاظم بود، آن لحظه که خاک تو را در آغوش گرفت..... شهید مدافع حرم مهدی دهقان آرزوی شهادت در راه نوکری خانم حضرت زینب (س) را داشت. قبل از اعزامش به سوریه برای عرض ارادت به بارگاه ملکوتی امامزاده بی بی زینب (س) رفت و اذن سفر خود را از امام رضا (ع) و خانم بی بی زینب (س) گرفت. به این امامزاده ارادت ویژه داشت و وصیت کرد آرامگاهش در جوار این امامزاده باشد. (امامزاده بی بی زینب (س) دختر امام موسی کاظم (ع) و خواهر امام رضا (ع) است ) مراسم خاکسپاری شهید با شب شهادت امام موسی کاظم (ع) همزمان شد. جورچین هایی که وقتی کنار هم می گذاریم همه بیانگر ارادت به اهل بیت هست که در وجود شهید دهقان موج میزد. عشق به اهل بیت زمینه ساز عشق به خداوند است. 🦋 شهید مدافع حرم ...🌷🕊 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤سلام بر تو ای هفتمین فروغ امامت! 🖤سلام بر تو ای وارث شهادت! 🖤سلام بر تو ای قبله نیازمندان! 🖤سلام بر تو ای آزادترین اسیر و ای آزاده‌ترین زندانی! شهادت غریبانه ی امام موسی کاظم (علیه السلام) تسلیت باد🖤 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنایت ویژه امام موسی کاظم به پیرزن شیعه 🌱آرامگاه این پیرزن شیعه در نیشابور، محل زیارت عاشقان اهل بیت است. تسلیت باد 🏴🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز سکوی پرواز 57.mp3
4.21M
۵۷ ✍ از ۲۴ ساعتِ روز لحظه نماز، کلیدی ترین لحظه، تویِ سعادت و شقاوت دنیا و آخرتتـــــه‼️ حواست باشـ👈ـه رفیق؛ اگه نمازت بالا نَـــرِه : تموم أعمال دیگه ات نابود میشن. @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قربونت برم خدا به آغوش گرمت سخت محتاجیم ما رو رها نکن در این سردی دنیا...
شهادت فقط‌ در‌جبهه‌های جنگ‌نیست اگر‌انسان‌برای خدا‌کار‌کند‌ و‌به یاد‌او‌باشد ‌و‌بمیردشهید‌است:) 🌹🕊 🕊
مداحی آنلاین - داروی هر درد ما از دم تو می رسد - محمود کریمی.mp3
4.8M
داروی هر درد ما از دم تو می رسد حک شده بر سینه یا باب الحوائج مدد 🎙حاج محمود کریمی تسلیت 🏴 @tashahadat313
دوست داری بری زیارت؟ قسمت نشده؟ علیه السلام : 🍃هرکس امکان زیارت مارا ندارد، به شیعیانِ فقیر ما سر بزند...🍃 📚 الکافی_جلد4_صفحه60
💍انگشتر در انگشت اشاره 🔥عدم آگاهی دلیلی برای پیروی از هر مُد و سلیقه ای نیست. 🤦‍♀
این نمکدان خدا جنس عجیبی دارد هر چقد میشکنیم باز نمک ها دارد خدایا به مهربانیت قسم پشتیبان تمام بندگان نیازمندت باش🌸
نماز کلید بهشتِ پس چقدر خوب که اول وقت خونده بشه🌸
مداحی آنلاین - تقیه - استاد رفیعی.mp3
1.87M
🏴 (ع) ♨️تقیه! 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 وضعیت 🕊شهدا و انتخابات درخواست شهید ابراهیم هادی برای شرکت در انتخابات تا وقتی نخواهیم همه چی را عوض کنیم چیزی تغییر نمی‌کند، بلند شو یا علی.... اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان 🕊🌹 جهت تعجیل در فرج آقا مام زمان و شادی ارواح مطهر شـهدا 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نم‌نم‌ عشق💗 یاسر سرموروی فرمون گذاشتم تاازالتهابم که ناشی از هیجان بود کم بشه.برای ی
💗💗 قسمت12 یاسر سوار ماشین شدم و پشت رول نشستم چند لحظه بعد از من مهسوهم سوارشد. توی سکوت به سمت آزمایشگاه به راه افتادم و همزمان از آینه ها حواسم به اطراف بود که سروکله ی اون ماشین مشکی پیدانشه.که ظاهرااثری هم نبود... +شماتوماشینتون‌آهنگم‌پیدامیشه؟ _بله‌ولی‌باب‌میل‌شمانیست +چرابابا،من‌همه‌چی‌گوش‌میدم،حالایدونشوبزارید.. _بااینکه‌میدونم‌باب میلتون نیست ولی چشم میذارم. از توی داشبورد یه سی دی درآوردم و توی دستگاه گذاشتم: باپیچیدن صدای حامد زمانی توی ماشینم انرژی گرفتم.. *مردان ماموریت سخت مردان روز کارزاریم تا خون غیرت در رگ ماست این سرزمین را پاسداریم ما وارث از خود گذشتن از نسل عشق و اعتقادیم ما وَأَعِدُّواْ مَّا اسْتَطَعْتُم اینک مهیای جهادیم.. +اینننن آهنگه؟ _گفتم که باب میلتون نمیشه...من اهل موسیقی نیستم... فقط آهنگ های ارزشی وحماسی ازهمین یک خواننده روگوش میدم بقیه اش فقط نوحه و مداحی. پوزخندی زد و گفت: +اونوقت این خشکه مقدس بازی نیست؟واقعا که امثال شماها املن.افسردگی نگرفتین؟ _خانم،اعتقادات دین من بادین شما تفاوت داره.من شیفته ی این دینم.لطفاعقایدکسی رو به سخره نگیرید. همون لحظه به آزمایشگاه رسیدیم،ماشین رو پارک کردم و گفتم: درضمن به مرورزمان متوجه میشین که من نه تنها افسردگی ندارم بلکه بسیار هم سرزنده ام حالاهم منتظرباشیدتاجواب رو بیارم. و از ماشین پیاده شدم.. مهسو من که نفهمیدم چی گفت دقیقا ولی واقعا باید اعتراف کنم به قدری قاطع حرف میزنه که جای مخالفتی نمیمونه. معلومه خوب به حرف آدم گوش میده چون به تک تک سوالات وحرفهابه ترتیب جواب میده.چه تناقضایی داره این بشر،پولداره،خوش چهره و خوشتیپه،ولی بچه مذهبیه وحسابی مقیده اینجور که مشخصه،خیلی وظیفه شناس و زرنگ هم هست،یکمم بداخلاقه البته. ولش کن بابا یه مدت تحملش میکنم دیگه..هرچی باشه ازاون همه تنهایی که یه عمرکشیدم که بهتره... همون لحظه دیدم که از آزمایشگاه بیرون اومد و به سمت ماشین اومد.. بعد از اینکه سوارشد دستشو برد به سمت گوشیش.. +سلام الهام جونم،خوبی فداتشم؟ چشمام اندازه ی یه توپ تنیس گردشده بود...ازاین بعیده..نکنه زنشه... چه بگوبخندم میکنن +آره فداتشم جواب آزمایشوگرفتیم،یه سرمیایم خونه برااون جریان که گفتم... اره...کاری امری؟قربونت یاعلی ع _کی بود؟کجامیریم؟ لبخند ملیحی زد و گفت: +مادرم بود...میریم خونه ی ما... و بعد ماشین رو روشن کرد و به راه افتاد.... 🍁محیا موسوی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نم‌نم‌عشق💗 قسمت13 یاسر به سمت خونه به راه افتادم،رسیدیم به قسمت سخت ماجرا،آموزش احکام اولیه ی اسلام حالا اگه طرف پسربود یه چیزی،دخخخختره...یاسرفاتحه ات خونده است.مجبورم از مامان و یاسمن بخوام انجامش بدن،مسلمااونابهتربلدن... _خب،مهسوخانم جواب آزمایشمون خوب بوده الان میریم پیش مادرم و یاسمن یه سری چیزها رو براتون توضیح میدن که لازمه برای مسلمون شدن رعایتشون کنین.ممنون میشم اگر دقت کنید به حرفاشون که سریعتر بریم پیش یه بنده ی خدایی برای اسلام آوردن... +بله،ممنون،چشم. به در خونمون رسیدم ریموت روزدم تا دربازبشه، به سمت پارکینگ روندم.. بعداز پارک کردن ماشین پیاده شدم و.. _اینم از کلبه ی درویشیه ما،بفرمایید.خوش آمدید ولبخندی هم چاشنیش کردم.. «اولین ضربه،اسلام دین مهربانیه» آروم پیاده شد و پشت سرم اومد مامان اینارو میدیدم که از در سالن خارج شدن و بالای پله ها منتظرمونده بودن.. مادرمو توی بغل گرفتم و دستشو بوسیدم... عادت هرروزه ام بود... «دومین ضربه،وبِالوالِدَینِ اِحسٰاناً» _الهی قربون قدوبالات برم الهااام جونم.بترکه چشم حسودت.بگوایشالا «سومین ضربه،مامذهبیاافسرده نیستیم» بادست ب عقب هلم داد و گفت:بروعقب ببینم هرکول،لهم کردی...مردگنده فک کرده هنوزم دوسالشه ...بارآخرتم هست به من میگی الهام جون. _یوهاهاها.حرص نخور قندعسلم😋😍 _بح سلام یاسمن خانم گل گلاب.میگم بوی ترشی فضاروبرداشته بودا...نگو ... باضربه ای که توی بازوم زد آخم رفت هوا... _چه ضرب دستی داری تو ...اه اه مهسو داشتم به صمیمیت و شوخیای یاسرو خانوادش نگاه میکردم که با شنیدن اسمم اززبون یاسمن به خودم اومدم. +بحححح عروس بعدازاین...خوش اومدی گل من...ببخشید بس که این بشرحرف زدنذاشت اصل کاری روتحویل بگیریم.. بعد هم با خنده بغلم کرد و گونه ام رو بوسید. لبخندی زدم و سلام دادم به سمت مادرش رفتم وبغلش کردم و اونم بهم خوش آمد گفت. دوس داشتنی بنظرمیرسیدن.و برخلاف تصوراتم شوخ و شنگ و سرزنده بودن...پس چراتوی خونه ی ما ازین خبرانبود😞 بعداز تعارفات معمول واردخونه شدیم و روی مبل ها یه گوشه نشستم. یاسر گفت:ببخشید،میرسم خدمتتون.. و ازپله ها بالارفت... 🍁محیاموسوی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نم‌نم‌عشق 💗 قسمت14 مهسو یاسمن کنارم نشسته بود و یه سری از مسائل و احکام اسلام رو برام توضیح میداد.. +ببین خانمی،الان شما چون دینت با دین مافرق داره پس مسلما مسائلش هم فرق داره.البته اصول پرستش یکیه ولی یک سری از احکام رعایتشون الزامیه. خب،اون مسائلیو که توضیح دادم قبلا اونا واجبات و کلیات هست که یک سری از اونا هم مربوط به خانمهاس. الهی بگردم داداشم بس که سر به زیر و خجالتیه روش نشده خودش بگه. و بعد ازین حرف ریزریز خندید و من به این فکر میکردم که یاسر و خجالت😕؟ والا این اینقدربداخلاقه که دیگ جایی برای خجالت نمی مونه.... یهو باصدای آخ گفتن یاسمن توجهم بهش جلب شد.. خندم گرفت،یاسرگوش یاسمنوگرفته بود و میپیچوند و میگفت +یالااعتراف کن پشت سرم چی میگفتی که میخندیدی؟ ++من؟کی گفته من پشت سرت حرف میزدم؟ول کن آخ آخ ..بابا مگه من اون خلافکاراییم که میگیریشون؟آخ ول کنننن _ولش کنید‌آقا یاسر،گناه داره ++آره آقایاسر ولم کن...خخخخ خندم گرفت که این دختر چه شیطنتایی داره.مثل خودمه یاسر‌گوششو ول کرد و روی مبل تک نفره نشست و اخم کرد... +شانس آوردی مهسوخانم پادرمیونی کرد وگرنه تااعتراف نمیکردی ولت نمیکردم... اومد رو به روی من و مثل سریالهای تاریخی جلوی روم زانو زد صلیبی روی سینه اش کشیدوگفت: +آه ای دخترپاکدامن،به راستی که از سلاله ی پاک مریم مقدس هستی. خدایان توراحفظ کنند.باشد که در رکابتان جان دهم بانو.پدر،پسروروح القدس نگهدارتان شلیک خندم به هوا رفت. _وای پاشودختر‌مردم بس که بهت خندیدم.عالی بود. بعدم براش دست زدم. تعظیمی کرد‌وشکلکی برای یاسردرآورد و متواری شد و ضربه ی دمپایی رو فرشی یاسر بی نتیجه موند.. یاسر این دختر زلزله اس ازهمین روزاول چهره ی واقعیشونشون‌داد.آبروی ماروبرد نه اینکه خودت خیلی بهتری؟شاگردخودته دیگه آقایاسر... وجدان جان کافیه😒 _خب مهسوخانم مادرحمام رو آماده کردن.یه دست لباس نو هم مال یاسمنه که هنوز دست نخورده است براتون‌ کنارگذشته اونم. تشریف ببرید یه غسل طهارت انجام بدید که بریم حاج آقا منتظرمونن. +بله‌چشم‌ممنون. _خواهش میکنم.خ وب یادگرفتید دیگ؟خجالت نکشید از یاس بپرسید اگ خواستین.اگرم باهاش راحت نیستین خودم درخدمتم. سرشو انداخت پایین و گفت +نخیر،تشکر.بایاسمن خیلی راحتم _خب خداروشکر . یاسمن رو صدازدم و اومدتا مهسو رو راهنمایی کنه. واردآشپزخونه شدم و نشستم،سرمو روی میز ناهارخوری گذاشتم. به شدت احساس خستگی داشتم... یکهو یادم اومد که باید با سرهنگ تماس بگیرم و ماجرای صبح رو توضیح بدم.. گوشیمو دست گرفتم و شماره ی همراه سرهنگ رو گرفتم... بعد از اینکه ماجراروتوضیح دادم و یک سری نکات مهم رو بهم یادآوری کرد‌تماس روقطع کردم. باصدای سلام به پشت سر چرخیدم. مهسوبود که از حمام اومده بود،سریع سرموپایین انداختم و جواب سلامشودادم. _علیکم السلام،عافیت باشه اگرکه حاضرید حرکت کنیم تادیرنشده. +بله من کاملا آماده ام. _بریم پس. _مامان؟حاج خانوم؟یاسی؟مارفتیما +کجامادر؟ _میریم‌ پیش حاج آقا رضوی +باشه عزیزم به سلامت.مراقب خودتون باشین. و بعد جلواومد و صورتامونوبوسید و مهسوروبغل کرد. _یاسی کو؟ +حمامه مادر _باشه،خداحافظی کن.راستی بعدش میرم اداره.فعلایاعلی +یاعلی پسرم تا امامزاده صالح توی ماشین سکوت برقراربود‌ دلم نمیخاست خلوت روحی مهسوروبشکنم.میدونستم حال خوشی نداره بعدازرسیدن بی حرف از ماشین پیاده شدیم و به سمت دفتر آستانه رفتیم.حاج اقارودیدم و سلام دادیم. +آماده ای دخترم؟ باصدای زیروپرازبغضی جواب داد ++بله حاج آقا +کف دست راستت رو بالا بیاروهرچی میگم دقیقاتکرارکن.. «اشهد انْ لا اله الّا الله و اشهد انّ محمّداً رسولُ الله و اشهدُ انّ عليّاً و ابنائه المعصومينَ حججُ الله و اوصياءُ رسولِ الله و خلفائه» شهادتین رو تکرار کرد و +مبارکه دخترم.ان شاءالله توی این دین بمونی و ثابت قدم باشی.بعدهم یک گواهی مسلمان و شیعه شدن همراه با چندتا کتاب و بروشور بهمون دادوگفت مطالعه کنه... برگه رو ازش گرفتم _بدینش به من،کارای قانونیش با من.بریم... و پشت سرم به راه افتاد.. 🍁محیاموسوی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نم‌نم‌عشق💗 قسمت15 مهســو پشت سرش به آرومی حرکت کردم. یه حس و حال عجیبی داشتم... خیلی سردرگم بودم،خیلی زیاد.. حس میکردم از یه پرتگاه پرت شدم پایین ولی وسط راه یه دست منو نگه داشته... نه رهام میکنه نه منوبالامیکشه... سوار ماشین شدیم. +خب بریم یه ناهار بخوریم که من یکی خیلی گشنمه. چیزی نگفتم و فقط به معنای موافقت سرتکون دادم.توی ماشین سکوت بدی برقرار بود... ولی اصلا تمایلی به شکستنش نداشتم. _بفرماییداین هم یه رستوران که خیلی هم من عاشقشم... کیفموبرداشتم و پیاده شدم کتش رو تنش کرد و توی آینه بغل ماشین موهاشو درست کرد و پیاده شد. باهم وارد رستوران شدیم.فضای قشنگ و شیک و دنجی داشت. خوبه، الان تنها جایی که حال نداشتم برم جای شلوغ بود.یه گوشه نشستیم.بعدازچندلحظه رفت که دستاش روبشوره. وقتی اومد چند لحظه بعد هم گارسون تشریف فرما شد. +چی میل دارید؟ ++خب مهسوخانم انتخاب کردید؟ _نه هرچی خودتون میخورین. ++باشه.پس سامان جان دوتا باقالی پلو با ماهیچه و سالادومخلفاتش بیار.درضمن زیتون پرورده یادت نره گارسون باخنده گفت +چشم سیدجان شماجون بخواه.کیه که بده😅 ورفت _خیلی میاین اینجا؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت: +نگفتم مگه؟اینجا رستوران پدرمه. پدر صاحب رستوران های زنجیره ایه( ....)هستن. با تعجب گفتم _عججججب،فک میکردم پدرتون شغلشون مذهبی باشه. تک خنده ای کرد و گفت: +مگه الان کارش غیرمذهبیه؟😅چه فرقی داره.خدمت به خلق خدا هم یه نوع عبادته دیگ مهسوخانم. سرش رو پایین انداخت و بینمون سکوت ایجاد شد... یاسر _خیلی ناراحتین؟ نفس عمیقی کشید و گفت: +مگه فایده ای هم داره؟کلافه ام،خیلی کلافه،من هیچی ازدین شمانمیدونم،عملاهیچی...داغونم آقایاسر...من یه عمری بااین اعتقادات بزرگ شدم.حالا اعتقاداتم که عوض شده هیچ باید توی شرایطی زندگی کنم که نمیدونم کی روزآخرمه...ببخشید اینو میگم ولی من حتی ذره ای شناخت از شماهم ندارم...😔 اینوکه گفت یه قطره اشک ازچشمش چکید پایین.. دلم گرفت،چقدراین دختر شکننده اس... _لطفاگریه نکنید.ضعف شما همون چیزیه که اونامیخوان.ولی من و شماوخانوادتون که اینونمیخوایم... ولی راجع به من،بزاریدچندتامساله رو باهم روشن کنیم..فرصت خوبیم هست،من ازونا نیستم که بگم خب چون ازدواجمون برای این کار بوده بهتون سخت بگیرم و کل کل کنم باهاتون،ازاونانیستم که بگم توی کارام دخالت نکن و خودمم بکشم عقب.درسته مصلحت خاصی برای این ازدواج بوده نه علاقه.ولی من خودتاهل وتعهدمومیبینم.. از شماهم میخام اینارودرک کنین. معلوم نیست این موقعیت چقدرطول بکشه... ولی من میخام توی این مدت باهم مثل دو دوست باشیم.صمیمی و تکیه گاه برای همدیگه.میخام زندگی کنم.نمیخام از هردوطرف هم کار هم خونه ام که یه خانم بااسم همسر توشه خسته باشم. متوجهین؟ لبخند ملیحی که حس کردم کمی خجالت هم چاشنیشه زد و سرشو پایین انداخت و گفت:بله میفهمم.خوبه☺لااقل منم اینجورتنهانیستم. _بله دقیقا،نمیخام دوتامون احساس تنهایی داشته باشیم.من بچه مذهبیم به قول شما.خدای من و دین من میگه باهمسرت بامهربانی رفتارکن. پس شک نکنین که اگه امروز برای من مهسوخانم و خانم امیدیان هستین بعدازمحرمیت ،من فرقی با تازه دامادای دیگه ازلحاظ اخلاقی ندارم.نگران نباشید.امن ترین جا برای شما خونه ی من میشه.خونه ی «ما» البته.. به محض این که صحبتم تموم شد سامان اومد و غذاهارو روی میز گذاشت. +چیزی کم نیست سید؟ _نه پسر ممنون.چیزی خواستم صدات میزنم. فقط اون مورد که برات پیامک کردم رو آماده کن... +چشم بااجازه. ورفت _خب،بفرمایید...سردمیشه. ومشغول غذاخوردن شدیم.... 🍁محیا موسوی🍁 ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313