eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نم‌نم‌عشق💗 قسمت33 یاسر بعدازتوضیحاتی که بقیه ی همکارا دادند جلسه به پایان رسید و کم کم همه از اتاق خارج شدند... من و امیرهم خواستیم خارج بشیم که سرهنگ صدام زد... +سرگردموسوی،شماتشریف داشته باش امیرنگاهی به من انداخت و آروم گفت ++داداش گاوت زایید،دوقلو...من که الفرار... و سریعا متواری شد... به سمت سرهنگ رفتم و بعدازاحترام نظامی گفتم _درخدمتم ... بادست اشاره به نشستن کرد...روی نزدیک ترین صندلی نشستم... +چته یاسر،پریشونی... واقعااحتیاج داشتم یکی اینوازم بپرسه... _دایی...هیچی تحت کنترل من نیست،روزی که این نقشه رو پیشنهاددادم فکرمیکردم همه چی خوب پیش میره ولی الان.... لبخندی زد و گفت +از تو توقع بیشتری داشتم. هنوز که چیز جدی رخ نداده... _میدونید اگه مهسو جریان اصلی رو بفهمه چقدر داغون و شوکه میشه؟ +یاسریادت باشه قرارنیست بچه بازی کنی و این همه ادم بی گناه رو پای احساساتت قربانی کنی... باعجز بهش نگاهی کردم و گفتم _استانبول برای مهسویعنی جهنم...میدونم به محض رسیدن به اونجا همه چیو میفهمه... نگاه غمگینی بهم انداخت و گفت +تحمل کن دایی جان...توکل و تحمل... سری به نشونه ی تاییدتکون دادم و بعدازکسب اجازه از اتاق خارج شدم و به سمت پارکینگ رفتم...امیررو کنار ماشین دیدم...ریموت رو زدم و سوارشدیم و ماشین رو به حرکت درآوردم.. هردومون اخمامون درهم بود...سخت بود..راهی رو میخواستیم بریم که هیچ تضمینی نداشت...میخواستیم باپای خودمون به قتلگاه بریم... گوشیم رو برداشتم و سیم کارت دو رو فعال کردم... شماره ی مسعود رو گرفتم... سریع برداشت...زدم روی بلندگو +جانم میلادجان.. _سلام مسعود.مهمونی رو کنسل کن... +عه ،چراداداش؟ماکلی تدارک دیدیم _همین که گفتم،چراشم به خودم مربوطه... و قطع کردم...سریع شماره ی عفریته ارو گرفتم...خیر سرش مادرمه...هه..فقط اسمش مادره...نه رسمش... بانازجواب داد.. +جااانم گل پسر.. _سلام غزال من +سریع بگوچی شده _مهمونی کنسله...یعنی من برام یه کاری پیش اومده ،به مسعودگفتم کنسل کنه.گفتم درجریان باشی... +ولی این قرار ما نبود میلاد اخمام توی هم رفت و گفت... _مسلما قرارمونم نبود من رو بااون دختره ی عوضی دوباره رو به رو کنی... و تماس رو قطع کردم و سیم کارت رو خاموش...
مهسو به ساعت زل زده بودم... حالم از خودم واین ضعفم بهم میخورد... ازطرفی هم دلشوره ای داشتم که همون اول صبح به محض چشم بازکردن درگیرش شده بودم... اصلا حال خوبی نبود... هوای ابری هم موجب دل گرفتگی بیشترم شده بود.. صدای بارون رومیشنیدم...فنجون نسکافه ام رو دست گرفتم و کنار پنجره رفتم... همون لحظه صدای چرخیدن کلید توی قفل اومد...سریع به پشت سرم چرخیدم...بادیدن قامت یاسر نفس راحتی کشیدم... اینو نمیتونستم انکار کنم که وقتی خونه بود آرامش توی خونه موج میزد... +سلام مهسوووخانم... آروم گفتم _سلام +حقیقتا فقط سین اول سلام رو شنیدم...ولی خب باز.. روی مبل نشستم و به صفحه تلویزیون زل زدم... روی مبل روبه روی من نشست... باجدیت گفت +چیزی شده؟ بهش نگاهی انداختم و پوزخندی زدم و سری به علامت نفی تکون دادم... باکلافگی گفت +بریم بیرون بگردیم؟ _واقعا؟ +اره واقعا _یعنی خطری نداره؟ +تامنوداری غم نداری بابا،بروآماده شو.منتظرم... باذوق مثل بچه ها گفتم _باوووشع،مررررسی وارد اتاقم شدم و باذوق و شوق مشغول لباس انتخاب کردن شدم... یاسر توی ماشین نشسته بودیم و درحال حرکت به سمت شهربازی بودیم _آخه کی توی این هوا میره شهربازی... اونم دوتا آدم به سن من و تو... +غرنزن دیگه بادیگارد..اینجا من دستووور میدم..یالااا... همه ی اینهارو باخنده میگفت... بیچاره چه زجری کشیده توی خونه..داشت افسرده میشدا... بعدازطی کردن یه ترافیک طولانی به مقصد رسیدیم... وای خدا این دختر ازهمون بدو ورود شروع کرد به جیغ جیغ کردن و شلوغ بازی _مهسسسو،زشته بابا،همه دارن نگاهمون میکنن +خب نگاه کنن _آخه صحیح نیس شما اینقدبلندبلند میخندیا...جلب توجه داره...من باخندیدنت مخالف نیستم دخترخوب...ولی میگم درشأن دختر خوبی مثل تونیست که انگشت نما باشی... چشماشو ریز کرد و گفت +یعنی باخندیدنم مشکل نداری؟فقط باصداش؟ _آره،آخه نگاه کن پسراچقد بد نگاهت میکنن.. باتخسی گفت +خب اونا نگاه نکنن... _مگه میشه؟خودت باشی یه چیزی نظرتو جلب کنه نگاهش نمیکنی ؟برات جالب نمیشه؟ کمی فکر کرد و گفت +خب چرا ولی... _نه دیگه ولی نداره...بازم هرجوری راحتی... +باشه حواسم هست... لبخندی ازسررضایت زدم و گفتم... _آفرین.درضمن،فقط کنارخودم بمون...نمیخام اتفاقی بیافته مهسو... +باشه... به دستور مهسوخانم بستنی خریدیم و به سمت چرخ و فلک رفتیم .... 🍁محیاموسوی🍁 ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
امروز چهلم شهیده ریحانه سلطانی نژاد بود😭😭 هدیه به روح پاک تمام شهیدان بالاخص شهدای حادثه تروریستی کرمان صلوات🌷🌷
سردوراهی‌گناه وثواب، به‌حب‌شهادت‌فکرکن . . به‌نگاه‌امام‌زمانت‌فکرکن... ببین‌میتونی‌ازگناه‌بگذری..؟! ازگناه‌که‌گذشتی‌ازجونـت‌هم میگذری...
💠امیرالمؤمنین حضرت على عليه السلام : هر كه از عادتها پيروى كند، به درجات [عاليه ]نرسد غَيرُ مُدرِكِ الدَّرَجاتِ مَن أطاعَ العاداتِ ميزان الحكمه ج8 ص298
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها ماهی که شهادت ندارد، شعبان است. تنها ماهی که ولادت ندارد، محرم است. حسین محور شادی و غم است ❤️ ✨حلول ماه شعبان مبارک✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا