eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 22 دانی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 23 با کمی فکر یادش می‌افتم. من آن موقع چهارده ساله بودم. کریسمس بود؛ اما ناگاه خبری در دنیا پیچید که در لبنان همه کریسمس را از یاد بردند؛ خبری که برای مردم لبنان هزاران بار بهتر از کریسمس بود: ترامپ کشته شد. در بعبدای مسیحی‌نشین حتی، مردم ریخته بودند توی خیابان، شیرینی پخش می‌کردند، آواز می‌خواندند، دست می‌زدند، درحالی که عکس قاسم سلیمانی را سر دست گرفته بودند می‌رقصیدند و پرچم امریکا و تصویر ترامپ زیر پاهاشان لگدکوب می‌شد. دانیال به خانه اشاره می‌کند. -ترامپ توی حیاط اون خونه کشته شد. دست‌هاش را مقابل دهانش می‌گیرد و ها می‌کند. بعد ادامه می‌دهد: اواخر عمرش دیوونه شده بود. می‌ترسید بکشنش. به هیچ‌کس اعتماد نداشت. می‌گفت هیچ‌کدوم از سرویس‌های امنیتی نمی‌تونن امنیتش رو تامین کنن. آخرش بی‌سروصدا اومد اینجا و دورش رو پر محافظ کرد، یه سالی هم اینجا بود ولی آخرش یه پهپاد ایرانی کارشو ساخت. سرش را پایین می‌اندازد و می‌خندد؛ نمی‌دانم به چی. شاید به خودش که آمده اینجا و فکر می‌کند دست کسی بهمان نمی‌رسد. می‌پرسم: چرا به خونه‌ش سنگ می‌زنن؟ -بومی‌های اینجا ازش متنفرن. می‌گن اون یه شیطانه. معتقدن اگه موقع سال نو به خونه‌ش سنگ بزنن، ارواح طبیعت سال خوبی رو براشون می‌سازن. -چرا می‌گن شیطانه؟ -اولا قبلا چندبار خواسته گرینلند رو به عنوان جزیره شخصی بخره. دوما، شبکه‌های ماهواره‌ای ایرانی اینجا خیلی طرفدار دارن. مردم اینجا قاسم سلیمانی رو مثل یه اسطوره می‌پرستن. معلومه که قاتلش رو شیطان می‌دونن. باز هم می‌خندد؛ با حالتی آمیخته از خشم و تمسخر. من اما ته دلم از این که نام قاسم سلیمانی تا قطبی‌ترین منطقه تمدن بشری کشیده شده است ناراحت نیستم. قاسم سلیمانی و عباس برای من یکی‌اند. انگار خود عباس تا اینجا دنبالم آمده تا مواظبم باشد. عباس تنها نقطه روشن گذشته من است. دانیال می‌خواهد به راهش ادامه دهد؛ اما من می‌ایستم تا تصویر قاسم سلیمانی را بهتر ببینم. با لبخندی مهربان و غرورآمیز به رهگذران و خانه نیمه‌ویران نگاه می‌کند و همین لبخند کافی ست برای این که ثابت کند چه کسی پیروز شده. دانیال برمی‌گردد و صدایم می‌زند. -بیا دیگه! دوباره دنبال دانیال راه می‌افتم. تندتر قدم برمی‌دارد؛ انگار که دیرش شده باشد. وارد جاده‌ای ساحلی می‌شویم و چند دقیقه بعد، به ساحلی سنگی و برف‌گرفته می‌رسیم. دانیال از کافه‌ای که کنار جاده است، دو فلاسک قهوه می‌گیرد و دعوتم می‌کند نزدیک ساحل، روی یک نیمکت بنشینیم. -اینجا رویایی‌ترین قسمت این شهره. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 24 به دریا اشاره می‌کند. زیر نور ستاره‌ها و چراغ‌های کریسمس، مجسمه‌ای برنزی می‌درخشد. مجسمه زنی با موهای بلند که با وقار و شکوه، میان یک خرس قطبی، شیر دریایی، نهنگ و چند ماهی دیگر نشسته است و پسری موهایش را شانه می‌کند. طوری دورش را گرفته‌اند که فقط سر و گردنش پیدا باشد. -اون مادر دریاست، مردم بومی بهش می‌گن سدنا. از اسطوره‌های باستانی اینجاست. آب دریا بالا آمده و تکه‌های یخ و موج‌ها دور مادر دریا می‌چرخند. مغرورانه مانند ملکه‌ای که بر دریا فرمان می‌راند، بر تختش تکیه زده و انگار امواج دریا هریک چین‌های دامنش هستند. دانیال می‌گوید: ارزش دیدن داشت مگه نه؟ - خیلی باشکوهه... شبیه مادر عباس است. باشکوه و تماشایی. مادر عباس را تصور می‌کنم که بجای سدنا نشسته، لبخندی مادرانه بر لب دارد و روسری‌ای آبی‌رنگ مثل دریا سرش کرده. روسری و دامنش امتداد دارند تا دریا و در دریا محو می‌شوند. عباس هم شبیه دریاست یا دریا شبیه عباس است. دور مادرش می‌چرخد و با امواجش نوازشش می‌کند. دستم را دور فلاسک قهوه می‌پیچم تا گرم شود و زیر لب می‌گویم: مثل مامان عباسه... دانیال آه پرسوزی می‌کشد و بخار غلیظی از بینی و دهانش بیرون می‌آید؛ مثل یک اژدها. -قرار بود گذشته رو فراموش کنیم، مگه نه؟ -دوست ندارم قسمتای قشنگش یادم بره. دانیال با حالتی عاقل‌اندرسفیه نگاهم می‌کند. می‌گویم: تو هم اگه مامان عباس رو دیده بودی می‌فهمیدی که چقدر فوق‌العاده بود. یه آدم واقعی بود. از خود عباس هم بهتر بود. دانیال نفسی از سر بی‌حوصلگی می‌کشد و دستانش را بالا می‌برد: باشه قبوله، من تسلیمم. تا وقتی اینجوری ازش یاد کنی فکر نکنم مشکلی پیش بیاد. و من منظور مستتر در کلامش را می‌فهمم؛ این که حق ندارم به انتقام فکر کنم. حق ندارم به این فکر کنم که چه کسی عباس را کشت و چرا. البته این که من به چه چیزی فکر می‌کنم، ربطی به دانیال ندارد. من به انتقام فکر می‌کنم. به این که قاتل عباس هنوز تاوان نداده و باید تاوان بدهد. دانیال یک قلپ از قهوه‌اش می‌نوشد و با چشم به بالای سرش اشاره می‌کند: آسمون اینجا خیلی قشنگه، چون آلودگی نوری کمه می‌تونی راحت ستاره‌ها رو ببینی؛ البته اگه هوا ابری نباشه. با انگشت اشاره‌اش، خطی از ستارگان را در آسمان نشانم می‌دهد. ستارگان در یک صف نورانی دور هم جمع شده‌اند و اطرافشان را هاله‌ای شیری‌رنگ گرفته است. انگار آسمان مثل انار شکاف خورده است و ستارگان مثل دانه‌های انار، از شکافش بیرون ریخته‌اند. کهکشان انقدر نزدیک است که حس می‌کنم اگر چند قدم جلوتر بروم، می‌توانم ستاره‌ها را در آغوش بگیرم. -اگه استخدام موساد نمی‌شدم، حتما ستاره‌شناس می‌شدم. دانیال این را می‌گوید و جرعه دیگری قهوه می‌نوشد. در خودم جمع می‌شوم. زندگی ما زیباتر می‌شد اگر موساد و نقشه‌های خودخواهانه‌اش نبود. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیوونگی جز آیین منه این ستون‌ها ستون دین منه خستگی راه و خواب موکبا عمریه رویای شیرین منه تا 🏴 🎙 | | @tashahadat313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۲۴ مرداد ۱۴۰۳ میلادی: Wednesday - 14 August 2024 قمری: الأربعاء، 9 صفر 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت عمار و خزیمه در جنگ صفین، 37ه-ق 🔹جنگ نهروان، 39ه-ق 📆 روزشمار: ▪️11 روز تا اربعین حسینی ▪️19 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام ▪️21 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️26 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام ▪️29 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام @tashahadat313
💠 روز 💠 💎 گلایه‌کنندگان گرمای هوا در اربعین بخوانند 🔻امام صادق علیه‌السلام: أَنَّ زَائِرَهُ لَیَخْرُجُ مِنْ رَحْلِهِ فَمَا یَقَعُ فَیْئُهُ عَلَى شَیْ‏ءٍ إِلَّا دَعَا لَهُ، فَإِذَا وَقَعَتِ الشَّمْسُ عَلَیْهِ، أَکَلَتْ ذُنُوبَهُ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَب‏. وَ مَا تُبْقِی الشَّمْسُ عَلَیْهِ مِنْ‏ ذُنُوبِهِ شَیْئاً، فَیَنْصَرِفُ وَ مَا عَلَیْهِ ذَنْب‏ 🚩 زائرِ حسین(ع) وقتى به قصد زیارت از خانه‏‌اش خارج می‌شود، سایه‏‌اش بر چیزى نمی‌افتد، مگر اینکه آن چیز برایش دعا می‌کند و هنگامى که آفتاب بر او بتابد، گناهانش را از بین می‌برد، همان‌طور که آتش هیزم را از بین می‌برد. 📚 کامل الزیارات، صفحه ۲۷۹ •┈┈••✾••┈┈• @tashahadat313
🔰تنها کسی که شهید دارابی گوش به فرمانش بود... به روایت مادر بزرگوار شهید؛ دم خداحافظی گفت که راهی سوریه‌ام.. ناراحت و کلافه گفتم: حسین تو چرا حرف هیچ‌کس را گوش نمی‌دهی، کجا می‌روی، مگر تازه نیامده‌ای؟ حداقل بگو به حرف چه کسی گوش می‌دهی! جواب داد مادر من فقط به حرف رهبرم گوش می‌دهم.. آقا دستور بدهد ،جانم را هم برایشان می‌دهم. 🔹وصیتی به بچه حزب‌اللهی‌ها می‌کنم و آن هم این است که در قبال انقلاب احساس تکلیف کنند و ننشینند گوشه‌ای و نگاه کنند و مشکلات را به گردن دیگران بیندازند. 🌷شهید مدافع حرم 🌷 🔷تاریخ تولد : ٢٧ مهر ۱٣۶۱ 🔷تاریخ شهادت : ۱٩ مرداد ۱٣٩۴ 🔷محل شهادت : سوریه 🔷مزار شهید : آمل @tashahadat313
این که گناه نیست 57.mp3
4.63M
57 💢میشه اینقدر بقیه رو، براَنداز نکنی؟ چه با چشمات چه در فکرت... ✔️براَنداز کردن دیگران و دیدن، شمردن،و نگهداشتن عیبهاشون، یه گناه بزرگه❗️ نگو این که گناه نیست @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امسال اگه روزیت شد و رفتی کربلا چند قدم هم به نیابت از این آقای مظلوم بردارید....😭😭 @tashahadat313
پارسال کی باور می‌کرد اربعین سال دیگه باید عکس آقای رئیسی رو به عنوان شهید بزنه پشت سرش.... هی دنیا.....😔💔 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 24 به در
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 25 دوباره چشمانم را به آسمان گره می‌زنم. مثل رویاست. ستاره‌ها بی‌نهایت‌تر از آنند که در شهر می‌دیدیم. اینجا واقعا آخر دنیاست. انگار بعد از این دریا، دیگر خشکی‌ای وجود ندارد. فقط آسمان است و ستاره‌ها. تمدن بشری اینجا تمام می‌شود و چیزی جز دریا و آسمان نمی‌ماند؛ همان که در ابتدای خلقت بود. آسمان باز هم نمایش در آستین دارد تا شگفت‌زده‌ترم کند. این را وقتی می‌فهمم که نورهای سبزرنگی از گوشه و کنار آسمان طلوع می‌کنند و کم‌کم بزرگ می‌شوند. مثل رقص‌نورهای مصنوعی... نه. هزاران برابر زیباتر. صورتی، سبز، فیروزه‌ای، نارنجی و بنفش. انگار که آسمان مست شده باشد. پرده‌های نور، در یک صف موج‌دار در آسمان می‌رقصند. موج می‌زنند، مثل دریا. هماهنگ با دریا. انعکاس نورها بر چهره مادر دریا می‌افتد و زیباترش می‌کند. دانیال می‌گوید: این یه هدیه کریسمس واقعیه! -خیلی خوشحالم که زنده موندم تا اینا رو ببینم. فکر نکنم دیگه مشکلی با مُردن داشته باشم. دانیال نگاه از شفق برمی‌دارد و به من خیره می‌شود: الان دقیقا وقت شروع زندگیه، نه مُردن. نورهای رنگی بر صورتش سایه‌روشن ساخته‌اند. کاش می‌توانستم عاشقش باشم. شاید اینطوری واقعا فکر انتقام از سرم می‌افتاد؛ اما نمی‌شود. دلم درهم پیچ می‌خورد. دانیال می‌گوید: تاحالا دوبار جونت رو نجات دادم. دو به یک جلوتر از عباسم. -نیستی. دانیال جا می‌خورد و چشمانش گرد می‌شوند. ادامه می‌دهم: این دفعه هم عباس نجاتم داد. دانیال تقریبا داد می‌کشد: من نذاشتم بکشمت. من با بدبختی تا اینجا آوردمت. بخاطر تو خودمو توی دردسر انداختم. می‌تونستم بذارم آرسن بکشدت. اون‌وقت می‌گی یه مُرده نجاتت داد؟ صدایم را به اندازه دانیال بالا می‌برم. -اون نمرده. من توی خیابون دیدمش. توی بیمارستان هم دیدمش. حتی باهام حرف زد. می‌دانم که مُرده. جنازه‌اش، قبرش... دیده‌ام همه‌چیز را. و توضیحی برای این ندارم که چطور دیدمش. ولی مطمئنم دیدمش. دانیال می‌گوید: اگه فرق واقعیت و توهم رو نمی‌فهمی می‌تونی بری پیش روان‌پزشک. دستش را چندبار به سینه می‌زند و ادامه می‌دهد: این منم که واقعی‌ام! من! عباس توهمه. وجود نداره! منم که واقعا وجود دارم! می‌فهمی؟ دندان‌هاش را برهم فشار می‌دهد و رویش را به سمت دریا برمی‌گرداند. اخم غلیظی صورتش را پر کرده. می‌دانم که زیاده‌روی کرده‌ام. باید با تنها کسی که در این سرزمین غریب می‌شناسم مهربان‌تر باشم. هنوز درگیر بحران اعتمادم. الان است که جمجمه‌ام از شدت فشار بترکد. دانیال بدون این که نگاهم کند، با صدایی خشن می‌گوید: برای هزارمین بار بهت می‌گم، اومدیم اینجا که دیگه زیر بار گذشته لعنتی‌مون زندگی نکنیم. هرچی قبلا بودیم رو باید دور بریزیم. دیگه نمی‌خوام عمرمون رو برای بقیه حروم کنیم. قراره برای خودمون زندگی کنیم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 26 تصمیمم را می‌گیرم و محکم می‌گویم: متاسفانه نمی‌تونم بهش فکر نکنم. چون می‌دونم کشتن عباس کار موساد بوده. قهوه‌ای که نوشیده بود در گلویش می‌پرد. تعجبش را همراه قطرات قهوه قورت می‌دهد و سعی می‌کند همه‌چیز را عادی جلوه دهد. -خب که چی؟ -نمی‌تونم ازش بگذرم. اگه عباس نمی‌مُرد... دوباره صدایش بالا می‌رود. -اگه و اما رو ول کن. مهم الانه، مهم خودتی. الان این تویی که... -الان این منم که تحت تعقیبم و نمی‌تونم مثل بقیه شبا با خیال راحت بخوابم. دانیال نفسش را در سینه نگه می‌دارد و لبانش را بر هم فشار می‌دهد. نگاهش رنگ درماندگی می‌گیرد و صدایش پایین می‌آید. -بهم اعتماد نداری؟ من مواظبتم... ترحم‌برانگیز است که همه پل‌های پشت سرش را خراب کرده، اما حتی از جلب اعتماد من هم ناتوان است. نگاهم را از دانیال می‌دزدم. -بهم حق بده که بترسم. دانیال آه می‌کشد و هردو سکوت می‌کنیم. کاش می‌توانستم همه‌چیز را پشت سر بگذارم، عاشق دانیال بشوم، زبان گرینلندی را یاد بگیرم، درسم را آنلاین یا در دانشگاه گرینلند ادامه بدهم، باهم اینجا یک کسب و کار کوچک راه بیندازیم، در همان کلیسای کوچک رسما ازدواج کنیم، و یک زندگی معمولی و آرام برای خودمان بسازیم؛ همانطور که دانیال می‌خواهد. طوری که انگار نه عباسی وجود داشته، نه داعش، نه ایران و نه اسرائیل. فقط ماییم و شفق و خرس‌های قطبی. ولی من نمی‌توانم انقدر ساده به همه‌چیز نگاه کنم. فکر عباس و رکبی که از موساد خورده‌ام رهایم نمی‌کند. فعلا اما، مقابل دانیال عقب می‌نشینم. -باشه، ولی باید قبول کنی اعتماد کردن برای من سخت‌ترین کار دنیاست. دانیال فلاسک قهوه‌اش را روی نیمکت می‌گذارد و مقابل من زانو می‌زند. دست‌های پوشیده در دستکشش را روی زانوانم می‌گذارد و می‌گوید: باور کن من دوستت دارم. این که اینجام فقط بخاطر همینه. دیگه برام مهم نیست چه اتفاقی می‌افته. چشم‌هاش را می‌کاوم تا اثری از بدجنسی و حیله‌گری‌ای که در ذاتش دارد را پیدا کنم. صدای او می‌لرزد؛ اما دل من نه. مغزم انقدر درگیر است که جایی برای لرزیدن دل و رفتنش نمی‌ماند. چاره‌ای ندارم. باید این نگاه التماس‌آمیز و صادقانه را بپذیرم. آه می‌کشم. -مثل این که مجبورم باور کنم. چشمانش برق می‌زنند و کودکانه می‌خندد. *** 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۲۵ مرداد ۱۴۰۳ میلادی: Thursday - 15 August 2024 قمری: الخميس، 10 صفر 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️10 روز تا اربعین حسینی ▪️18 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام ▪️20 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️25 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام ▪️28 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام @tashahadat313
🛑 امام علی علیه السلام: دنیا را بران که محبّت دنیا، کور و کر و لال می‌کند و سرفرازان را خوار 📚 کافی جلد۲ @tashahadat313
میخواست بره کربلا نگران مهرهای پاسپورتش بود می گفت: پاسپورتم انقدر مھر سوریه خورده، هرکی تو مرز پاسپورتمو چکه کنه می فھمه من پاسدارم بچه های عراق گفته بودن بیا شلمچه قاچاقی می بریمت قبول نکرده بود آخر سرم قسمت نشد تا اینکه ۲۷ روز بعد از اربعین شھید شد... ...🌷🕊 ... @tashahadat313
💢پیام فرمانده کل سپاه به‌ مناسبت شهادت یکی از نیروهای هوافضای سپاه سردار سلامی در پیامی نوشت: 🔹مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ 🔹بار دیگر انقلاب اسلامی با تقدیم یکی از پاسداران مدافع حرم، سرو تناور انقلاب اسلامی را آبیاری نمود. رزمنده سرافراز سرهنگ پاسدار احمدرضا افشاری از نیروهای مستشاری هوا فضای سپاه در سوریه بر اثر جراحات وارده ناشی از بمباران هوایی به شهادت رسید. 🔹این صحابه آخر الزمانی اباعبدالله الحسین نیمه اول مردادماه در پی حمله هوایی نیروهای ائتلاف متجاوز به سوریه به درجه رفیع جانبازی نائل و برای اقدامات درمانی به ایران منتقل شده بود، امروز پنج شنبه بر اثر شدت جراحات به یاران شهیدش پیوست. 🔹اینجانب با تبریک و تسلیت شهادت این شهید سر افراز، از درگاه خدای کریم و نعیم، برای آن شهید عزیز علو درجات و همنشینی با شهدای کربلا و برای خانواده مکرم، بستگان و همرزمان ارجمند وی سلامتی و ثبات قدم در تداوم راه شهید و شهادت و جهاد خالصانه در مسیر اعتلای قرآن و عترت و سربلندی ایران اسلامی را طلب می‌کنم. @tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
💢پیام فرمانده کل سپاه به‌ مناسبت شهادت یکی از نیروهای هوافضای سپاه سردار سلامی در پیامی نوشت: 🔹مِن
💢شهادت یکی از نیروی مستشاری هوافضای سپاه در سوریه 🔹سرهنگ پاسدار احمدرضا افشاری از نیروهای مستشاری هوا فضای سپاه در سوریه بر اثر جراحات وارده ناشی از بمباران هوایی به شهادت رسید. 🔹ایشان نیمه اول مردادماه در پی حمله هوایی نیروهای ائتلاف متجاوز به سوریه به درجه رفیع جانبازی نائل و برای اقدامات درمانی به ایران منتقل شده بود، امروز پنج شنبه بر اثر شدت جراحات به یاران شهیدش پیوست.💔 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 26 تص
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 27 با بهت به تصاویر همایش بانوان شهید خیره‌ام؛ تصاویر سایتی که می‌دانم افرا پشتیبانی‌اش می‌کند. انگار که اثر انگشتان افرا را در تمام سایت می‌بینم. کاش خودم بودم و قیافه‌اش را موقع تحویل سیاه‌قلم می‌دیدم. سیاه‌قلم نصفه‌نیمه را دم رفتن، با عجله گذاشتم روی تختش. نمی‌دانم چرا. شاید باید می‌گذاشتم خودش بعدا پیدایش کند. نمی‌دانم وقتی دیده است که من پدرش را هم در نقاشی کشیده‌ام، عصبانی شده یا بهت‌زده و خوشحال؟ در عکس‌ها می‌گردم تا آوید را پیدا کنم. گوشه دو سه تا عکس‌ها هست، درحال انجام وظیفه‌اش. در هیچ‌کدام دوربین را نگاه نمی‌کند، ولی می‌خندد و گونه‌هاش چال افتاده. دلم برایش تنگ می‌شود. برای آوید، برای فاطمه، برای همه قشنگی‌هایی که ایران داشت و من انقدر مضطرب بودم که نمی‌فهمیدمشان. -خودتو خسته نکن. آب از آب تکون نخورده. دانیال این را می‌گوید و لیوان چای به دست، بالای سر من که تا گردن در لپ‌تاپ خم شده‌ام می‌ایستد. در تمام اخباری که از همایش وجود دارد، هیچ اسمی از تهدید تروریستی نیست. منتظری سالم و سرحال در عکس‌ها می‌خندد. انگار اصلا من وجود نداشته‌ام. -خوشحالی مگه نه؟ دانیال به چهره‌ام دقیق می‌شود. دست به سینه می‌زنم و به صندلی تکیه می‌دهم. -راستشو بخوای آره. من نمی‌خواستم اونا بمیرن. دانیال زیر خنده می‌زند. گیج می‌شوم. -به چی می‌خندی؟ - نه فقط من، همه سازمان گول تو رو خوردن و فکر کردن به اندازه کافی توجیهی. ولی من از عباس باختم. آه عمیق و جانسوزی می‌کشد. دلم برایش می‌سوزد که زورش حتی به یک مُرده نمی‌رسد؛ و این واقعیت است. دانیال از عباس باخته. پشت پنجره می‌ایستم و پرده کلفتش را کنار می‌زنم. شهر در آرامشِ سرد و برفی‌اش فرو رفته؛ در شبِ زودهنگامش. -نمی‌دونی چه حالی شدم وقتی دیدم دارم برای عامل بدبختیام خوش‌خدمتی می‌کنم. احساس می‌کردم احمق‌ترین آدمِ روی زمینم. اونا عباسو کشته بودن و حالا ازم می‌خواستن خواهرش رو هم بکشم. خواهر عباس هم توی سالن بود. گندترین حال عمرم بود. راه پس و پیش نداشتم. صبح هم که راه افتادم، نمی‌دونستم دارم چکار می‌کنم. دنبال یه راهی بودم که خودمو از اون شرایط بکشم بیرون. -و عباس کمکت کرد؟ -شاید. من ازش خواستم. توی دلم ازش خواستم یه جوری جلومو بگیره. دانیال طوری نگاهم می‌کند که انگار دیوانه‌ام. شاید هم واقعا دیوانه‌ام. -بعدم تصادف کردی، فکر کردی که این کار عباس بوده و باور کردی که زنده ست؟ هوم... ازش می‌شه یه داستان ترسناک جالب درآورد. فکرشو بکن: روح یه مامور اطلاعاتی ایرانی که بیست سال بعد از کشته شدن به دست موساد، اومده که انتقام بگیره... جیغ می‌زنم: ولی من دیدمش! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 28 دانیال دستش را بر پیشانی‌ام می‌گذارد تا دمای بدنم را اندازه بگیرد. -تو واقعا حالت خوب نیست. دستش را کنار می‌زنم و رویم را برمی‌گردانم. دانیال می‌گوید: یعنی منم یه بخشی از نقشه عباس برای نجات تو بودم؟ پیروزمندانه می‌خندم. -حتما همینطوره! کنارم می‌ایستد و مثل من، سرش را به شیشه پنجره نزدیک می‌کند. شیشه از نفس‌هاش بخار می‌گیرد. -حیف، بدموقع اومدی اینجا. اگه تابستون بود می‌تونستیم بریم همه‌جا رو بگردیم. دستش را روی شانه‌ام می‌گذارد. چندشم می‌شود و دلم پیچ می‌خورد. سریع دستش پس می‌زنم. -نوبت منه که شام درست کنم... از اتاق بیرون می‌دوم. یک دستم را روی جای دست دانیال بر شانه‌ام می‌گذارم و فشار می‌دهم. احساس می‌کنم یک مارمولک از روی پوستم رد شده. گزگز می‌کند. خودم را در آشپزخانه می‌چپانم و ناخن‌هایم را می‌جوم. دانیال را دوست ندارم. نمی‌خواهم فکر کند دارم مقابل غلیان احساساتش نرم می‌شوم. وقتی می‌بینم دانیال دست در جیب و سربه‌زیر از اتاقم بیرون می‌آید، بی‌هدف در یخچال را باز می‌کنم؛ مثلا برای پیدا کردن چیزی که بشود با آن شام درست کرد. فکر می‌کنم. فکر می‌کنم. فکر می‌کنم... انگار مقابلم یک دیوار سفید است. اصلا نمی‌توانم خوراکی‌های داخل یخچال را ببینم. الان است که گریه‌ام بگیرد. از این که دانیال اینجاست، از شنیدن صدای پایش روی پله‌ها و بعد پارکت زمین احساس خوبی ندارم. از شنیدن صدای بوق هشدار یخچال هم. -هنوز برای دانشگاه تصمیمی نگرفتی؟ دانیال می‌پرسد. در یخچال را محکم می‌بندم که صدای بوقش خفه شود. -چی...؟ نه... -چرا؟ -می‌ترسم. -از چی؟ -می‌ترسم پیدامون کنن. دانیال به طرف یخچال می‌آید. به طرف من. از یخچال فاصله می‌گیرم. نمی‌دانم چی بپزم. در فریزر را باز می‌کند و یک بسته گوشت از آن بیرون می‌آورد. بسته را بالا می‌گیرد و می‌پرسد: تاحالا گوشت نهنگ خوردی؟ عقب می‌روم تا می‌خورم به سینک. گوشت قرمز نهنگ و خون‌ها و چربی‌های یخ‌زده‌اش از داخل پلاستیک برق می‌زنند. تکه‌های گوشت. گوشت گردن مادر. صدای حرکت چاقو در بافت نرم و چرب گوشت. حالت تهوع می‌گیرم و عق می‌زنم. -اه... ببرش اونور دانیال! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📩 آخرین سفری که با هم رفتیم، سفر قم و جمکران بود. داخل اتوبوس هم موقع رفت و هم موقع برگشت کنار هم نشسته بودیم. روضه‌ای از حضرت رقیه(سلام الله علیها) رو کلیپ کرده بودند که دختر بچه‌ها این شعر: حالا اومدی حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی رو می‌خوندند... آرمان از این کلیپ خیلی خوشش اومده بود و می‌گفت: خیلی گریه کردم، خیلی قشنگ بود... آرمان عاشق حضرت رقیه(س) بود.❤️ | @tashahadat313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۲۶ مرداد ۱۴۰۳ میلادی: Friday - 16 August 2024 قمری: الجمعة، 11 صفر 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹لیلة الهریر در جنگ صفین، 38ه-ق 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا اربعین حسینی ▪️17 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام ▪️19 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️24 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام ▪️27 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام @tashahadat313
💠 روز 💠 🚩 زمین مقدّس خدا کجاست؟ 🔻امام سجاد عليه‌السلام: تَزْهَرُ أَرْضُ كَرْبَلا يَوْمَ الْقيامَةِ كَالْكَوْكَبِ الدُّرّىّ وَتُنادِى أَنَا أَرْضُ الْمُقَدَّسَةُ الطَّيّبَةُ الْمُبارَكَةُ الَّتى تَضَمَّنَتْ سَيِّدَالشَّهَداءِ وَ سَيِّدَ شَبابِ أَهْلِ الجَنَّةِ 📌 زمين در روز رستاخيز، چون ستاره مـرواريـدى می‌درخشـد و ندا مى‌دهد كه من زمين مقدّس خدايم؛ زمين پاك و مباركى كه پيشـواى شهيدان و سـالار جوانان بهشـت را در برگرفـته اسـت. 📚 كامل الزيارات، ص ۲۶۸ ‌ ‌ •┈┈••✾••┈┈• __@tashahadat313
تصاویری از شهید احمدرضا افشاری 🔹سرهنگ پاسدار احمدرضا افشاری از نیروهای مستشاری هوا فضای سپاه در سوریه بر اثر جراحات وارده ناشی از بمباران هوایی به شهادت رسید. 🔹ایشان نیمه اول مردادماه در پی حمله هوایی نیروهای ائتلاف متجاوز به سوریه به درجه رفیع جانبازی نائل و برای اقدامات درمانی به ایران منتقل شده بود، امروز پنج شنبه بر اثر شدت جراحات به یاران شهیدش پیوست. @tashahadat313
این که گناه نیست 58.mp3
4.37M
58 ✅بُریدن از دیگران، بُریدن از آسمونه! آخه دلی که بَسته است؛زندانی و محبوسه! 💢تو نمیتونی بدون دیگران، و به صلح رسیدن با اونا،بزرگ بشی! حواست به دور و برت باشه @tashahadat313
💌بسمـ رب الشـهدا....🕊 مدافع حرم سـرهنگ دوم پ اسدارشهید تاریخ تولد: ۱۳۵۸/۰۵/۰۱ محل تولد: کرج تاریخ شهادت: ۱۳۹۲/۰۵/۱۱ محل شهادت: سوریه وضعیت تأهل: متأهل_دارای‌دوفرزند محل مزارشهید: گلزارشهدای‌البرز ازسخنـان‌شهیـد👇🌹🍃 ✍...پاکدامنی فقط مخصوص خانما نیست! متاسفانه تو جامعه ما خیلیا هستند که در انجام اعمالشون سهل انگاری می‌کنن. یه جورایی میشه گفت پایبند به اصول خانواده نیستند. بعضی تو رفتار، بعضی با چشم و حتی بعضیا تو فکرشون این انحرافات رو دارن. به خداوندی خدا، من نه در عملم، نه چشمم و نه حتی در ذهنم هم این موارد جایی ندارند. صادقانه‌اش اینه که عاشق زندگی‌مم و به اصولش پایبندم. ••🍁شهیدازمتخصص‌های درجه اول الکترونیک وتخریب دریگان خودبود. یک مهندس زبده ونیروی اثرگذارودارای نبوغ علمی قابل توجه و متعهد و پرکار.... @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا