eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
: آگاه باشید جایی که اخلاص نباشد، اختلاف است و جائی که اختلاف باشد خودپرستی و هوی‌وهوس و در همان‌جا شیطان دائم‌الفساد وجود دارد. @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️فقط مغز های پوسیده میتونند به سرطانی مثل اسرائیل حق دفاع از خودش رو بدن... @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 فرارسیدن رحلت شهادت گونه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها را تسلیت می گوییم. @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 136 آن‌ه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 137 دوتا بستنی خریدم و آرام از پشت سر به سمتش قدم برداشتم. زمین خاکی بود و صدای زیادی از قدم‌های محتاطم برنمی‌خواست. آرام به او نزدیک شدم، سرم را از پشت سر نزدیک گوشش بردم و گفتم: سلام. نه از جا پرید و نه حتی پلک زد. همچنان در همان حالت به دریا خیره بود. -سلام. غافلگیر نشدنش ذوقم را کور کرد. با لب و لوچه آویزان، مقابلش نشستم و گفتم: پشت سرتم چشم داری؟ تکیه‌اش را از روی دستانش برداشت و دستانش را از روی تخته‌سنگ. آن‌ها را به هم کوبید تا خاکشان را بتکاند و گفت: نه، ولی کر و خنگ هم نیستم. -تو واقعا بااستعدادی، به درد موساد می‌خوری. لبخندی که در جواب این حرفم زد، از صدتا اخم بدتر بود. بستنی قیفی را دادم دستش. یک نگاه مشکوک و نه‌چندان دوستانه به بستنی انداخت و بعد به من که با اندک فاصله، روی سنگ نشسته بودم. گفت: چیزایی که می‌خواستم رو آوردی؟ خودم هم نمی‌دانستم دقیقا دارم چه غلطی می‌کنم. بخاطر خودش بود یا میل به انتقام؟ شاید هردو. جایی خوانده بودم که اگر تصمیم به انتقام گرفتی، دوتا قبر بکن. یکی برای دشمنت و یکی برای خودت. من قبر خودم را کندم؛ یک کارت حافظه‌ی کوچک از جیبم درآوردم و دستش دادم. -اون برای این که توی کنست رای بیاره به خیلی‌ها رشوه داده. کارت حافظه را از دستم گرفت و نگاهش کرد. -و الانم توی کمیته امنیت و روابط خارجیه، درسته؟ -اوهوم. دستش را داخل یقه‌ی پیراهنش کرد. گردنبندی کیف‌مانند از آن بیرون کشید، گردنبندی به اندازه یک کیف چرمیِ بسیار کوچک. با فشار انگشت، در کیف را که با یک دکمه فلزی بسته شده بود، باز کرد و کارت حافظه را داخلش انداخت. بعد هم گردنبند را سر جایش، زیر لباسش برگرداند. همه این کارها را با دست آزادش که درگیر بستنی نبود انجام داد و دست دیگرش، بستنی را نزدیک به دهانش نگه داشته بود تا گاز کوچکی به آن بزند. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 138 دستش را داخل یقه‌ی پیراهنش کرد. گردنبندی کیف‌مانند از آن بیرون کشید، گردنبندی به اندازه یک کیف چرمیِ بسیار کوچک. با فشار انگشت، در کیف را که با یک دکمه فلزی بسته شده بود، باز کرد و کارت حافظه را داخلش انداخت. بعد هم گردنبند را سر جایش، زیر لباسش برگرداند. همه این کارها را با دست آزادش که درگیر بستنی نبود انجام داد و دست دیگرش، بستنی را نزدیک به دهانش نگه داشته بود تا گاز کوچکی به آن بزند. کمی از بستنیِ شکلاتی به گوشه لبش مالیده بود. گفت: خیلی خب، این از این. اون یکی چیزی که ازت خواسته بودم چی؟ نفسم گرفت. قسمت سختش اینجا بود. کمی از بستنی‌ام مزمزه کردم تا طعم وانیل و شکلاتش کام تلخم را شیرین کند. فایده نداشت. سنگینیِ حرفی که می‌خواستم بزنم، همچنان گلویم را تلخ کرده بود. گفتم: چیزه... آره... پیداش کردم... -خب؟ کمی دیگر از بستنی‌اش را خورد و با دقت نگاهم کرد؛ طوری که دست و پایم را گم کردم و گفتم: خب... چیزه... ام... اون نیروی متساوا بوده. عملیات ویژه. بستنی‌ای که به گوشه لبش مالیده بود را با پشت دست پاک کرد و نگاهش دقیق‌تر شد. چهره رنگ‌پریده‌اش داشت کمی گل می‌انداخت؛ انگار که سر شوق آمده باشد و من از همین می‌ترسیدم. -خب بعدش؟ الان کجاست؟ بازنشست شده؟ بستنی داشت در دستم وا می‌رفت و من هم دوست داشتم مثل بستنی آب بشوم. چطور می‌توانستم به تلما بگویم مادرش مُرده؟ برای این که جواب دادن را به تعویق بیندازم، یک گاز بزرگ به بستنی زدم و بخش زیادی از آن را در دهانم جا دادم. دهانم یخ کرد و دندان‌هایم تیر کشید. دستم را جلوی دهانم گرفتم و به زور بستنی را قورت دادم. تلما همچنان کنجکاوانه نگاهم می‌کرد. -آخرین ماموریتش به پونزده سال پیشه. ژانویه دوهزار و هفده. تلما اخم کرد. -خیلی زود بازنشست نشده؟ تصمیم گرفتم در یک لحظه همه‌چیز را روشن کنم و این بار را زمین بگذارم. نگاهم را دزدیدم و چشم دوختم به بستنی تلما که داشت وا می‌رفت. -نه... اون کشته شده. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من بچه‌ی پایین این شهرم یک عمر با عشق تو خو کردم از هر کسی هر جا دلم پر بود برگشتم و پیش تو رو کردم ... (س)💔 🍂🕯 🏴 @tashahadat313
📖 تقویم شیعه ☀️ دوشنبه: شمسی: دوشنبه - ۲۳ مهر ۱۴۰۳ میلادی: Monday - 14 October 2024 قمری: الإثنين، 10 ربيع ثاني 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها، 201ه-ق 🔹حمله روس ها به مرقد مطهر امام رضا علیه السلام، 1330ه-ق 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 📆 روزشمار: ▪️24 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️32 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️52 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️62 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها 🌺69 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها @tashahadat313
امام علی(ع): ✍️ قلب نوجوان، در حقیقت چونان زمینی بایر است که هر چه در آن افکنده شود می پذیرد. 📚 تحف العقول صفحه 70 @tashahadat313
بهش می‌گفتم دانیال ، حالا درسته اردوی جهادی خوبه ،ولی تو تک بچه خانواده ای مادرت تنهاست، نمیخواد همیشه هم همراه ما باشی ؛ می‌گفت : مادرم تنهاست ، ولی سقف سالم بالا سرشه ، سقف این خونه ها بریزه رو سر یک مادر ، با خودم چی بگم؟ من باید بیام، وظیفمه!!.. شهید‌🕊🌹 @tashahadat313
امام رضا علیه السلام: هرکس فاطمه معصومعه سلام الله علیها را با معرفت زیارت کند بهشت برای اوست‌ بحارالانوار، ج۱۰۲، ص۲۶۶ @tashahadat313