فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 #رهبر_انقلاب :
حرف من رو از خود من بشنوید.
✍متاسفانه برخی انقلابیون بیانات صریح رهبر انقلاب رو هم مد نظر قرار نمیدن و فریب میخورن.
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 40 ***
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 41
زن این را پرسید و مرد سلاحش را محکمتر به سر سلمان فشار داد. سلمان برگشت که مرد را ببیند، اما مرد با فشار دست و اسلحه، اجازه نداد. سلمان معترضانه گفت: داداش به خدا درست نیست با یه هموطن توی غربت اینطوری رفتار کنین.
زن چشمغره رفت: جواب منو بده.
سلمان زد به پررویی.
-نمیخوام.
مرد موهای سلمان را کشید و سرش را به سمت خودش چرخاند. سلمان خشکش زد. مرد نقاب نداشت و سلمان شناختش.
مسعود بود.
سلمان بهتزده به چشمان سبز و توبیخگر مسعود نگاه کرد. مسعود غرید: اینجا چه غلطی میخوردی؟
سلمان چندبار دهانش را باز و بست کرد که حرفی بزند؛ اما صدایش درنیامد. مسعود همچنان موهای سلمان را گرفته بود و میکشید. کمی تکانش داد.
-بهت یاد ندادن توی پرونده بقیه سرک نکشی؟
سر سلمان را رها کرد و طوری هلش داد که زمین بخورد. سلمان نالهاش را خورد و سعی کرد خودش را جمع کند. حق به جانب گفت: من سرم تو کار خودم بوده. شما اومدین عین آدمرباها منو گرفتین.
مسعود بالای سر سلمان نشست و داد زد: تو بیجا کردی...
جملهاش تمام نشده بود که زن بلندتر از مسعود گفت: بسشه.
و از اتاق بیرون رفت. مسعود چشمغرهای به سلمان رفت و شروع کرد به باز کردن دستان سلمان.
***
دستانم را در جهت مخالف میکشم و گردن و کمرم را طوری میچرخانم که صدای مهرههایش دربیاید. خمیازه میکشم و به پنجره نگاه میکنم. همچنان هوا گرگ و میش است؛ اما ساعت هشت و نیم صبح را نشان میدهد. صدایی از بیرون نمیآید. شاید دانیال خواب مانده است. ژاکت پشمی را دور خودم میپیچم و از تخت پایین میآیم. قفل در اتاقم را باز میکنم و از اتاق بیرون میآیم.
-دانیال... بیدار نشدی؟ مگه امروز نباید...
به اتاق دانیال میرسم و تختش را مرتب اما خالی میبینم. زیر لب میگویم: رفته...
چطور توانسته بدون خداحافظی برود؟
از پلهها پایین میدوم. هیچکس در خانه نیست و تمام خانه مرتب و گردگیری شده. دوباره دانیال را صدا میزنم؛ شاید دستشویی باشد، یا توی یکی از سوراخ سمبههای خانه.
-دانیال...
جوابی نمیآید. لباسهای گرمش هم که به چوبلباسی آویزان بودند سرجایشان نیستند. کفشهایش هم. روی میز، کنار توپیلاکی که قبلا به من هدیه داده بود، یک کاغذ یادداشت گذاشته است.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 42
روی میز، کنار توپیلاکی که قبلا به من هدیه داده بود، یک کاغذ یادداشت گذاشته است.
«ببخشید که بدون خداحافظی رفتم. دلم نیومد بیدارت کنم. انقدر پول برات گذاشتم که تا برگردم مشکلی نداشته باشی. لازم نیست خرید کنی، به اندازه یک ماه هرچی لازم داشتی رو خریدم. سعی کن زبانت رو تقویت کنی. با آدمای غریبه و مشکوک حرف نزن و تا جایی که ممکنه بیرون نرو. در رو حتما قفل کن. میدونم که از پس خودت برمیای. تا دو هفته دیگه برمیگردم. دوستت دارم.»
او واقعا رفته.
و من تنها هستم.
تنها.
سردم میشود و ژاکت را محکمتر دور خودم میپیچم. دلم برای دانیال تنگ نمیشود، ولی خانه کمی خالی به نظر میرسد. فقط دو هفته است. تا بیایم چشم بهم بزنم، دانیال برگشته و وارد مرحله دوم انتقاممان شدهایم. مرحله اولش این است که دانیال به امریکای جنوبی برود و پولش را از بانکهاشان بیرون بکشد. پولهایی که اختلاس کرده بود را با هویتهای جعلی در بانکهایی در چند کشور امریکای جنوبی نگه میدارد. جاهایی که زیر پونز نقشه که هیچکس به ذهنش نرسد و سراغش نرود.
من هم قرار است فعلا اینجا بمانم و مواظب سرمایه اصلیمان باشم، اطلاعاتی که دانیال میگوید از موساد کش رفته. وقتی دانیال برگردد، در ازای امنیتمان اطلاعات را به سرویسهایی که با اسرائیل روابط خصمانه دارند میفروشیم. هنوز نمیدانم آن اطلاعات چه هستند و چقدر ارزش دارند؛ امیدوارم واقعا انقدر مهم باشند که از جانمان محافظت کنند.
یک دور تمام خانه را میگردم و از قفل بودن در و پنجرهها مطمئن میشوم. از پشت پنجره، خیابان را نگاه میکنم. مثل همیشه است: سکوت، برف و آسمان ابری و هوای گرگ و میش.
دانیال گفته بود چیزهای دیگری هم هست که لازم است بدانم؛ ولی نگفته بود چرا. گفته بود وقتی نیست میتوانم فلشش را بردارم و هرقدر دلم خواست در اطلاعاتش غوطه بخورم. و من این کار را میکنم.
فلش را زیر تشکش پیدا میکنم. همانجایی که خودش گفته بود؛ همراه یک یادداشت کوچک با دستخط دانیال: چندتا بکآپ ازش بگیر، یه جای امنتر قایمش کن، و لطفا از من متنفر نشو.
جمله آخر باعث میشود دستانم سوزنسوزن شوند. همین جمله قدم اول برای تنفر بود؛ به این معنا بود که احتمالا محتوای فلش، من را از دانیال متنفر خواهد کرد. تنفر با بیاعتمادی همراه بود؟ شاید. تنم میلرزد؛ ولی دستانم نه. فلش را برمیدارم و به لپتاپ وصل میکنم.
همان چند دقیقه اول، متوجه میشوم که این یک دفتر خاطرات دیجیتالی با ضمیمه سند و تصویر است؛ تمام آنچه دانیال به عنوان یک افسر ردهبالای عملیات خارجی به آن دسترسی دارد، تمام آنچه دانیال به عنوان فرزند یک خانواده یهودی بانفود درباره بقیه خانوادههای مهم صهیونیست میداند: جزئیاتی از زندگی شخصی چندنفر از سیاستمداران و افسران ارشد نظامی و اطلاعاتی اسرائیل، عملیاتهایی که دانیال به نحوی درشان شرکت داشته، مراکز حساس و مهمی که دانیال با توجه به جایگاهش از آن باخبر است و برنامههای آینده موساد، تا جایی که جایگاه سازمانی دانیال به او اجازه میداده بفهمد.
هرچه بیشتر بررسی میکنم، بیشتر دهانم باز میماند. با اینها میتوان سیاستمداران را به جان هم انداخت، میتوان ارتش را وادار به کودتا کرد، میتوان به آتش شورش و جنگ داخلی در شهرکها جان تازه دمید، میتوان گنبد آهنین را از وسط به دو نیم کرد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۰۲ شهریور ۱۴۰۳
میلادی: Friday - 23 August 2024
قمری: الجمعة، 18 صفر 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا اربعین حسینی
▪️10 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام
▪️12 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️17 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام
▪️20 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
@tashahadat313
💠 #حدیث
🚩 اجر و ثواب زیارت شهید کربلا
🔰 امام صادق علیهالسلام:
🔺منْ زَارَ الْحُسَیْنَ مُحْتَسِباً لَا أَشَراً وَ لَا بَطَراً وَ لَا رِیَاءً وَ لَا سُمْعَةً مُحِّصَتْ عَنْهُ ذُنُوبُهُ کَمَا یُمَحَّصُ الثَّوْبُ بِالْمَاءِ فَلَا یَبْقَى عَلَیْهِ دَنَسٌ وَ یُکْتَبُ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ حِجَّةٌ وَ کُلِّ مَا رَفَعَ قَدَماً عُمْرَةٌ.
◼️ کسى که به امید ثواب و اجر به زیارت حضرت امام حسین(ع) برود نه از روى تکبّر و نخوت و نه ریا و سمعه، گناهانش پاک شده همانطور که جامه با آب پاک و طاهر میگردد، بنابراین هیچ آلودگى و لغزش بر او باقى نمىماند و به هر قدمى که برداشته ثواب یک حج به او داده و هر گاه گام و قدمش را از روى زمین بلند مىکند، ثواب یک عمره دارد.
📚 کامل الزیارات، ص۱۴۴
@tashahadat313
🔸 یکبارشهید لاجوردی من را صداکرد و به من گفت که: «فلانی! یک عده بخاطر بدهی در زندان هستند؛ به نظـر تـو با آنهـا چـه کنیم؟ دولـت باید یک سیستمی را طـراحی کند و بدهیهـای اینهــا را بدهد.» مبتکر این فکـر شهید لاجوردی بود که برای زندانیـان و بدهکـاران و مشـکلدارها پـول جمـع میـکرد.
🔹 یکبار هم به کـانون اصـلاح و تربیت رفتیم. وقتی نشستیم بچهها روی سر او ریختند؛ دیدم که این مرد زندانبان آمده اینجا ولی اصلا بچهها مثل اینکه بابای واقعی خودشان رادیدهاند.
اینها نمونهای از جـاذبههـای روحـی و اخـلاقی شهید لاجوردی بود.
🎙 راوی: محسن رفیق دوست
📚 مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
@tashahadat313
این که گناه نیست 65.mp3
4.73M
#این_که_گناه_نیست 65
💢ببیـن؛
تو برای سلامت و آرامش خودت،
به یادگرفتنِ "توکل" محتاجی!
توکل؛ یعنی وکیل گرفتن.
✅خدا بشه وکیلِت
و تو آروم بشینی وبه تدبیرش نگاه کنی!
کافیه اعتماد کنی
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم آرامش میخواد
آقای من کی میاد
#جمعه_های_دلتنگی💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌷
#کلیپ| #ریلز | #استوری📲
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
●لحظاتی از زندگی یک قهرمان...
بشنوید از زبان همسر شهید
#شهید #حمیدرضا_باب_الخانی
●تاریخ شهادت : 1398/11/28 ،حلب ،سوریه
@tashahadat313