💎 #امام_رضا علیه السلام:
هرکس با مسلمانی فقیر رو به رو شود و به او سلامی متفاوت با سلامی کند که به ثروت مند میکند، روز قیامت خداوند عزّوجل را دیدار کند در حالی که خدا از او در خشم است.
📒میزان الحکمه ج۹ ص۱۹۵
#حدیث
@tashahadat313
➖°•{سرداررشیداسلام
#شهیدجبار_دریساوی🌹🍃}•°
➖نام پدر: حسن
➖محل تولد: اهواز
➖تاریخ تولد: ۴۶/۱۰/۷
➖تاریخ شهادت: ۹۳/۷/۱۶
➖محل شهادت: حلب، سوریه
➖گلزار: آرامستان بهشت آباد اهواز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فرید(نام دوم شهیدبود)
🔹تمام دغدغه اش اسراییل بود می گفت: مااین رژیم منحوس رادر جبهه نظامی شکست داده ایم. ولی متاسفانه در جبهه فرهنگی در حال پیشرفت است ماهواره و موبایل ها، خانه های ما را گرفته است. خانواده های ما باید خیلی مراقب باشند.
🔸گفتم نگران ما نیستی گفت: من خیالم از بابت شما راحت است تا دین اسلام استوار باشد شما در امانید. جهاد ما برای خداست و من شما را به خدا سپرده ام. سخنرانی های حضرت آقا را دنبال می کرد. عاشق دیدار با ایشان بود. می گفت: من پاسدارم. پاسدارحضرت آقا، پاسدار مرزهای اسلام. و هرجا اسلام است مزر ما آنجاست.
🔹راوی همسر شهید
@tashahadat313
17.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تبرک جستن اقا با تربت امام حسین (ع) فقط جوری که جلیلی به اقا نگاه می کنه❤️ خیلی خوبه یکی اینجور باعشق نگاهت کنه🥺 @tashahadat313
⭕️مشاور فرمانده سپاه: سردار قاآنی در چند روز آینده از رهبر انقلاب نشان فتح دریافت خواهد کرد.
تا کور شود هر آنکه نتواند دید✌😎
@tashahadat313
3.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صد بار دیدمش، دوست دارم هزار بار دیگه هم ببینم
❤️❤️❤️❤️❤️
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 128 گ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت129
یک آن احساس کردم همهچیز فرو ریخته و تیرم به سنگ خورده. شغل لعنتیام میان من و او حائل شده بود و تیشه به ریشه اعتمادش میزد. از میان چشمان تنگ شدهاش تمام بدبینیاش به سمتم سرازیر میشد و نمیدانستم چطور راه این بدبینی را سد کنم. خورشید داشت میافتاد به دامان مدیترانه و نور نارنجیاش بر عینک کوهن افتاده بود. ابرها با رنگ سرخ و بنفششان هشدار میدادند که تا اعتماد کوهن هم مثل خورشید غروب نکرده، راهی برای جلب کردنش پیدا کنم. گفتم: آره درسته، من کارمند موسادم و منطقی نیست که باهات همکاری کنم...
کوهن با تردید منتظر ادامه حرفم بود و من بلد نبودم به زبان بیاورمش. اصلا نمیدانستم انقدر ارزشش را دارد که چنین چیزی را لو بدهم یا نه. تعللم را که دید، نهیب زد: خب؟
یک نفس عمیق کشیدم و مشامم پر از بوی نمک و لجن و ماسه شد؛ پر از بوی دریا. چشمانم را بستم و گفتم: اونی که مقصر کشتار بئری بوده، الان گزینه اصلی برای ریاست موساده.
چشمانم همچنان بسته بود؛ اما صدای پوزخند زدن کوهن را شنیدم. چشم باز کردم و سرم را جلوتر بردم. صدایم را پایینتر آوردم و گفتم:
- میدونی که وضعیت هرئل چطوریه، اون خیلی زود میمیره پس باید به فکر رئیس بعدی باشن. اون گزینهای که بیشتر از همه مطرحه، کسیه که زمان جنگ هفتم اکتبر دستور کشتار مردم اسرائیل رو داد. اون زمان توی شاباک، رئیس بخش اتباع اسرائیلی بود.
حین گفتن این جملات، حس میکردم الان است که خون بالا بیاورم. همانقدر که او به من بیاعتماد بود، من هم میترسیدم او دامی از سوی سازمان باشد؛ هرچند دام پهن کردن برای من از سوی سازمان، چندان منطقی به نظر نمیرسید.
کوهن همچنان در سکوت نگاهم میکرد. از نگاهش برنمیآمد که اعتمادش جلب شده باشد. پرسید: همهی کارمندهای توی سطح تو از این چیزا خبر دارن؟
سرم را به چپ و راست تکان دادم و همچنان به آرام حرف زدن ادامه دادم: اونایی که خانواده بانفوذ داشته باشن خبر دارن.
چشمان کوهن گرد شدند.
-خانوادهت؟ مگه توی بئری کشته نشدن؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 130
چشمان کوهن گرد شدند.
-خانوادهت؟ مگه توی بئری کشته نشدن؟
دوباره از این که توانستم شگفتزدهاش کنم دلگرم شدم. گفتم: همهشون نه. گفته بودم که بابام توی نیروی هوایی کار میکرد، موقع کشتار اونجا نبود و زنده موند. اون هنوز زنده ست؛ چون تصمیم گرفت حرفی نزنه و هر اتفاقی افتاده رو فراموش کنه. اینطور شد که تونست کمکم ارتقا پیدا کنه؛ طوری که بتونه از گزینه بعدی ریاست موساد خبر داشته باشه.
-نیروی امنیتیه؟
-نه، فقط یه نظامی بازنشسته ست.
کوهن دوباره نیشخند زد. اینبار او سرش را جلو آورد و در گوشم زمزمه کرد: و میدونه پسر عزیزش داره همهچیز رو پیش یه خبرنگار لو میده و بیخ گوشش نقشههای خطرناک میچینه؟
انگار که آب یخ روی سرم ریخته باشد، درجا منجمد شدم. کوهن از روی تختهسنگ بلند شد. کیفش را برداشت و روی شانهاش انداخت. گفت: یا خیلی خنگی، یا خیلی کلهشق، یا خیلی آبزیرکاه. درهرصورت خطرناکی!
روی پاشنه پا چرخید که به سمت ساحل برود. تیر دومم هم به سنگ خورده بود. از جا جهیدم و دویدم دنبالش. بند کیفش را گرفتم تا متوقفش کنم.
-مگه نمیخواستی اعتمادت رو جلب کنم؟
ایستاد و با طمأنینه، بند کیفش را از دستم بیرون کشید. یک نگاه به سرتاپایم انداخت و گفت: به نظر میاد صادق باشی، ولی برای اینجور کارا زیادی سادهای.
مستأصل و با شانههای افتاده سر جایم ایستادم.
-خب باید چکار کنم؟
یک لبخند مسخره روی لبهایش بود. یک لبخند تمسخرآمیز، با این مضمون که: برو پی کارت بچه!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
16.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاجیمون شب داشته میرفته دستشویی ،فرمانده بعثی شکار کرده آورده
چقدر باحال تعریف میکنه😂
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۱۹ مهر ۱۴۰۳
میلادی: Thursday - 10 October 2024
قمری: الخميس، 6 ربيع ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹هلاکت هشام بن عبدالملک لعنة الله علیه، 125ه-ق
📆 روزشمار:
🌺2 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️4 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
🌺28 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️36 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️56 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
@tashahadat313
🔰حضرت زهراسلام الله علیهامیفرمایند:
همانا سعادتمندبه معنای كامل وحقیقی
كسی است كه امام علی(علیه السّلام)را
در دوران زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد.
📚مجمع الزوائد علامه میثمی.ج۹
#حدیث
@tashahadat313
●دلنوشته دختر شهید رئیسی● ؛
♦️امروز داشتیم یک دسته از دارو ها را جابجا می کردیم. مامان گفتند ببین روی این کرم ها چی نوشته بلند خواندم کرم ترک پا ، کرم ....، ...
دلم تکان خورد دیدم مامان زیر دست هایشان بی صدا گریه می کنند.
مدت زیادی بود که به خاطر سفر های زیاد و پشت هم و سفر با ماشین تو جاده های سخت زانو های بابا درد های زیادی داشت . گاهی حتی نشستن در نماز براشون سخت میشد . به زحمت نماز می خواندند. این هفته های قبل از شهادت درد پا اذیت میکرد. یک دکتری آمده بود چسب درد زده بود . نمی دونم چسب درد رو بد زده بود، چسب بد بود یا پوست حاجاقا خیلی حساس بود که اطرافش پر از تاول شده بود. کار به اورژانس و پانسمان و...کشید. من با شنیدن این خبر خیلی بهم ریختم. از تصور دردی که می کشند خیلی اذیت بودیم. حساسیت فصلی پوستی هم اضافه شده بود . پاشنه پاشون ترک میزد. این همه کرم برای همان بود.
وقتی می رفتند تبریز هنوز پاشون پانسمان داشت.
پوست حساس لطیف و پانسمان و تاول ها همه در چند ثانیه سوخت .
بعد تر ها فهمیدیم بخشی از پای ایشان در ورزقان جا مانده بود و دوستانمان همانجا به خاک سپرده اند.
پیکر اربا اربا سهم روضه های شب هشتم محرم بود برای حاجاقا....
ما را بخرد کاش!
[شادی روحشهدا؛صلوااات]
#دلم_برای_رئیسی_سوخت😭😭😭
#شهید_عزیزم 💔
@tashahadat313