#حدیث
🍃 امامـ بـاقـر عليه السلامـ
إنّ اللّهَ عزّوجلّ رفيقٌ يُحِبُّ الرِّفقَ و يُعطِي على الرِّفقِ ما لا يُعطِي على العُنفِ.
همانا خداوند عزّوجلّ ملايم است و ملايمت را دوست دارد و با ملايمت، چيزهايى عطا مىكند كه با خشونت عطا نمىكند.
🌴
📚 الکافي، ج٢، ص١١٩، ح۵
@tashahadat313
#یآحسیݩمولآ 「ع」 🥀
یک سلام
از راه نزدیڪُ
و زیارت نامه ای
☝️ این تمامِ
آرزویِ این دلِ وامانده استــ
#صبحتونحسینیــــــــ【♥️】
@tashahadat313
691.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷کاشکی میشد دنیا را از چشم شهدا دید!
📌آخرین صوت شهید کاظمی با شهید باکری
#استوری
@tashahadat313
استاد محمد شجاعیاین که گناه نیست 69.mp3
زمان:
حجم:
3.31M
#این_که_گناه_نیست 69
✴️حواست کجاست؟
هنوز حسودی، کینه داری، زودرنجی، قهر می کنی و...
❌پاشو؛
بایدهر چیزی که یهو، نفسِتُ داغ میکنه،
و تحت فشارت میذاره رو درمان کنی.
این بدترین گناهه
@tashahadat313
❇️#سیره_شهدا
🔵شهید مدافعحرم سجاد باوی
♻️ایثــــارگــــری
💙همسر شهید نقل میکند: هميشه دوست داشت به هر نحوی شده به فقرا كمک كند. هميشه لبخند به چهره داشت و هركس او را میديد، فكر میكرد سجاد خودش اصلاً مشكلی ندارد و هميشه مشكلات ديگران را بر كار خودش ترجيح میداد. آقاسجاد روحيهی ايثارگری خوب و عجيبی داشت كه او را به سعادت شهادت رساند.
💚همرزمانش میگفتند سجاد، باقیماندهی غذای رزمندهها را میبُرد و به كودكان سوری میرساند. از آنها دلجويی میكرد و با آنها مشغول صحبت میشد. حتی سجاد توانسته بود با تعدادی از نظاميان روسی كه در سوريه مستقر بودند، ارتباط خوبی برقرار كند؛ طوری كه آنها بعد از روبهروشدن با خبر شهادت سجاد بسيار متأثّر شده بودند.
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🦋اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🦋
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۰۸ شهریور ۱۴۰۳
میلادی: Thursday - 29 August 2024
قمری: الخميس، 24 صفر 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹درخواست قلم و دوات توسط نبی برای نوشتن وصیت، 11ه-ق
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام
▪️6 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️11 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام
▪️14 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️15 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
@tashahadat313
#حدیث
امام رضا علیهالسلام:
از بداخلاقی بپرهیزید زیرا بد اخلاق بدون تردید در آتش است.
@tashahadat313
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫آخرین پیاده روی اربعین
🌷شهید نوید صفری🌷
و صحبتهاشون در مسیر پیاده روی #اربعین
👌چقدر نکات درس آموزی را بیان میکنند...🥺😢
🌹مسیر پروازشان را هدفمند و آگاهانه انتخاب کردند و پر کشیدند
ما رو هم دعا کن 🤲🏻😭
#امام_حسین
#شهید_نوید_صفری
@tashahadat313
استاد محمد شجاعیاین که گناه نیست 70.mp3
زمان:
حجم:
4.24M
#این_که_گناه_نیست 70
💢مهمترین بخش تفکرات و تصمیم گیری های تو؛
باید حولِ محورِ تولد سالِمِت، دور بزنه!
✅زندگی بدون توجه به این وظیفه؛
یه غفلت بزرگ،
و یه گناهِ جبران نشدنیه
@tashahadat313
💕 #عاشقـانه_هـای_شهـدا
❣مسجد ڪه میرفتم، چند باری دیدمش... خیلی ازش خوشم می اومد چون مرد بودن را در اون می دیدم...
برای رسیدن بهش چله گرفتم .
❣ساده زیست بود، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه حلقه 4500 تومنی بود ...
مهریه ام 14 سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد ازدواجمون داد؛
-ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد.
❣هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم... میگفت #خیلی_دوستت_دارم
میگفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم ....
❣من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ...
برای شهادتش چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و میخواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود
💟همسر شهید برای رسیدن و #ازدواج با مهدی عسگری چله میگیرد
و ده سال بعد برای رسیدن مهدی به #خـــدا چله مےگیرد 💟
#جاویدالاثر
شهیدمدافع حرم #مهدی_عسگری
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 52 ولی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 54
📖 فصل سوم: لاویان
چرت سبکم با صدای زنگ خانه پاره میشود و راست سرجایم مینشینم. دستم ناخودآگاه میرود روی سلاحی که زیر لباسم پنهان کرده بودم، حتی زودتر از آن که فکر کنم دیشب چه اتفاقی افتاده. هوا همچنان تاریک است و ساعت دیجیتالی روی پاتختی دانیال، هفت صبح را نشان میدهد. به عبارتی پنج ساعت از مرگ آن مرد میگذرد و حتما الان پوستش بنفش، بدنش سرد، ماهیچههایش خشک و خونش چسبنده و لزج شده. کمی دیگر بگذرد، بویش خانه را برمیدارد.
دوباره زنگ میزنند و صدای زنگ شبیه ناقوس مرگ است. دانیال کلید دارد؛ پس دانیال نیست. شاید پلیس باشد. آمده که به جرم قتل دستگیرم کند. شاید هم همکار قاتل باشد، و در بهترین حالت یکی از همسایهها که صدای درگیری دیشب را شنیده و مشکوک شده. در هرصورت، بدبخت شدم. نمیتوانم تا ابد در تخت بنشینم و پتو را روی سرم بکشم.
همچنان در میزنند و چهارستون بدن من را میلرزانند. تا کی میتوانم زیر تخت قایم شوم؟ میتوانند در را بشکنند و بیایند تو. حتی میتوانند مثل آن قاتل، بیسروصدا قفل را باز کنند.
یک نفس عمیق میکشم و با دو دست، آرام به لپهایم میزنم.
-چیزی نیست، نگران نباش. خب؟ فقط برو پایین، لبخند بزن و دستت رو روی تفنگت بذار و در رو باز کن. آفرین.
با دستان بیجانم به سختی صندلیها را برمیدارم و میز را عقب میکشم. یک لباس کلفت دیگر روی لباسم میپوشم و کلاه بافتنیام را روی سرم میگذارم تا از موج سرمایی که بعد از باز کردن در به سمتم هجوم میآورد در امان بمانم.
در را باز میکنم و پشت در، نه پلیس را میبینم نه دانیال را. یک زن پشت در ایستاده که بیشتر صورتش پشت لایه پشمی کلاه و شالگردنش پنهان شده. چشمانش درشت است؛ بر خلاف چشمان بادامی اینوئیتها. دست روی تفنگ و لبخندی ساختگی بر لب، به دانمارکی سلام میکنم.
-سلام. کاملا عادی بذار بیام تو.
فارسی حرف زدنش طوری شوکهام میکند که نزدیک است چشمانم از حدقه بیرون بیفتند. اخم میکند.
-تعجب نکن. عادی بمون.
-تو کی هستی؟
-یه دوست که میخواد کمکت کنه از شر اون جنازه خلاص شی.
قلبم یخ میزند. دستم را روی تفنگ فشار میدهم و میگویم: نمیدونم چی میگین. لطفا مزاحم نشید.
آرام میغرد: الان وقت این بچهبازیا نیست احمق. ممکنه خونهت تحت نظر باشه. مثل یه همسایه مهربون رفتار کن و بذار بیام تو.
دستم روی سلاح شل میشود. احمقانه است که یک غریبه را فقط بخاطر فارسی حرف زدنش و این که میداند یک جنازه در اتاق خوابم هست به خانه راه بدهم. میگویم: چطور بهت اعتماد کنم؟
-فکر کن یه کمک از طرف عباسه.
و ابروهایش را میدهد بالا. پاکت کوچکی که دستش است را به سمتم دراز میکند تا داخلش را ببینم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸